سینمای ما - کمتر از دو هفته بعد از آنکه نام آل پاچینوی بزرگ در میان نامزدهای بدترین بازیگر مرد سال به خاطر دو فیلم «قتل موجه» و «88 دقیقه» اعلام شد، دیروز خبر رسید که این بازیگر قرارداد بازی در فیلم جدید مایکل رادفورد را امضا کرده و قرار است که نقش شاه لیر را در اقتباس رادفورد از این نمایشنامه شاهکار ویلیام شکسپیر بازی کند. شاه لیر داستان پادشاهی به نام لیر است که در سالهای آخر عمرش، نواحی حکومتی خود را بین سه دخترش تقسیم میکند. دختر کوچکتر که از رفتار پدر ناراضی است او را ترک میکند و لیر را بین دو دخترش وا میگذارد. چیزی از تقسیم ارث نگذشته که پدر درگیر حرص، آز و طمع دو دخترش میشود و حالا تنها پناهگاهی که برای او وجود دارد آغوش دختر سوم است ... شاه لیر که از شاهکارهای افسانهای شکسپیر کبیر است، یکی از تراژدیهای مهم او هم به شمار میرود. هنوز مشخص نشده که اقتباس جدید راد فورد قرار است چه زمانی به نمایش دربیاید اما نکتهای که وجود دارد، جذابیت تماشای آلپاچینوی کبیر به نقش شاه مفلوک، لیر است.
آلپاچینو احیا میشود؟
فیلمهایی که در این چند سال از پاچینو به نمایش درآمدهاند، هیچ کدام درخور نام او نبودهاند. مشتی فیلم احمقانه و بیخاصیت که استاد فقط برای خالی نبودن عریضه در آنها بازی کرده. حرف بیربطی نیست اگر بگوئیم در میان تمام نقشآفرینیهای پاچینو در دهه اول هزاره سوم، فقط دو نقش توانستهاند از تمام قابلیتهای این بازیگر خبره و اصطلاحا «اینکاره» بهره ببرند (البته اگر نقشآفرینی درخشان استاد در سریال «فرشتگان در آمریکا» ساخته مایک نیکونر را به حساب نیاوریم) اولی بازی پاچینو در نقش کارآگاه بیخواب فیلم «بیخوابی» (کریستوفر نولان، 2002) با نام ویل دورمر بود که بخش جدیدی از تواناییهای بازیگری او را به نمایش میگذاشت و دومی مربوط به همکاری قبلی مایکل رادفورد با پاچینو است که نام «تاجر ونیزی» را داشت و استاد در فیلم، نقش تاجر یهودی (شایلاک) را بازی میکرد. شایلاک در ادامه علایق شکسپیری پاچینو (او فیلمی با محوریت ویلیام شکسپیر با نام «در جستوجوی ریچارد» ساخته است) نقشی با فراز و فرودهای بسیار بود که پاچینو به زیبایی و با جزئیات بسیار در بازی از پس اجرای آن برآمده بود. همین و دیگر هیچ. کل فیلمهای پاچینو در این دهه را اگر مرور کنید به عناوینی غیر از این دو فیلم و دو نقش بر نمیخورید و این نکته برای طرفداران او بسیار آزارنده است. این در حالی است که آلپاچینوی بزرگ بخش مهمی از بازیهایش را در دهه نود انجام داده بود و در همان دهه موفق به دریافت تنها اسکار عمرش به نقش کلنل فرانک اسلیوکور برای بازی در فیلم «بوی خوش زن» (مارتین برست. 1992) شده بود. باید دید که «شاه لیر» راد فورد آیا میتواند جذابیتهای بازیگری او را احیا کند یا نه؟ پاچینو قبل از بازی در «شاه لیر» قرار است در بازسازی آمریکایی از شاهکار ژول واسین با نام «ریفیفی» بازی کند. فیلمی که در سال 1955 ساخته شد و از آن به عنوان یکی از شاهکارهای سینمای کلاسیک و نوآر نام میبرند.
اقتباسهای سینمایی «شاه لیر»
تا به حال 19 اثر تصویری برمبنای نمایشنامه درخشان «شاه لیر» ساخته شده که از این بین 7 نسخه تلویزیونی، 2 نسخه ویدئویی و 10 نسخه سینمایی است. از بین اقتباسهای سینمایی که صورت گرفته، نام دو فیلم، مطرحتر از بقیه است. فیلم اول را گئورگی کوزینتسف روس، به همان نام «شاه لیر» در سال 1971 ساخته است که نقش لیر را در فیلم یوری ژاروت بازیگر معروف سینمای شوروی سابق بازی میکند و اقتباس دوم که آکیرا کوروساوای بزرگ آن را کارگردانی کرده در سال 1985 به نمایش عمومی درآمد و تاتسویا ناکادایی بازیگر قدیمی سینمای ژاپن در فیلم نقش شاه مفلوک را بازی کرد.
فیلم خونین کوروساوا براساس نمایشنامه شکسپیر که از بهترین فیلمهای تاریخ سینماست و جایگاه مهمی در میان شاهکارهای دهه هشتاد سینمای جهان دارد، به اعتقاد یان کات محقق لهستانی و معروف آثار شکسپیر، بهترین اقتباس در میان تمام اقتباسهایی است که از نمایشنامههای شکسپیر صورت گرفته است. آخرین اقتباسی که قرار است بر مبنای نمایشنامه شاه لیر، قبل از فیلم رادفورد به نمایش در بیاید، فیلمی است به همین نام که جاشوا مایکل اشترن کارگردان جوان انگلیسی آن را کارگردانی کرده و سرآنتونی هاپکینز در فیلم نقش لیر پادشاه را بازی میکند و نائومی واتس، گوئینت پاترو و کیرا ناتیلی نقش دختران او را ایفا میکنند. فیلمی که حداقل از نظر اهمیت بازیگران در جایگاه رفیعتری نسبت به نسخه راد فورد قرار میگیرد.
سانی، فرانسیس، مایکل کورلئونه و حالا «شاه لیر»
پویان عسگری
1) آل پاچینوی بزرگ به نقش شاه لیر.این خبری بود که دیروز رسانهها مخابره کردند تا یادمان بیاید که پاچینوي بزرگ هنوز قرار است در کارهای مهم بازی کند و ما(تماشاگران دیوانه اش) را به وجد بیاورد. تا بعد از انبوهی فیلم بد و مزخرف که در این چند سال بازی کرده، دلمان را برای تماشای اعمال دیوانهوار او در قالب پادشاه مفلوک نمایشنامه جاودانه ویلیام شکسپیر صابون بزنیم و خوشحال باشیم که دیگر قرار نیست در فیلم های مفتضحانه ای چون «88 دقیقه» و «قتل موجه» بازی کند.
2) در این چند سال(دهه اول هزاره سوم) آقای بازیگر به هیچ نقش و فیلمنامه ای "نه" نگفته و کارنامه درخشانش در دهه های هفتاد و نود میلادی را حسابی خدشه دار کرده است.انبوهی فیلم بی خاصیت با نام های
«سیمونه»، «گیگلی»، «سیزده یار اوشن»، «88دقیقه» و «قتل موجه» بازی کرد که برای دو عنوان آخر، پاچینو مفتخر به نامزدی بدترین بازیگر مرد سال 2008 گردید. کسی انتظار نامزدی اسکار از استاد ندارد اما بودن نام پاچینو در سیاهه بدترین های سال، هم برای خود او وهم برای تماشاگران و طرفدارانش مایه خجالت و سرافکندگی است. طی چند سال اخیر تنها بازی که از پاچینو رشک برانگیز جلوه کرد و اعتبار دیگری به کارنامه معتبرش افزود، نقش کارآگاه ویل دورمر در بازسازی آمریکایی کریستوفر نولان از فیلم نروژی «بی خوابی» بود. چشمان غم زده و خواب آلود او نه تنها جلوه های نامکشوفی از توانایی های خارق العاده اش را به معرض نمایش میگذاشت، بلکه آبرو و اعتبار سومین فیلم نولان را هم سبب میشد.بخشی کوچک از سرچشمه لایزال قابلیتهای بازیگریش که در این چند سال مجالی برای بروز بر روی پرده سفید پیدا نکرده است.
3) نقش هایی که پاچینو طی دهه هفتاد میلادی بازی کرد، بخشی از گنجینه احساسی/معرفتی هر سینمادوست دهه هفتادی است.بازیش در «پدرخوانده» همپای مارلون براندو کبیر پیش میآمد و سنگ بنای مایکل کورلئونه ای میشد که در قسمت دوم این مجموعه (یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما) هراس، قدرت و شکنندگی قدرت را به شیوه اعجاب آمیزی با هم ممزوج میکرد و پیش چشم تماشاگر به نمایش میگذاشت. در «مترسک» (جری شاتزبرگ) – الماس کوچکی از کارگردانی که اولین بازی پاچینو در فیلمیاز او به نام «وحشت در نیدل پارک» اتفاق افتاد – نقش فرانسیس را شبیه کودکی بازی میکرد که برای در امان ماندن احتیاج به همراه بزرگتری دارد تا از او پشتیبانی کند.
و بالاخره در «بعد از ظهر سگی» کاراکتر آدمی به نام سانی را بازی می کرد که تنها فرصت مجال و ابراز خود را در بانک زنی برای دوستش می دید.فیلم افشاگرانه لومت در این زمانه اندکی کهنه و دمده جلوه می کند اما یادگاریای که از «بعد از ظهر سگی» به جا مانده، بازی، پیراهن سفید و نگاه مات و خالی از امیدش است که در پایان فیلم و در چنبره پلیس هایی که او را محاصره کرده اند، روی صورتش نقش می بندد.نگاهی که به نوعی فرجام هر رویاپرداز دهه هفتادی را به نمایش می گذاشت. بی دلیل نبود که فرانسیس فورد کوپولا آخرین شاهکارش در دهه هفتاد را «اینک آخرالزمان» نام نهاد و شروع آن را مزین به ترانه معروف جیم موریسون «The End» کرد.
منبع: فرهنگ آشتی