سینمای ما - همه «وال- ئی» ساخته اندرو استنتون را ستودند، حتی ما! گاهی اوقات، فیلمهایی پیدا میشود که واقعا مصداق کلمه جهانی هستند؛ و این طوری است که فیلم چند لایه و ساخته شده براساس اصول استودیوهای بزرگ فیلمسازی که در فصل تابستان با فروش خوبش میلیونها دلار هم پول راهی جیب سازندگانش کرد و حسابی هم باب دل اعضای آکادمی است، یک دفعه از راه میرسد و با کسب 35 رای از مجموع 81 رای، بر بلندترین سکوی نهمین نظرسنجی سالانه ویليج وویس- اِل. اِی. ویکلی از منتقدان مطبوعات تکیه میزند.
برخلاف سال گذشته که «خون به پا خواهد شد» ساخته پل توماس اندرسون در ماه دسامبر به نمایش درآمد و جایزه را از دست برادران کوئن و فیلم خوبشان یعنی «جایی برای مردان قدیم نیست» و همچنین «زودیاکِ» دیوید فینچر ربود، امسال خبری از رقابتهای نفسگیر نبود. منتقدان ماهها فرصت داشتند تا درباره برندهنهایی نظرسنجی فکر بکنند. پس از تفکر بسیار، منتقدها به نتیجه جالبی رسیدند: بیخیال اسلحهها و مهمات! پاپ کورن را رد کن بیاد! در حالی که پارسال فیلمهای ردههای بالای جدول آکنده از جنایتهای خونین بود، امسال «وال-ئی» با خود پیام امید آورد. موج خوشبینی در فیلمی مثل «الکی خوش» ساخته مایک لی هم ادامه پیدا کرد که به لطف نقشآفرینی رشکبرانگیز و بینظیر سالی هاوکینز موفق شد پس از فیلم نسبتا شاد و سرزنده «پرواز بادکنک قرمز» به کارگردانی هو شیائوشین در رده سوم جدول قرار بگیرد. فیلم تازه گاس ون سنت به نام «میلک» (رده 7 جدول) هم زندگینامه یک شخصیت سیاسی بود که با خود شور و هیجان بسیار به همراه میآورد. به همین خاطر هم بود که جوایز بازیگری به درستی به سالی هاوکینز و شان پن برای فیلم «میلک» رسید و این در حالی بود که جایزه بهترین مستند سال هم به درستی به «مرد بر روی سیم» تعلق گرفت که قهرمانی شکستناپذیر را در قالب زندگی بندباز هنرمند یعنی فیلیپ پتی به تصویر کشیده است.
البته باز هم مثل همیشه چندتایی فیلم هنری که تماشای آنها حوصله میخواهد در بین فیلمهای محبوب منتقدان به چشم میخورد: مستند انیمیشن آری فولمان با عنوان «والس با بشیر» (رده 6 جدول) به وقایع حمله رژیم صهیونیستی به لبنان در سال 1982 میپردازد؛ فیلم مستقل و کم خرج «وندی و لوسی» (رده 8 جدول) ساخته کلی ریشار، که میشل ویلیامز در آن بازی کرده، روایتگر حقیقت عبور از دوران دشوار زندگی بدون داشتن تکیهگاهی است؛ و قطعه عجیب و غریب و پیچیده چارلی کافمن به نام «مجاز مرسل، نیویورک» (رده 10 جدول) که با تماشای آن عرق سرد بر بدن تماشاگر مینشیند، تنها فیلم حاضر در جدول ده فیلم برتر بود که توانسته بود از سوی چند نفر عنوان «بدترین فیلم سال» را هم به خود اختصاص بدهد. اما در بقیه فیلمها، حتی حوادث ناگوار هم صورت خوشی پیدا میکردند: «طبیعت بیجان» (رده 4 جدول) ساخته جیا ژانگ به بررسی زندگی در شهری در چین میپردازد که سیل آن را زیرورو کرده و حالا قرار است در پی اجرای پروژههای سدسازی آن را از نو بسازند؛ همه چیز ویران شده است اما به لطف دوربین تمامیتصاویر بینهایت زیباست.
آرنو دپلشن با ساخت فیلم بینهایت سرگرمکننده «یک داستان کریسمسی» (رده 5 جدول) به بررسی سرطان و بیماریهای روانی پرداخته است؛ توماس آلفردسون فیلم وحشتناکی به نام «بگذار فرد مناسب وارد بشود» (رده 9 جدول) ساخته که در آن کودکانِ خونآشام همه کاره هستند. فیلم که از هماکنون تلاشهایی برای ساخت نسخه انگلیسی زبان آن به راه افتاده است، برق از سر همه منتقدان پرانده و شاید غافلگیرانهترین فیلمی بود که میشد نام آن را در جدول ده فیلم برتر سال دید. دیگر اتفاقات غیرمنتظره در مورد این جدول این است که فیلم «میلیونر زاغهنشین» ساخته دنی بویل که منتقدان حسابی از آن تعریف کردند و سرشار از انرژی مثبت است، ضعیفتر از حد انتظار عمل کرد و سه رده پائینتر از عظیمترین پروژه سال گذشته یعنی «شوالیه تاريكي» کریستوفر نولان، در رده 20 جدول متوقف شد؛ و نمیدانم این را هم باید به حساب اکران دیرهنگام «گرن تورینو» ساخته کلینت ایستوود بگذارم یا نه که فیلمی به این خوشساختی که تصاویر و لحنش یادآور روزهای طلایی هری کثیف است، نتوانسته جایگاهی بهتر از رده 29 برای خود دست و پا بکند.
بتمن پیروز نشد و کلینت هم نتوانست کاری از پیش ببرد اما هر چه باشد جان مککین هم در انتخابات پیروز نشد. اصل قضیه هم این است که این «وال- ئی» بود که سازش را به درستی کوک کرده بود و با حال و هوای جامعه متناسب بود. هیچ فیلم دیگری، به جز «میلک»، به اندازه این فیلم که به رقصِ باله مکانیکی پیشرفته با رگههایی از کمدی بزن و بکوب میماند، آمریکایی نبود. اما نه تنها شخصیت سیاسی دست از جانشستهای که شان پن نقش او را بازی کرده بلکه سالی هاوکینز در فیلم «الکی خوش» هم نتوانست به پای آقا روباتِ آشغال جمع کن محصول جدید پیکسار برسد. به وال- ئی ماموریت داده شده بود که تک و تنها زبالههای جهانی دورافتاده و متروکه را جمعآوری بکند و جالب اینجاست که با اینکه هیچ قدردانی خاصی هم از او در کار نبود، وال- ئی موفق شد که این جهان را بار دیگر سرسبز و زنده بکند. میدانم که روبات مدنظر ما به کمک انرژی حاصل از عشقش به خانم روباته به چنین کار عظیمی دست زد اما باید به این نکته توجه کرد که معجزه واقعی «وال-ئی» به این بود که اصول اساسی دیزنی - شخصیتهای دوست داشتنی، احساسگرایی صمیمانه و اروتیسیزم غیرمستقیم - را با زیرکی تمام در دل دنیای مردهای به کار گرفته بود.
«وال-ئی» فقط فیلمی نبود که منتقدان از نظر امتیازهایشان آن را تحویل گرفته باشند بلکه فیلم تابستانی پیکسار استودیوز همان فیلمی بود که منتقدان با شور و علاقه بسیاری به آن عشق ورزیدند. درست است که در نظرسنجی ما رایها سبک و سنگین میشوند (انتخابهای اول 10 امتیاز میگیرند، انتخابهای دوم 9 امتیاز و روند امتیازدهی همین طور ادامه دارد) اما بیشتر رایها الزاما درصد تعلق خاطری که یک منتقد نسبت به فیلمی پیدا کرده است را به درستی نشان نمیدهد. تنها راهی که برای سنجش میزان دلبستگی منتقدان به فیلمها وجود دارد استفاده از PassiondexTM است که برنامهای برای تحلیل دادهها در نظرسنجیهای مهم است که درست به دقت وال- ئی کار میکند. PassiondexTM زمانی تعیین میشود که کل امتیازهایی که یک فیلم خاص به دست آورده را بر تعداد رایهایی که کسب کرده است، تقسیم میکنیم. این امتیاز میانگین را با درصد رایدهندگانی که برای فیلم محبوبشان ارزش قائل شدهاند و آن را در رده اول و یا دست کم در رده دوم قرار دادهاند، جمع میکنیم. (من مدتها نسبت به نظرسنجیها بدبین بودم و همیشه فکر میکردم که فیلم رده دوم همیشه شماره یک واقعی است. همیشه فکر میکردم که فیلم شماره یکِ فهرست انتخاب رسمی است و در اصل سپری در برابر شور و اشتیاقی میشود که پس از اعلام نام آن فیلم به عنوان اثر برتر سال بروز پیدا میکند. البته این موضوع فعلا از بحث ما خارج است).
PassiondexTM به ما این امکان را میدهد که بین فیلمهایی که طرفداران پروپاقرص و عشاق سینهچاک دارند و آنهایی که احساس خوبی در تماشاگر برمیانگیزند ولی نامشان اکثر مواقع در ردههای پائین بیشتر لیستها به چشم میخورد، تفاوت قائل بشویم. مثال اساسی امسال «وندی و لوسی» است که با وجود اینکه از بین تمامی فیلمهای حاضر در جدول ده فیلم برتر کمترین امتیاز را از برنامه PassiondexTM دریافت کرده است، با وجود این پس از «وال-ئی» نامش بیشتر از هر فیلم دیگری در فهرست منتقدان به چشم میخورد. همین نکته نشان میدهد که «وندی و لوسی» فیلمی است که با وجود اینکه خیلیها دوستش دارند و برایش احترام قائلند ولی چندان شور و علاقه دیوانهواری در بیننده ایجاد نمیکند.
جالبتر از همه این است که با هر معیاری که قضیه را بسنجیم، «وال- ئی» در رده اول جدول قرار میگیرد. اما اگر براساس معیارهای PassiondexTM نظرسنجی را دنبال کنیم، جدول ده فیلم برتر سال به شدت دستخوش تغییر خواهد شد. حالا دیگر علاقه منتقدان به فیلمهای کالت و مستقل خود را نشان میدهد: «ریچل ازدواج میکند» (رده 12 جدول)، فیلم عجیب و غریب جاناتان دمی که حال و هوای آثار رابرت آلتمن را دارد، با استفاده از مزایای PassiondexTM وارد جدول ده فیلم میشود و در رده دوم مینشیند. پس از آن جمعی از فیلمهای خارجی زبان وارد جدول میشوند؛ «در شهر سیلویا» (خوزه لوئیس گورین) (که با فیلم «کلاس» مشترکا در رده 21 جدول قرار دارند)، مصیبتنامه کارلوس ریگادس با عنوان «نور خاموش» (رده 13 جدول) و موزیکالِ سرژ بوزان به نام «فرانسه» (رده 23 جدول)، به ترتیب در ردههای سوم، چهارم و دهم جدول 10 فیلم برتر سال منتقدان جای خواهند گرفت. «مجاز مرسل، نیویورک» به رده پنجم میآید و «بگذار فرد مناسب وارد بشود» به رده ششم میآید و این در حالی است که «طبیعت بیجان» به رده سوم سقوط میکند و «پرواز بادکنک قرمز» هم تا رده هشتم پائین میآید و رده نهم هم به «یک داستان کریسمسی» میرسد. پس جایزه منتقدان در اصل به کدام فیلم کالت امسال میرسد؟ درست حدس زدید، «ریچل ازدواج میکند». فیلم مستقل جاناتان دمی، با وجود اینکه نقدهای مثبت و منفی بسیاری در موردش نوشتند اما در نظرسنجی ما حتی بیشتر از «وال- ئی» رایهای اول و دوم را به خود اختصاص داد و این موضوع فقط یک چیز را میرساند: کسانی که این فیلم را دوست داشتهاند، واقعا آن را دوست داشتهاند. (تازه باید این نکته را به این همه شور و هیجان هم اضافه کرد که «ریچل ازدواج میکند» دو رای هم به عنوان «بدترین فیلم سال» دریافت کرده است).
حرف من این است که «ریچل ازدواج میکند» هم به سنت خوشبینی حاضر در فیلمهای برتر امسال پایبند است. شاید داستان فیلم حول محور دختری روان پریش بگذرد (آنهاتاوی) و ماجراهای دلخراشی (مثل مرگ یک کودک) را به تصویر بکشد و در آن حرف از طلاق و فاجعههای کوچک و بزرگ دیگری هم باشد اما فیلم در کل اثری مثبت است و با احتیاط کامل از ساختِ دنیای مدینه فاضلهای هم فاصله میگیرد. دمی حرف اصلی فیلمش را در حول و حوش ازدواجی رنگارنگ و موزیکال جای داده است که به قول یکی از همکارانم، فقط یک چیز کم دارد و آن هم شمایلی از جیمی کارتر در لباسی به رنگ مد روز یعنی بنفش است - که در آن صورت دیگر پایان فیلم تقریبا آیندهنگرانه و شاید هم پیشگویانه از کار در میآمد.
سال گذشته، از علاقه وافرم به تولیدات مستقل و تا حدودی شبیه به آگهیهای تلویزیونی سخن گفتم که بر اساس ایدههای آوانگارد فیلمسازی ساخته شده بودند؛ امسال، مایلم که بیشتر به ستایش فیلمهایی بپردازم که نمونههایی از پی. سی (p.c) یا به عبارت دیگر «سینمای ناب» هستند. «پرواز بادکنک قرمز»، «پارانوید پارک»، «نور خاموش» و «وندی و لوسی» همه چیزشان را صرفا مدیون هنر سینما هستند. «4 ماه، 3 هفته و 2 روز» و فیلم خوشساخت «یک داستان کریسمسی» هم تجلیِ بخشی مهم از پیکره سینمای ناب یعنی فیلمسازی بدون نقص هستند؛ «چه» هم مثال دیگری از فیلمسازی بدون نقص است که به نوعی به ماهیت فیلمسازی هم اشارههایی دارد؛ «دنیای گمشده» و «در شهر سیلویا» هم فیلمهایی هستند که به ماهیت سینما میپردازند. («والس با بشیر» و «وال- ئی» هم نمونههای بدیعی از ژانرهای سینما هستند).
جی. هوبرمن
ترجمه: جواد رهبر
ده فیلم برتر سال 2008 به انتخاب جی. هوبرمن
سالِ خوشبيني
روزهای آخر هر سال که میشود، منتقد قلم به دست موظف است که درباره راز سلیقه شخصی خودش تاملی بکند؛ درست همانطور که کاتولوس، هنرمند خوش کلام رومی، میگوید: «متنفرم و عشق میورزم و شما شاید بپرسید چرا؟»
1ـ پرواز بادکنک قرمز (هو شیائو شین)
کارگردان بزرگ چینی به فرانسه رفته است. «پرواز بادکنک قرمز» به طرز آشکاری فیلمی از کارگردانی جدا افتاده است که سرشار از چشماندازهای شگرف است و براساس بینظمی ساخته شده است. به طور کلی، ضرباهنگ روایتی هو این فرصت را برای او فراهم میکند تا بخشهای بلندی در فیلمش بگنجاند که طی آنها اتفاق خاصی رخ نمیدهد ولی در ادامه ناگهان موجی از اطلاعاتی که روی هم انباشته شده بر سر و روی تماشاگر کوبیده میشود. «پرواز بادکنک قرمز» به لطف ضرباهنگهای دور از ذهن و ویژگیهای بصری غافلگیرانهاش، نوآوریهای ساختاری و نقش آفرینیهای تجربیاش، سوءتفاهمهای خلاقانه و ترکیبهای عجیب و غریبش به فیلمی شگفتانگیز تبدیل شده است.
2- دنیای گمشده (کن جاکوبز)
کن جاکوبز بار دیگر دست به ساختارشکنی زده و به سیر و سیاحت در نقطه صفر تصویربرداری سینمایی پرداخته است. «Razzle Dazzle» عنوان و بیشتر ایماژهایش را از مستند یک دقیقهای توماس ادیسون (محصول سال 1903) درباره ضبط حرکت مدور چرخ و فلکی در یک شهر بازی وام گرفته است. بهطور کلی، جاکوبز حلقهای بیپایان ساخته است. همانطور که فیلمساز غرق اندیشه درباره امکانات بیپایان فرآیند تصویربرداری (و تصویربرداری مجدد) در بازسازی هر لحظه واحد است، شهربازی و دوربین با هم ادغام میشوند.
3- پارانوید پارک (گاس ون سنت)
اینجا هم با دایرهای دیگر روبهرو هستیم: «پارانوید پارک» فیلمی شاعرانه ولی خشن است که ایدههایی را که ون سنت در اولین فیلمش «Mala Noche» پیاده کرده بود، به بار نشانده است. فیلمساز برای روایت داستان پسر نوجوانِ اسکیتبازی که به صورت اتفاقی باعث مرگ نگهبان راهآهنی در پورتلند شده است، زبان سینمایی خاص خود را خلق میکند. وقایع درهم و برهم روایت میشود، ذهنیتهای شخصی فرم غالب روایت را به خود اختصاص میدهند و به این ترتیب جهانی پدید میآید تا درخشش جادوی نوجوانی را روی پرده سینما حک بکند.
4- چه (استیون سودربرگ)
هدفِ پروژه سودربرگ این است که به جستجوی تکنوکراتِ درونی ستاره پرفروغ و اصیل انقلابی بپردازد. سودربرگ با پذیرفتن مسئولیت پروژهای تا این حد بلندپروازانه، پرمخاطره و شاید هم بینتیجه، موفق شده است تا فرصتی برای خود ایجاد بکند تا با چهره اسطورهای تاریخ همذاتپنداری بکند. به همین خاطر تاکید کار بر روی فرآیند تولید پروژه است و خود سودربرگ هم مسئولیت مدیریت فیلمبرداری اثرش را برعهده دارد. «چه» شاید به عنوان فیلمی برخلاف جریان رایج ساخت آثار مربوط به زندگی حقیقی چهرههای بزرگ تاریخ ردهبندی بشود که قصد دارد بدون در نظر گرفتن ویژگیهای بشری، بر روی پرده سینما جان تازهای به شخصیت مورد نظرش ببخشد.
5- والس با بشیر (آری فولمان)
شاید در «چه» تاریخ به صورت عینی تجلی نداشته باشد اما در فیلم تیره و تار و شبحوار آری فولمان چنین اتفاقی افتاده و طی آن حمله دهشتناک رژیم صهیونیستی به لبنان در سال 1982 به تصویر کشیده شده است. «والس با بشیر» مستندی است که ساخت آن فقط در قالب انیمیشن ممکن - و اگر نخواهیم بگوئیم قابل تحمل - به نظر میرسد که از قضا چنین تولیدی هم اولین بار از دل سرزمینهای اشغالی سر برآورده است.
6- نور خاموش (کارلوس ریگادس)
اولین فیلم تاریخ سینما که در Plautdietsch ساخته شده، مکاشفهای در باب رفتارگرایی است. فیلم در بین اهالی منیونیت در شمال مکزیک و تقریبا بهطور کلی با استفاده از اهالی آن بخش که طبیعتا هیچ تجربه بازیگری ندارند، ساخته شده است. ریگادس داستانی از شهوت، خیانت و رستگاری به تصویر میکشد که ترکیبی از مستندی قومشناسانه و داستانی جنایی و روانپریش در قرن شانزدهم است؛ اما شگفتانگیزترین نکتهای که در ماجراجوییهای تازه کارگردان هویداست، خیز برداشتن او برای ساخت اثری پرشکوه و عظیم است.
7- 4 ماه، 3 هفته و 2 روز (کریستین مونیو)
داستان دو دختر دانشگاهی که قصد دارند سرپوشی قانونی برای عمل غیرقانونی سقط جنین پیدا بکنند. «4 ماه، 3 هفته و 2 روز» فیلمی است که تماشاگر از ابتدا تا انتهای آن را با هول و هراس تماشا میکند. دومین فیلم کارگردان رومانیایی، اثری شگفتانگیز در مورد فاجعهای است که قرار است به صورت پنهانی - و کمی بعد البته به طرز تکاندهندهای - به وقوع بپیوندد. فیلمی از یک طرف به تمثیلی غیرقابل توجیه و از طرف دیگر به تریلری استادانه شبیه است.
8- در شهر سیلویا (خوزه لوئیس گورین)
گورین هم به سبک و سیاق هیچکاک («سرگیجه» را در نظر بگیرید) فیلمی ساخته است که در آن جوانی رمانتیک و حساس در هزارتویِ شهری به جستجوی همزاد گمشدهاش برمیآید. آیا آن دختر اصلا وجود خارجی دارد؟ «در شهر سیلویا» فیلمی پر از احساس و در عین حال کمی تلخ است که براساس عشق بیحد و حساب به فرآیند فیلمسازی، از جمله تئوری سینما، ساخته شده است.
9- وال ـ ئی (اندرو استنتون)
«وال- ئی» شاهکاری در زمینه فناوری امروزی و موفقیتی عظیم در باب زیباییشناسی است. 40 دقیقه ابتدایی فیلم ما را بار دیگر به جهان باستر کیتون و هارولد لوید میبرد و بینهایت باشکوه است.
10- وندی و لوسی (کلی ریشار)
شاید به اندازه «وال-ئی» بلندپروازانه نباشد ولی از نظر سیر و سیاحت کهکشانها دستکمی هم از آن ندارد: در اینجا هم پری غمگین کوچکی زمین میخورد و میافتد وسط پستترین طبقه جامعه امریکا. «وندی و لوسی» به طور کلی بازگشت تک نفره میشل ویلیامز به حساب میآید که اگر تا این حد از دنیای درام دور نبود، میشد آن را تکخوانیِ غمنامهای مصیببار تلقی کرد.
ترجمه: جواد رهبر