در من ، منی بپاست
اما نرفته دلشدهای در عمیق خواب
جدایی چه خیمهای
در هشر بسته است
اما ... نرفته دلشدهای در عمیق خواب
(نصرت رحماني)
سینمای ما - در زندگي سينمايي هر منتقد، نويسنده و يا اصلا يك فيلمبين حرفهاي، فيلمهايي وجود دارد كه جزو علايق شخصيش محسوب ميشوند. به هر دليلي. چه آن فيلمها نزديك به روحيات او باشد و چه برايش پر از نوستالژيهاي تلخ و شيرين. فيلمهايي نيز وجود دارد كه براي او جداي از بحث علايق، با توجه به سليقهي فكريش قابل احترام است و آن فيلم را بيش از آنكه دوست داشته باشد، با توجه به طرز فكرش از سينما و حوزههاي ديگر آن، قبول دارد. به طور كلي او يك سري فيلمها را دوست دارد و يك سري را قبول. اما در اين بين اتفاق خجستهاي وجود دارد كه در صورت وقوع، بايد آن را جشن گرفت و آن اين است كه فيلمي جزو هر دو دسته قرار گيرد.
صحبت از «درياي درون»، صحبت از اين اتفاق است . اتفاقي كه آنقدر سرخوشمان كرد كه حتي جشن گرفتنش نيز يادمان رفت. صحبت از «درياي درون»، صحبت از يك مهماني بزرگ است كه بهترينها در آن حضور دارند. داستان، بازي، موسيقي، قابهاي خيرهكننده، ديالوگهاي ماندگار و حتي براي ما ايرانيها دوبله.
فيلم مناظرهاي نفسگير بين زندگي و انسان است كه در قالب يك درام با وقار و متين به نمايش در ميآيد و اين مناظره با يك ديالوگ بهيادماندني آغاز ميشود. جايي كه رزا به رامون ميگويد: "چشمان تو سرشار از زندگيه. چطور كسي با اين چشمها ميخواد بميره؟" و رامون سام پدرو يا به نوعي الخاندور آمنابار در طول فيلم، آنچنان زندگي را ضربهفني ميكند كه شايد هيچ رسالهي فلسفي، مكتب و علمي نتواند اين چنين براي انسان و انسانيت ارزش قائل شود. البته آمنابار براي به رخ كشيدن ارزش انسان هيچگاه زندگي را پست و فرومايه نشان نميدهد. در حقيقت او براي بالا بردن انسان، زندگي را پايين نميآورد. برعكس. او زندگي را در فيلمش با قابهايي خيرهكننده و حقيقتا زيبا تعريف ميكند تا نشان دهد آرمان رامون سام پدرو به خاطر فرار از مشكلات و زندگي ملالآور نيست. فيلم با تاكيدات فراواني ثابت ميكند كه رامون، خسته و مايوس از زندگي نيست. او فقط هماكنون طلب مرگ ميكند. پيش از اينكه مرگ او را بطلبد. بحث او با كشيش معلول، صحبتهايش با رزا و خوليا، از خواب پريدنهاي او در شب كه با گريه فرياد ميزند "چرا من ميخوام بميرم؟" و ... از اين دست تاكيدات هستند. به صحنهاي كه رامون در ماشين نشسته و در حال حركت به سمت دادگاه هستند تا بتواند مجوز سفرش از زندگي را بگيرد دقت كنيد؟ به نگاههايش در جاده و به مردم در حال عبور، جفتگيري حيوانات، مناظر زيباي روستا و اينكه چطور او سر ذوق ميآيد. آمنابار چقدر زندگي را زيبا به تصوير ميكشد. چقدر با صراحت عنوان ميكند كه رامون از زندگي خسته نشده اما دلش براي آزادي تنگ شده است. آمنابار تا آخرين لحظهي زندگي رامون، او را تشنهي زيبايي و زندگي معرفي ميكند.
اما آرمان رامون چيزي فراتر از اينهاست. تا اين حد والا كه پدر و برادر را با تمام دلبستگيها و ضربهي سنگيني كه فقدان عزيزي به آنها وارد ميكند، راضي ميكند كه به خواستهي او تن دهند. پدر به رامون دل بسته است. اما اين چه آرمانيست كه با نيرويي او را وادار ميكند كه در ساخت صندلي چرخداري كه رامون براي رفتن به دادگاه و گرفتن مجوز مردنش به آن نياز دارد كمك كند؟ پسرك جوان به او ميگويد كه "اگر دوست نداري در اين كار سهمي داشته باشي كمك نكن." اما گويي او از جاي ديگري كنترل ميشود و دستانش را به سمت صندلي دراز ميكند.
در حقيقت آمنابار با آوردن خوليا به فيلمش، مرز محكمي بين نوع نگاه و آرمان رامون با خواستهي سايرين از جمله خوليا ايجاد ميكند. او شديدا مرگ را از سر شكست و دلزدگي سرزنش ميكند ولي در رابطه با رامون اين مرگ خودخواسته را ميستايد و اين نكتهي باريكتر از مو چقدر در فيلم راحت و بيطمطراق بيان ميشود. البته وجود اين مباحث در فيلم آنگونه نيست كه تنها بتوان به بحثهاي تاويلي در فيلم اشاره كرد. به جرات ميتوان گفت همهي آنها در ساختار فيلم به شكل هوشمندانهاي گنجانده شدهاند.
در فيلم وقتي مسئلهي آرماني رامون سام پدرو مطرح ميشود، قابها، ريتم، موسيقي و تمام اجزاي فيلم به طرز تحسينبرانگيزي جذاب و دلنشين ميشوند. ولي وقتي پاي صحبت آدمهاي نااميد و مايوسي مثل خوليا يا انسانهاي خشك و بيعاطفهاي مثل كشيش باز ميشود همين اجزا دقيقا كاركردي معكوس پيدا ميكنند و يكنواختي و كسالت در فيلم ملموس ميشود.
اينها مولفههايي هستند كه بايد در سينماي امروز بيشتر به آن توجه شود تا نه فيلمي آنقدر خودش را به سليقههاي سطحي عوام پايين بياورد و نه آنقدر در انتخاب مخاطبش وسواس به خرج دهد كه گويي تافتهاي جدابافته است و به جرات ميتوان گفت كه «درياي درون» دچار هيچ يك از اين دو آفت سينماي امروز نيست و در خود پتانسيلي دارد كه هر دو نوع مخاطب را وادار به پيگيري ميكند. مخاطب در «درياي درون» منفعل نيست و اين چيزيست كه اگر در فيلمي وجود داشته باشد بايد آن فيلم را ستايش كرد.
البته نبايد از بازيهاي فوقالعادهي فيلم غافل ماند. اكثر بازيگرها بازي چشمگيري را به نمايش گذاشتهاند. اما در اين بين خاوير باردم چنان بازيای را به نمايش گذاشته كه اگر نشود آن را بينظير خطاب كرد قطعا كمنظير ميتوان. باردم در مواقعي از فيلم چنان لبخندهاي مليحي ميزد كه بيننده مرگ و زندگي را در هر دو چشمانش به وضوح ميديد و گمان نميكنم كسي اين لبخندهاي ترش و شيرين او را از ياد ببرد و خوشبختانه ما ايرانيها از نعمت ديگري بهرهمنديم كه لذت تماشاي اين بازي دلنشين او را برايمان دوچندان كرد. دوبلهي شاهكار فيلم بخصوص صداي ماندگار منوچهر اسماعيلي به جاي خاوير باردم در نقش رامون سام پدرو .
حسين گودرزي