اختصاصی سینمای ما - کلینت ایستوود در متن یکی از نقاط اوج سینمای این اواخر است. او تا پیش از اینکه ایستوود به هفتاد سالگی برسد بیشتر فیلمسازی در تراز بالای متوسط با سبکی خشک و با یک امضای مخصوص سبک خود بود که تنها ظرفیت بهتر و بزرگ شدن را نوید میداد. اما مدتی ست که او را در حال پیشرفتی چشمگیر مییابیم با شاهکاری مثل «عزیز میلیون دلاری» و نیمه شاهکاری مثل «رودخانه مرموز» و پروژههای حماسی «پرچمهای پدرانمان» و «نامههایی از ایووجیما» که تصویری آیینهای از یکدیگرند. در میان این آثار، «بچه عوضی» نشانهی توان خلاقیت ایستوود محسوب میشود. هر چند به شکوه «عزیز میلیون دلاری» نیست ولی چیزهایی در مورد این فیلم وجود دارد که حساب آن را از بقیه جدا میکند و آن را تبدیل به یکی از لذتبخشترین فیلمهای ایستوود میکند. اینکه فیلم داستان یک زن است، نقطهی عطفی برای کارهای ایستوود محسوب ميشود. («عزیز میلیون دلاری» هم فیلمی در مورد یک زن بود منتهي از نگاه یک مرد) در ضمن هیچ تلاشی برای بزرگنمایی و مهمتر جلوه دادن داستان از آنچه هست، (داستان اینست که سالها پیش اتفاقی تلخ برای شخصی پیش آمده است) کاری که در زمرهی تواناییهای ایستوود است صورت نگرفته است. در حقیقت این تاریخ نیست که باعث شده فیلم مهم شود بلکه این خوش ساخت بودن فیلم است که این اتفاق گمشده در تاریخ را مهم جلوه میکند.
او داستانی جالب را گرفته، به خوبی کارگردانی کرده و به سادگی فیلمی را ساخته است که از لحاظ ذکاوت هنری به هیچ وجه ساده و بیظرفیت نیست. در واقع درایت در تمام وجوه فیلم نفوذ کرده ولی نه به شکلی تصنعی. یعنی اگر دنبال آن نباشید، آنرا نخواهید یافت. پیش از هر چیز فیلمبرداری تام اِستِرن است که زییایی ظریفی به فیلم میدهد. رنگها آنچنان مات شدهاند که تماشاچی بداند در حال دیدن فیلمی از دههی 30 و 20 میلادی است، دورهای که آنرا با فیلمهای سیاه و سفیدش میشناسیم و در کنار این همواره چیزی هست که پررنگ به چشم میآید، مانند یک تاکسی زرد رنگ یا رژ آنجلینا جولی.
در واقع شما نه تنها یک واقعه مربوط به گذشته را میبینید، بلکه یک رویای مربوط به واقعهای قدیمی را نیز به تماشا مینشیند تا بدین ترتیب این اثر دوگانه به تجربهی شما حس دهد و آنرا برای ذهن شما اثرگذارتر کند. ایستوود با انتخابهای خود این دنیا را آنقدر برای شما گیرا و شگفتانگیز میکند و آنگونه زیبا به جزئیات میپردازد که دوست دارید تنها گوشهای بنشینید و تماشا کنید که چگونه مادری کودک خود را با قطار شهری به مدرسه میبرد. وقتی فیلم بدون مقدمه از یک لحظهی مهم شروع میشود -جولی به خانه میآید و متوجه میشود که پسر بچهاش گم شده است- درست مثل این است که کارگردان ناخوانده و بدون مقدمه به دنیای ذهن شما وارد میشود.
هر چند فیلم بر اساس داستاني واقعي نوشته شده است اما باید گفت که این مطلب به هیچ وجه نه کار ساختن فیلم را برای ایستوود سادهتر کرده نه هنرپیشهها کار سادهتری در به تصویر کشیدن صحنههای مهم و محوری فیلم دارند. کودکی مفقود شده است. رفته، نیست و ناپدید شده است. پس از ماهها به کریستین، مادر کودک اطلاع میدهند که پلیس لوسآنجلس پسر او را پیدا کرده است. به همراه یک سروان پلیس (جفری داناوان) مادر به دیدار پسر بچهاش در قطار میرود ولی کودکی که در قطار است، پسر او نیست. به هر حال چون خبرنگاران حضور دارند و آن افسر پلیس قصد ندارد سازمان خود را به خاطر این اشتباه بزرگ سرافکنده کند، اصرار میکند که این همان کودک است. و در آن لحظه کریستین در ازدحام خبرنگاران خود را متقاعد میکند که واقعاً عمل عوض شدن بچه یا changeling اتفاق افتاده است.
این قضیه بسیار باورنکردنی ست. چگونه مادری خواهد پذیرفت که یک کودک غریبه، کودک خود اوست؟ پاسخ در درک صحیح کارگردان و هنرپیشهی فیلم از جنبهی احساسی این صحنه است. کریستین مادری گیج و مأیوس است آنگونه که کمتر کسی چنین بوده و در کنار این، او هنوز در فازی از مواجهه با خبر ناگوار به سر ميبرد که مرز حقیقت را با آنچه او از سر حاشا حقیقت میپندارد، نمیبیند. پس او در لحظهی ضعف و سرخوردگی، چیزی را میپذیرد که هرگز قابل پذیرش نیست. اینجاست که در حقیقت فیلم شروع میشود. در ادامه یک داستان بلند ملالآور و پر از درد از نبرد مادری برای پیدا کردن فرزند واقعی خود بر علیه پلیس فاسد که تنها سعی در حفظ وجههی خود در اذهان عمومی دارد میبینیم.
جولی به خوبی به مخلوق صحنهها تبدیل شده و از هر لحاظ در حال ایفای نقشی است که به او محول شده، هرگز به واسطهی ستاره بودن در فیلم بزرگتر از آنچه باید باشد، نیست. جان مالکوویچ با توان بالای خود، در نقش مردی ظاهر شده که بیشتر عمر خود را در قرن نوزده گذرانده و جیسون باتلر هارنِر یکی از تماشاييترين روانیهای تاریخ سینما را به تصویر کشیده است با مردی از همه چیز ترسیده، پریشان خاطر و مریضاحوال همانند کسی که اجزاء مغزش در حال جدا شدن از یکدیگرند.
«بچه عوضی» فیلمی است که هر چند سوژه آن تلخ و عبوس است ولی بیشتر از آنکه تماشای آن شما را ناراحت کند شما را هیجانزده خواهد کرد. همواره چیزی هست که تماشاگر را از تماشای یک فیلم خوشساخت راضی نگه دارد.
● نام فیلم changeling واژهای است برگرفته از این اعتقاد که موجوداتی خیالی جای کودکی را پنهانی و بیاطلاع دیگران با کودکی دیگر عوض میکنند.