سینمای ما - درباره هر کدام از فیلمهای وودی آلن میتوان به نکتهای اشاره کرد و نکته مهم درباره آخرین فیلم آلن این است که کاراکترهای اصلی فیلم تمایل زیادی دارند تا احساساتشان درک شود و بیشتر فهمیده شوند. آنها در این فیلم بیشتر از هر فیلم دیگر آلن باهوشتر، زیرکتر و شوخطبعتر بوده و با جملات قصار حوصله تماشاگران را سر نمیبرند. چند روز پیش از تماشای «ویکی کریستینا بارسلونا»، بار دیگر «هانا و خواهرانش» را دیدم. فاصله میان ساخته شدن این دو فیلم بیشتر از 20 سال است، اما در هر دوی آنها دیالوگهایی با یک لحن و تقریباً عینِ هم وجود دارد. آلن در طول تمام این سالها بیش از 40 فیلم ساخته که فیلمنامه آنها را هم خودش نوشته است. فکر میکنید علت این همه شهرت و محبوبیت آلن چه میتواند باشد؟
«ویکی کریستینا بارسلونا» حد میان یک فیلم معمولی و یک فیلم کاملا ًخاص قرار دارد. این بار کاراکترهای خوش برو رو و مرفه و بیدرد آلن درگیر رابطه عاطفی پیچیدهای میشوند. آنها درباره اینکه چه چیزی صحیح و چه چیزی اشتباه است دچار کشمکش درونی، ناسازگاری و تضاد هستند. در واقع آنها دچار نوعی خفیف از روانپریشی مزمن هستند که هر آدمی میتواند دچار آن شود. آنها خوش چهره، جذاب و گیرا، سرزنده و فعال بوده و زندگی طبیعی و زندهای را سپری میکنند، به صورتی که ممکن است ما به آنها غبطه بخوریم و رَشک بورزیم. احساس ما در این مورد زمانی بیشتر قوت میگیرد که آنها در طول تابستان برای گذراندن تعطیلات به بارسلون میروند.
دستاورد اروپایی آلن (از لندن، پاریس، ونیز تا بارسلون) فرصت و مجال تازهای را برای شاعر منهتن (و «منهتن») فراهم نموده است. ما در این فیلم دو دوست جوان و بسیار صمیمی آمریکایی، ویکی (ربکا هال) و کریستینا (اسکارلت یوهانسون) را ملاقات میکنیم که قصد دارند تا برای گذراندن تعطیلات جولای و آگوست به خانه یکی از اقوام و خویشاوندان ویکی، جودی و مارک (پاتریشیا کلارکسون و کِوین دان) در بارسلون بروند تا در زیر گرمای خورشید سوزان مدیترانهای لحظات خوشی را سپری کنند. ما خیلی زود از طریق راویِ فیلم متوجه میشویم که ویکی دختری آرام، باهوش و مبادی آداب است که خیلی خوب صحبت میکند و رفتاری صمیمانه و متشخص دارد ولی همواره میکوشد تا حریمهای فردی و اجتماعی را رعایت کند و نسبت به نامزدش دوک (کریس مِسینا) وفادار باقی بماند. در عوض، کریستینا دختری سرزنده، پر از شور و نشاط جوانی، ماجراجو و بیپروا در کسب تجربههای جدید است. او به سختی میتواند بر خواستههایش فایق آید و از اینکه در زندگیاش خطر کرده و جار و جنجال کوچکی به راه بیاندازد هیچ هراسی به دل راه نمیدهد. در ضمن او فیلمسازی بلندپرواز و باانگیزه نیز است که به تازگی فیلم کوتاهی با مضمون دغدغه همیشگیاش ساخته است: «چرا به سختی میتوان عشق را تعریف کرد؟»
ویکی، ما متوجه میشویم که او دانشآموخته یکی از دانشگاههای معتبر آمریکاست و در حال حاضر مشغول تهیه پایاننامهای تحت عنوان هویت کانالونیایی ست. مارک در هنگام صرف نهار از او سؤال میکند: "میخواهی با پایاننامهات چه کاری انجام دهی؟" ویکی هم جواب سرراست و درستی به او نمیدهد: "شاید تدریس کنم یا شاید هم در موزهای مشغول به کار شوم"، او میتواند به زبان اسپانیایی تکلم کند؛ از این رو میتواند در اسپانیا به انجام کارهایی مشغول شود.
ویکی و کریستینا در نخستین روزهای اقامتشان در بارسلون در افتتاحیه نمایشگاهی که در یک آتلیه هنری برپاست شرکت میکنند. مردی در پیراهنی قرمز توجه کریستینا را به خود جلب میکند. جودی برایشان توضیح میدهد که او نقاشی آبستره کار به نام خوان آنتونیو (خاویر باردم) است. طبق توضیحات جودی او مدتی ست که از همسرش جدا شده و در میان مردم شهر در رابطه با او دو نوع شایعه بر سر زبانهاست. برخی میگویند که او میخواسته همسرش را به قتل برساند، اما برخی دیگر از مردم شهر میگویند که همسرش در یک عمل جنونآمیز قصد کشتن خوان آنتونیو را داشته و ما خیلی زود و به تفصیل با زندگی نابسامان و آشفته او همراه میشویم.
در یک نیمه شب در یک رستوران (که زمان متداول و عرف صرف شام در بارسلون است) دو دختر جوان خوان آنتونیو را در سوی دیگر رستوران میبینند. کریستینا میگوید: "اون داره به ما نگاه میکنه!" ویکی هم در جواب میگوید: "چونکه تو نمیتونی چشم از او برداری"، او به میز آنها نزدکی میشود، و خیلی خونسرد و آرام و با لحنی حسابشده و موقرانه به آنها پیشنهاد پرواز با هواپیمای خصوصیاش به شهری کوچک و توریستی جهت تماشای دیدنیها و مناظر آنجا و گذراندن اوقاتی با او را میدهد. ویکی از این پیشنهاد غیرمنتظره شگفتزده شده اما در ادامه نمیتواند ناخشنودی و نگرانی خود را پنهان کند. اما کریستینا با تاکید بر این جمله که "هیچ تعهدی نسبت به او نخواهم داشت" پیشنهاد او را میپذیرد. خوان آنتونیو مردی با ادب و با نزاکت، سخاوتمند و صریح و رُکگوست. فیلم تا جایی روابط پیچیده میان این سه نفر را با تعلل و به آرامی ادامه میدهد تا اینکه سر و کله عنصر چهارم فیلم، همسر سابق آنتونیو، ماریا اِلِنا (پنهلوپه کروز) پیدا میشود. اینکه او و خوان آنتونیو عمیقاً یکدیگر را دوست دارند اما نمیتوانند بدون رفتار خشونتآمیز با هم زندگی کنند یک تراژدی ست. بعد از ورود ماریا همخانگی سه نفره او، آنتونیو و کریستینا به شکلی سحرآمیز اما متزلزل و ناپایدار شکل میگیرد.
تا وقتی که وودی آلن به شکلی دقیق و منطقی موقعیتها و روابط علت و معلولی را کنار هم میچیند سرگرمکننده و به شدت جذاب است. اگر همه انسانها علت کارهایی را که دیگران انجام میدهند، بدانند و آن را بپذیرند، دیگر چه مشکلی پیش خواهد آمد؟ کریستینا دختری سرزنده و پرشور و نشاط بوده و بسیار مستعد رفتارهای هیجان انگیز است و اما ویکی معتقد است که بایست حریمهای شخصی را حفظ کرد و در عشق و زندگی شخصی خیانت نکرد و خودش را نسبت به نامزدش داگ مسئول و پاسخگو میداند. اما مشکل اینجاست که در غیاب نامزدش، داگ برای او در مقایسه با آنتونیوی تکرو و هنجارشکن اهمیت، طراوت و گیرایی خود را از دست میدهد. جودی هم که به راز ویکی پی برده با اصرار فراوان از او میخواهد تا به ندای قلبش گوش فرا داده و مصلحتاندیشی و احتیاط را کنار بگذارد. گفت و گوها و مکالمات ویکی و کریستینا نشان میدهد که آنها زنانی روشنفکر هستند، اما شاید واقعیت این باشد که آنها زیاد محتاط و دست به عصا نیستند. در واقع آنها همواره و در همه حال غیرمنتظره و غیرقابل پیشبینی به نظر میرسند.
آنچه که در این فیلم توجه ما را به خود جلب میکند نمایشی واقعی ست که برای برخی غیرواقعی به نظر میرسد. خوان آنتونیو با رفتار نرم و آرام اما گستاخانهاش بسیار خوب و واقعی از کار درآمده. باردم هم در نقش آنتونیو بیش از همه فیلمهایش در انتقال جذابیتهای رمانتیک روابطش موفق عمل کرده و میکوشد تا با ارائه یک بازی واقعبینانه بیننده را به قبح گرایش به غیر اخلاقیات واقف و آگاه سازد، به طوری که سنگینی سایه هوسبازی را حس کند و از آن دوری گزیند. در تمام طول فیلم، آلن ما را به گشت و گذار گالریها، آتلیهها و موزههای هنری بارسلون، تماشای معماری سبک گائودی شهر و نقاشیهای خوان میرو (نقاش مشهور اسپانیایی) میبرد و به وسیله خوان آنتونیو جاهای دیدنی شهر را به دخترها (و ما) نشان میدهد. هالیوود از سالها پیش به ما یاد داده که هیچ چیز و هیچ موضوعی وسوسهانگیزتر از اماکن، بناها و جاهای دیدنی نیست، آن چیزی که هالیوود در طول سالها علاقه زیادی در به تصویر کشیدن آن در پسزمینه و بکگراند رخدادها و وقایع بسیاری از فیلمهای بزرگ و مهم تاریخ سینما داشته است. آلن علاوه بر اینکه ما را سرگرم میکند ما را متوجه رازهای طبیعت، ذات و فطرت بشری نیز میکند. او در این فیلم شبیه اِریک رومِر است. بازیگران زیبا، خوش چهره، جذاب و گیرا هستند، شهر باشکوه است، صحنههای عاطفی و عاشقانه رقتانگیز نیستند و هر کس با دیدن فیلم در پایان تابستان کمی به یاد خاطرات خود میافتد.