منتقدان سال خوشبینی «وال- ئی» را انتخاب کردند+ توضیحات جی هوبرمن درباره ده فیلم برترش :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
   
       شنبه 28 دي 1387 - 12:30         

               

وال- ئی


منتقدان سال خوشبینی «وال- ئی» را انتخاب کردند+ توضیحات جی هوبرمن درباره ده فیلم برترش

سینمای ما - همه «وال- ئی» ساخته اندرو استنتون را ستودند، حتی ما! گاهی اوقات، فیلم‏هایی پیدا می‏شود که واقعا مصداق کلمه جهانی هستند؛ و این طوری است که فیلم چند لایه و ساخته شده براساس اصول استودیوهای بزرگ فیلمسازی که در فصل تابستان با فروش خوبش میلیون‏ها دلار هم پول راهی جیب سازندگانش کرد و حسابی هم باب دل اعضای آکادمی است، یک دفعه از راه می‏رسد و با کسب 35 رای از مجموع 81 رای، بر بلندترین سکوی نهمین نظرسنجی سالانه ویليج وویس- اِل. اِی. ویکلی از منتقدان مطبوعات تکیه می‏زند.

برخلاف سال گذشته که «خون به پا خواهد شد» ساخته پل توماس اندرسون در ماه دسامبر به نمایش درآمد و جایزه را از دست برادران کوئن و فیلم خوبشان یعنی «جایی برای مردان قدیم نیست» و همچنین «زودیاکِ» دیوید فینچر ربود، امسال خبری از رقابت‏های نفس‏گیر نبود. منتقدان ماه‏ها فرصت داشتند تا درباره برنده‏نهایی نظرسنجی فکر بکنند. پس از تفکر بسیار، منتقدها به نتیجه جالبی رسیدند: بی‏خیال اسلحه‏ها و مهمات! پاپ کورن را رد کن بیاد! در حالی که پارسال فیلم‏های رده‏های بالای جدول آکنده از جنایت‏های خونین بود، امسال «وال-ئی» با خود پیام امید آورد. موج خوش‏بینی در فیلمی مثل «الکی خوش» ساخته مایک لی هم ادامه پیدا کرد که به لطف نقش‏آفرینی رشک‏برانگیز و بی‏نظیر سالی‏ هاوکینز موفق شد پس از فیلم نسبتا شاد و سرزنده «پرواز بادکنک قرمز» به کارگردانی هو شیائوشین در رده سوم جدول قرار بگیرد. فیلم تازه گاس ون سنت به نام «میلک» (رده 7 جدول) هم زندگینامه یک شخصیت سیاسی بود که با خود شور و هیجان بسیار به همراه می‏آورد. به همین خاطر هم بود که جوایز بازیگری به درستی به سالی‏ هاوکینز و شان پن برای فیلم «میلک» رسید و این در حالی بود که جایزه بهترین مستند سال هم به درستی به «مرد بر روی سیم» تعلق گرفت که قهرمانی شکست‏ناپذیر را در قالب زندگی بندباز هنرمند یعنی فیلیپ پتی به تصویر کشیده است.

البته باز هم مثل همیشه چندتایی فیلم هنری که تماشای آنها حوصله می‏خواهد در بین فیلم‏های محبوب منتقدان به چشم می‏خورد: مستند انیمیشن آری فولمان با عنوان «والس با بشیر» (رده 6 جدول) به وقایع حمله رژیم صهیونیستی به لبنان در سال 1982 می‏پردازد؛ فیلم مستقل و کم خرج «وندی و لوسی» (رده 8 جدول) ساخته کلی ریشار، که میشل ویلیامز در آن بازی کرده، روایتگر حقیقت عبور از دوران دشوار زندگی بدون داشتن تکیه‏گاهی است؛ و قطعه عجیب و غریب و پیچیده چارلی کافمن به نام «مجاز مرسل، نیویورک» (رده 10 جدول) که با تماشای آن عرق سرد بر بدن تماشاگر می‏نشیند، تنها فیلم حاضر در جدول ده فیلم برتر بود که توانسته بود از سوی چند نفر عنوان «بدترین فیلم سال» را هم به خود اختصاص بدهد. اما در بقیه فیلم‏ها، حتی حوادث ناگوار هم صورت خوشی پیدا می‏کردند: «طبیعت بیجان» (رده 4 جدول) ساخته جیا ژانگ به بررسی زندگی در شهری در چین می‏پردازد که سیل آن را زیرورو کرده و حالا قرار است در پی اجرای پروژه‏های سدسازی آن را از نو بسازند؛ همه چیز ویران شده است اما به لطف دوربین تمامی‏‏تصاویر بی‏نهایت زیباست.

آرنو دپلشن با ساخت فیلم بی‏نهایت سرگرم‏کننده «یک داستان کریسمسی» (رده 5 جدول) به بررسی سرطان و بیماری‏های روانی پرداخته است؛ توماس آلفردسون فیلم وحشتناکی به نام «بگذار فرد مناسب وارد بشود» (رده 9 جدول) ساخته که در آن کودکانِ خون‌آشام همه کاره هستند. فیلم که از هم‏اکنون تلاش‏هایی برای ساخت نسخه انگلیسی زبان آن به راه افتاده است، برق از سر همه منتقدان پرانده و شاید غافلگیرانه‏ترین فیلمی بود که می‏شد نام آن را در جدول ده فیلم برتر سال دید. دیگر اتفاقات غیرمنتظره در مورد این جدول این است که فیلم «میلیونر زاغه‏نشین» ساخته دنی بویل که منتقدان حسابی از آن تعریف کردند و سرشار از انرژی مثبت است، ضعیف‏تر از حد انتظار عمل کرد و سه رده پائین‏تر از عظیم‏ترین پروژه سال گذشته یعنی «شوالیه تاريكي» کریستوفر نولان، در رده 20 جدول متوقف شد؛ و نمی‏دانم این را هم باید به حساب اکران دیرهنگام «گرن تورینو» ساخته کلینت ایستوود بگذارم یا نه که فیلمی به این خوش‏ساختی که تصاویر و لحنش یادآور روزهای طلایی هری کثیف است، نتوانسته جایگاهی بهتر از رده 29 برای خود دست و پا بکند.

بتمن پیروز نشد و کلینت هم نتوانست کاری از پیش ببرد اما هر چه باشد جان مک‏کین هم در انتخابات پیروز نشد. اصل قضیه هم این است که این «وال- ئی» بود که سازش را به درستی کوک کرده بود و با حال و هوای جامعه متناسب بود. هیچ فیلم دیگری، به جز «میلک»، به اندازه این فیلم که به رقصِ باله مکانیکی پیشرفته با رگه‏هایی از کمدی بزن و بکوب می‏ماند، آمریکایی نبود. اما نه تنها شخصیت سیاسی دست از جان‏شسته‏ای که شان پن نقش او را بازی کرده بلکه سالی‏ هاوکینز در فیلم «الکی خوش» هم نتوانست به پای آقا روباتِ آشغال جمع کن محصول جدید پیکسار برسد. به وال- ئی ماموریت داده شده بود که تک و تنها زباله‏های جهانی دورافتاده و متروکه را جمع‏آوری بکند و جالب اینجاست که با اینکه هیچ قدردانی خاصی هم از او در کار نبود، وال- ئی موفق شد که این جهان را بار دیگر سرسبز و زنده بکند. می‏دانم که روبات مدنظر ما به کمک انرژی حاصل از عشقش به خانم روباته به چنین کار عظیمی دست زد اما باید به این نکته توجه کرد که معجزه واقعی «وال-ئی» به این بود که اصول اساسی دیزنی - شخصیت‏های دوست داشتنی، احساس‏گرایی صمیمانه و اروتیسیزم غیرمستقیم - را با زیرکی تمام در دل دنیای مرده‏ای به کار گرفته بود.

«وال-ئی» فقط فیلمی نبود که منتقدان از نظر امتیازهایشان آن را تحویل گرفته باشند بلکه فیلم تابستانی پیکسار استودیوز همان فیلمی بود که منتقدان با شور و علاقه بسیاری به آن عشق ورزیدند. درست است که در نظرسنجی ما رای‏ها سبک و سنگین می‏شوند (انتخاب‏های اول 10 امتیاز می‏گیرند، انتخاب‏های دوم 9 امتیاز و روند امتیازدهی همین طور ادامه دارد) اما بیشتر رای‏ها الزاما درصد تعلق خاطری که یک منتقد نسبت به فیلمی پیدا کرده است را به درستی نشان نمی‏دهد. تنها راهی که برای سنجش میزان دلبستگی منتقدان به فیلم‏ها وجود دارد استفاده از PassiondexTM است که برنامه‏ای برای تحلیل داده‏ها در نظرسنجی‏های مهم است که درست به دقت وال- ئی کار می‏کند. PassiondexTM زمانی تعیین می‏شود که کل امتیازهایی که یک فیلم خاص به دست آورده را بر تعداد رای‏هایی که کسب کرده است، تقسیم می‏کنیم. این امتیاز میانگین را با درصد رای‏دهندگانی که برای فیلم محبوبشان ارزش قائل شده‎اند و آن را در رده اول و یا دست کم در رده دوم قرار داده‏اند، جمع می‏کنیم. (من مدت‏ها نسبت به نظرسنجی‏ها بدبین بودم و همیشه فکر می‏کردم که فیلم رده دوم همیشه شماره یک واقعی است. همیشه فکر می‏کردم که فیلم شماره یکِ فهرست انتخاب رسمی ‏است و در اصل سپری در برابر شور و اشتیاقی می‏شود که پس از اعلام نام آن فیلم به عنوان اثر برتر سال بروز پیدا می‏کند. البته این موضوع فعلا از بحث ما خارج است).

PassiondexTM به ما این امکان را می‏دهد که بین فیلم‏هایی که طرفداران پروپاقرص و عشاق سینه‏چاک دارند و آنهایی که احساس خوبی در تماشاگر برمی‏انگیزند ولی نامشان اکثر مواقع در رده‏های پائین بیشتر لیست‏ها به چشم می‏خورد، تفاوت قائل بشویم. مثال اساسی امسال «وندی و لوسی» است که با وجود اینکه از بین تمامی ‏فیلم‏های حاضر در جدول ده فیلم برتر کمترین امتیاز را از برنامه PassiondexTM دریافت کرده است، با وجود این پس از «وال-ئی» نامش بیشتر از هر فیلم دیگری در فهرست منتقدان به چشم می‏خورد. همین نکته نشان می‏دهد که «وندی و لوسی» فیلمی است که با وجود اینکه خیلی‏ها دوستش دارند و برایش احترام قائلند ولی چندان شور و علاقه دیوانه‏واری در بیننده ایجاد نمی‏کند.

جالب‏تر از همه این است که با هر معیاری که قضیه را بسنجیم، «وال- ئی» در رده اول جدول قرار می‏گیرد. اما اگر براساس معیارهای PassiondexTM نظرسنجی را دنبال کنیم، جدول ده فیلم برتر سال به شدت دستخوش تغییر خواهد شد. حالا دیگر علاقه منتقدان به فیلم‏های کالت و مستقل خود را نشان می‏دهد: «ریچل ازدواج می‏کند» (رده 12 جدول)، فیلم عجیب و غریب جاناتان دمی که حال و هوای آثار رابرت آلتمن را دارد، با استفاده از مزایای PassiondexTM وارد جدول ده فیلم می‏شود و در رده دوم می‏نشیند. پس از آن جمعی از فیلم‏های خارجی زبان وارد جدول می‏شوند؛ «در شهر سیلویا» (خوزه لوئیس گورین) (که با فیلم «کلاس» مشترکا در رده 21 جدول قرار دارند)، مصیبت‏نامه کارلوس ریگادس با عنوان «نور خاموش» (رده 13 جدول) و موزیکالِ سرژ بوزان به نام «فرانسه» (رده 23 جدول)، به ترتیب در رده‏های سوم، چهارم و دهم جدول 10 فیلم برتر سال منتقدان جای خواهند گرفت. «مجاز مرسل، نیویورک» به رده پنجم می‏آید و «بگذار فرد مناسب وارد بشود» به رده ششم می‏آید و این در حالی است که «طبیعت بی‏جان» به رده سوم سقوط می‏کند و «پرواز بادکنک قرمز» هم تا رده هشتم پائین می‏آید و رده نهم هم به «یک داستان کریسمسی» می‏رسد. پس جایزه منتقدان در اصل به کدام فیلم کالت امسال می‏رسد؟ درست حدس زدید، «ریچل ازدواج می‏کند». فیلم مستقل جاناتان دمی، با وجود اینکه نقدهای مثبت و منفی بسیاری در موردش نوشتند اما در نظرسنجی ما حتی بیشتر از «وال- ئی» رای‏های اول و دوم را به خود اختصاص داد و این موضوع فقط یک چیز را می‏رساند: کسانی که این فیلم را دوست داشته‏اند، واقعا آن را دوست داشته‏اند. (تازه باید این نکته را به این همه شور و هیجان هم اضافه کرد که «ریچل ازدواج می‏کند» دو رای هم به عنوان «بدترین فیلم سال» دریافت کرده است).

حرف من این است که «ریچل ازدواج می‏کند» هم به سنت خوش‏بینی حاضر در فیلم‏های برتر امسال پایبند است. شاید داستان فیلم حول محور دختری روان پریش بگذرد (آن‏هاتاوی) و ماجراهای دلخراشی (مثل مرگ یک کودک) را به تصویر بکشد و در آن حرف از طلاق و فاجعه‏های کوچک و بزرگ دیگری هم باشد اما فیلم در کل اثری مثبت است و با احتیاط کامل از ساختِ دنیای مدینه فاضله‏ای هم فاصله می‏گیرد. دمی حرف اصلی فیلمش را در حول و حوش ازدواجی رنگارنگ و موزیکال جای داده است که به قول یکی از همکارانم، فقط یک چیز کم دارد و آن هم شمایلی از جیمی کارتر در لباسی به رنگ مد روز یعنی بنفش است - که در آن صورت دیگر پایان فیلم تقریبا آینده‏نگرانه و شاید هم پیشگویانه از کار در می‏آمد.

سال گذشته، از علاقه وافرم به تولیدات مستقل و تا حدودی شبیه به آگهی‏های تلویزیونی سخن گفتم که بر اساس ایده‏های آوانگارد فیلمسازی ساخته شده بودند؛ امسال، مایلم که بیشتر به ستایش فیلم‏هایی بپردازم که نمونه‏هایی از پی. سی (p.c) یا به عبارت دیگر «سینمای ناب» هستند. «پرواز بادکنک قرمز»، «پارانوید پارک»، «نور خاموش» و «وندی و لوسی» همه چیزشان را صرفا مدیون هنر سینما هستند. «4 ماه، 3 هفته و 2 روز» و فیلم خوش‏ساخت «یک داستان کریسمسی» هم تجلیِ بخشی مهم از پیکره سینمای ناب یعنی فیلمسازی بدون نقص هستند؛ «چه» هم مثال دیگری از فیلمسازی بدون نقص است که به نوعی به ماهیت فیلمسازی هم اشاره‏هایی دارد؛ «دنیای گمشده» و «در شهر سیلویا» هم فیلم‏هایی هستند که به ماهیت سینما می‏پردازند. («والس با بشیر» و «وال- ئی» هم نمونه‏های بدیعی از ژانرهای سینما هستند).
جی. هوبرمن
ترجمه: جواد رهبر



ده فیلم برتر سال 2008 به انتخاب جی. هوبرمن
سالِ خوش‌بيني

روزهای آخر هر سال که می‏شود، منتقد قلم به دست موظف است که درباره راز سلیقه شخصی خودش تاملی بکند؛ درست همان‏طور که کاتولوس، هنرمند خوش کلام رومی، می‏‏‏گوید: «متنفرم و عشق می‏‏‏ورزم و شما شاید بپرسید چرا؟»

1ـ پرواز بادکنک قرمز (هو شیائو شین)

کارگردان بزرگ چینی به فرانسه رفته است. «پرواز بادکنک قرمز» به طرز آشکاری فیلمی از کارگردانی جدا افتاده است که سرشار از چشم‏اندازهای شگرف است و براساس بی‏نظمی ساخته شده است. به طور کلی، ضرباهنگ روایتی هو این فرصت را برای او فراهم می‏‏‏کند تا بخش‏های بلندی در فیلمش بگنجاند که طی آنها اتفاق خاصی رخ نمی‏‏دهد ولی در ادامه ناگهان موجی از اطلاعاتی که روی هم انباشته شده بر سر و روی تماشاگر کوبیده می‏‏شود. «پرواز بادکنک قرمز» به لطف ضرباهنگ‏های دور از ذهن و ویژگی‏های بصری غافلگیرانه‏اش، نوآوری‏های ساختاری و نقش آفرینی‏های تجربی‏اش، سوءتفاهم‏های خلاقانه و ترکیب‏های عجیب و غریبش به فیلمی شگفت‏انگیز تبدیل شده است.

2- دنیای گمشده (کن جاکوبز)

کن جاکوبز بار دیگر دست به ساختارشکنی زده و به سیر و سیاحت در نقطه صفر تصویربرداری سینمایی پرداخته است. «Razzle Dazzle» عنوان و بیشتر ایماژهایش را از مستند یک دقیقه‏ای توماس ادیسون (محصول سال 1903) درباره ضبط حرکت مدور چرخ و فلکی در یک شهر بازی وام گرفته است. به‏طور کلی، جاکوبز حلقه‏ای بی‏پایان ساخته است. همان‏طور که فیلمساز غرق اندیشه درباره امکانات بی‏پایان فرآیند تصویربرداری (و تصویربرداری مجدد) در بازسازی هر لحظه واحد است، شهربازی و دوربین با هم ادغام می‏‏شوند.

3- پارانوید پارک (گاس ون سنت)

اینجا هم با دایره‏ای دیگر روبه‏رو هستیم: «پارانوید پارک» فیلمی شاعرانه ولی خشن است که ایده‏هایی را که ون سنت در اولین فیلمش «Mala Noche» پیاده کرده بود، به بار نشانده است. فیلمساز برای روایت داستان پسر نوجوانِ اسکیت‏بازی که به صورت اتفاقی باعث مرگ نگهبان راه‏آهنی در پورتلند شده است، زبان سینمایی خاص خود را خلق می‏‏‏کند. وقایع درهم و برهم روایت می‏‏شود، ذهنیت‏های شخصی فرم غالب روایت را به خود اختصاص می‏‏دهند و به این ترتیب جهانی پدید می‏‏آید تا درخشش جادوی نوجوانی را روی پرده سینما حک بکند.

4- چه (استیون سودربرگ)

هدفِ پروژه سودربرگ این است که به جستجوی تکنوکراتِ درونی ستاره پرفروغ و اصیل انقلابی بپردازد. سودربرگ با پذیرفتن مسئولیت پروژه‏ای تا این حد بلندپروازانه، پرمخاطره و شاید هم بی‏نتیجه، موفق شده است تا فرصتی برای خود ایجاد بکند تا با چهره اسطوره‏ای تاریخ همذات‏پنداری بکند. به همین خاطر تاکید کار بر روی فرآیند تولید پروژه است و خود سودربرگ هم مسئولیت مدیریت فیلمبرداری اثرش را برعهده دارد. «چه» شاید به عنوان فیلمی برخلاف جریان رایج ساخت آثار مربوط به زندگی حقیقی چهره‏های بزرگ تاریخ رده‏بندی بشود که قصد دارد بدون در نظر گرفتن ویژگی‏های بشری، بر روی پرده سینما جان تازه‏ای به شخصیت مورد نظرش ببخشد.

5- والس با بشیر (آری فولمان)

شاید در «چه» تاریخ به صورت عینی تجلی نداشته باشد اما در فیلم تیره و تار و شبح‏وار آری فولمان چنین اتفاقی افتاده و طی آن حمله دهشتناک رژیم صهیونیستی به لبنان در سال 1982 به تصویر کشیده شده است. «والس با بشیر» مستندی است که ساخت آن فقط در قالب انیمیشن ممکن - و اگر نخواهیم بگوئیم قابل تحمل - به نظر می‏رسد که از قضا چنین تولیدی هم اولین بار از دل سرزمین‏های اشغالی سر برآورده است.

6- نور خاموش (کارلوس ریگادس)

اولین فیلم تاریخ سینما که در Plautdietsch ساخته شده، مکاشفه‏ای در باب رفتارگرایی است. فیلم در بین اهالی منیونیت در شمال مکزیک و تقریبا به‏طور کلی با استفاده از اهالی آن بخش که طبیعتا هیچ تجربه بازیگری ندارند، ساخته شده است. ریگادس داستانی از شهوت، خیانت و رستگاری به تصویر می‏‏کشد که ترکیبی از مستندی قوم‏شناسانه و داستانی جنایی و روان‏پریش در قرن شانزدهم است؛ اما شگفت‏انگیزترین نکته‏ای که در ماجراجویی‏های تازه کارگردان هویداست، خیز برداشتن او برای ساخت اثری پرشکوه و عظیم است.

7- 4 ماه، 3 هفته و 2 روز (کریستین مونیو)

داستان دو دختر دانشگاهی که قصد دارند سرپوشی قانونی برای عمل غیرقانونی سقط جنین پیدا بکنند. «4 ماه، 3 هفته و 2 روز» فیلمی است که تماشاگر از ابتدا تا انتهای آن را با هول و هراس تماشا می‏‏کند. دومین فیلم کارگردان رومانیایی، اثری شگفت‏انگیز در مورد فاجعه‏ای است که قرار است به صورت پنهانی - و کمی بعد البته به طرز تکان‏دهنده‏ای - به وقوع بپیوندد. فیلمی از یک طرف به تمثیلی غیرقابل توجیه و از طرف دیگر به تریلری استادانه شبیه است.

8- در شهر سیلویا (خوزه لوئیس گورین)

گورین هم به سبک و سیاق هیچکاک («سرگیجه» را در نظر بگیرید) فیلمی ساخته است که در آن جوانی رمانتیک و حساس در هزارتویِ شهری به جستجوی همزاد گمشده‏اش برمی‏‏آید. آیا آن دختر اصلا وجود خارجی دارد؟ «در شهر سیلویا» فیلمی پر از احساس و در عین حال کمی تلخ است که براساس عشق بی‏حد و حساب به فرآیند فیلمسازی، از جمله تئوری سینما، ساخته شده است.

9- وال ـ ئی (اندرو استنتون)

«وال- ئی» شاهکاری در زمینه فناوری امروزی و موفقیتی عظیم در باب زیبایی‏شناسی است. 40 دقیقه ابتدایی فیلم ما را بار دیگر به جهان باستر کیتون و ‏هارولد لوید می‏‏برد و بی‏نهایت باشکوه است.

10- وندی و لوسی (کلی ریشار)

شاید به اندازه «وال-ئی» بلندپروازانه نباشد ولی از نظر سیر و سیاحت کهکشان‏ها دست‏کمی هم از آن ندارد: در اینجا هم پری غمگین کوچکی زمین می‏‏خورد و می‏افتد وسط پست‏ترین طبقه جامعه امریکا. «وندی و لوسی» به طور کلی بازگشت تک نفره میشل ویلیامز به حساب می‏‌آید که اگر تا این حد از دنیای درام دور نبود، می‏‏شد آن را تکخوانیِ غمنامه‏ای مصیب‌بار تلقی کرد.

ترجمه: جواد رهبر



به روز شده در : پنجشنبه 26 دي 1387 - 1:35

_pgprintthis |_pgsendthis |

نظرات

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  




           

استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2007, cinemaema.com