سینمای ما - به گمانم تاکنون هیچگاه ترکیبی از ادبیات استعمار انگلیس، ملودرامی پست مدرن، ژانر وسترن، فیلمی جنگی و یا حتی «بر باد رفته» را آنچنان که در 15 دقیقهی نخست فیلم «استرالیا» اثر باز لورمان به یکباره جمع شدهاند را ندیده باشید. شما كاراكتر اصلي فيلم را با زخمی عمیق و در لباسهای اعیانی انگلیسی در حالی میبینید که در گوشهای غبارآلود از کشوری ثروتمند در حالیکه کاملا از درگیری جهانی نیروهای ارتش ترسیده و بیحرکت مانده است. کارگر اعیانی داستان پیش از عاشق شدنش مرتبا عدم علاقهاش را به مردی پرمو اما به طور اطمینانبخشی فردي انگلیسی که تا حدی نیاز به پیشرفت دارد، کسی که گاهی با نگاهی غضبآلود به عقب نگاه میکند و سپس به او نشان میدهد که تا چه اندازه کشورش را دوست دارد و البته با هموطنان تيرهپوستِ خود مهربان است، به او اجازه میدهد تا همانگونه که دوست دارد از زندگیاش لذت ببرد و دوباره هیچگاه به عقب باز نمیگردد و به انگلستان فکر نمیکند، را نشان میدهد. «استرالیا» داستانی دشوار را روایت میکند که عمیقا در بستر حکومت پادشاهي مستبد و متجاوز و دولت پیشین استعمارگر آن شکل گرفته است. داستان این فیلم، تنها در این برههی زمانی، بنا به وفاداری و مدافعهی رسمی حکومت استرالیا از شهروندان بومی قدیمی که فرزندان خود را مجبور به کلیسا رفتن میکنند و از زاویه دید پسری بومی که میان فاتحان و مفتوحین گیر افتاده است، روایت میشود.
مقرر شده که همه چیز خوب پیش برود، به گونهای که پیش روی هر ماجرا در آن ریشه در خاک آن مرز و بوم دوانیده است. از جهتی این مسئله شاید به خاطر حضور دو ستارهی استرالیایی باشد که بیش از آن که دلچسب بازی کنند در ایفای نقش خود خوب عمل کردهاند. سارا اشلی -زنی بلند قد از طبقهی اجتماعی در رمهی دامپروری کرانهی اوتبک که به هیچ چیز به جز عشق و علاقه به اسبهایش مسلح نیست و همواره مشکوک به اینکه تحمل انسان نچسبی به نام شوهر کار دخترهای جلف است- و نیکول کیدمن به هيچ عنوان منعکسکنندهی شخصیتهایی همانند دبورا کر و آدری هیپبورن نیست بلکه ترکیب عجیب و غریب و غیرعملی از لیزی هاوارد و مری پاپینز را به تصویر كشيده است. شوهر دردسرساز خانمِ سارا خیلی زود کشته میشود و به راحتی از زیر بار تحمل سرزمینی پرحسد، قتلی دروغین و حتی بچهدارشدن شانه خالی میکند. و این در حالی است که او به خاطر اشتیاق بسیار زیادش به لباسهای جذابتر، بلوز و ژاکتش را به دریا میاندازد و این زمانی اتفاق میافتد که نگاههای دلبرانه خود را به سوی دراور (هیو جکمن) گلهدار و درشتهیکل میگرداند. کیدمن و جکمن در حرکتشان از سوی انسانهای خسته و مایوس به سوی زوجی عاشق و پدر و مادری دلسوز، همانگونه که زوجهای قدیمی در زندگی خود هستند، موفق عمل کردهاند.
برای داستان عاشقانهی واقعیتر شما را به نخستین و بهترین فیلم لورمان رجوع میدهم. او در این حماسهی 165 دقیقهای تا حدی بیشتر در این زمینه پیش رفته است، فیلمی که کارگردان آن برای ساختنش به هیچوجه ژانر فیلمهایی همانند «رومئو و ژولیت» و «مولن روژ» را مدنظر قرار نداده است. استفاده لورمان از مناظر زیبای هالیوود که ریشه در رویاهای کودکی خود او در استرالیای سرسبز دارد، مفرح و جذاب از آب در آمده است. اما در واقع «استرالیا» پا از حد فراتر گذاشته است و نتیجهاش هم منتهی شده است به ترکیبی بیروح از ملودرمهای دههی 40 و تاثیرات حاصل از جنگ جهانی دوم، همانند چرانیدن گله از سوی کرانهی اوتبَک به سمت شهر داروین توسط سارا، دراور و خانوادهی چند فرهنگی-آیینی آنها، همانگونه که خود را برای حملهی ویرانگر ژاپنیها آماده میکنند. با فرم حرکات نمایشی و شیوهی ادای دیالوگها -که لورمان آنها با همراهی استیوارت بیتی («دزدان دریایی کارایب»)، رونالد هاووارد، و رماننویس استرالیایی ریچارد فلاناگان به رشتهی تحریر درآورده است-«استرالیا» هم حسی شبیه به موزیکالی که در آن همهی خواندنها و رقصیدنها به هیچ منظوری ترتیب داده نشدهاند بجز شور و حرارات برگرفته از «جادوگر شهر از» را منتقل میکند. منابع ارجاع شده از آنها به طور برجستهای فاقد شوخطبعی همیشگی آثار لورمان هستند و تا چشم به هم بزنید برق طعنههای او در نسخهی سفرنامهاش از «جادوگر شهراز» حقیقی را از دست خواهید داد، هرچند نور شاهکار اصلی روشن مانده و با تصویربرداری مَندی واکِر که در سرزمین کانگروها، دنیای غذاهای چینی و فریاد و هیاهوی مردان مست در رقص والس ماتیلدا شکل گرفتهاند، بر آن سایه زده شده است.
شما باید قلبی از سنگ داشته باشید تا بتوانید در برابر پسر کوچک جذابی همانند نولا (با بازی شگفتانگیز بازیگر تازهوارد بلندون والترز)، فرزند مردی سفیدپوست و مادری بومی،کسی که طرح زیرداستانی رئالیست جادویی «استرالیا» را به پیش میبرد، استقامت به خرج دهید. (گفته شده است که لورمان سه پایان برای فیلم خود در نظر گرفته است و به نظر میرسد هر سهی اینها با هم پایان داستان را رقم میزنند). من میتوانم چرخش نگاه كساني از استعمارگران به شدت متنفرتد را به سوی وداع نهایی نولا به خوبی در ذهنم مجسم کنم. اما در چنین روزهایی تصدیق کردن یک چنین فیلمهایی کار سختی است و من به راحتی اقرار میکنم که پایان «استرالیا» همانند نقطهی اوجگیری بیشتر فیلمهای پسااستعماری موفق این سالها همانند «میلیونر زاغهنشین» ناتمام مانده است.
(برای دیدن عکسها به بخش نقدها مراجعه کنید)