سینمای ما - بحث در مورد فیلم «جادهی انقلابی» معلوم نیست باید از کجا شروع شود. آیا باید تاریخ را بررسی کرد؟ یا فلسفه را؟ یا تاریخ به وجود آمدن جامعهشناسی را؟ اما قبل از بحث در رابطه با اینها مُلزِم به بررسی درونمایهی فیلم هستیم که بیشک نقشی پررنگتر نسبت به داستان آن دارد، اما همان طور که میدانیم درون مایه از داستان سرچشمه میگیرد بنابراین به سیر داستان نیز باید توجه نمود.
و اما درونمایه چیست؟ در دههی 50 آمریکا سیر میکنیم، بعد از جنگ جهانی دوم. آدمهایی در آمریکای بعد از جنگ زندگی میکنند و رفاه نسبی آنها نسبت به قبل قابل توجه است. اما این جامعهی خوشگذرانِ کافهنشینِ پردرآمد، انگار باز هم چیزی کم دارد و اصولا "انسان" همیشه چیزی کم دارد. آن چیزی که شاید بشود نامش را آزادی گذاشت. آزادی، بله. سلطهی افکار و عقاید تزریق شده در جامعهی بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا و تا حدود زیادی در سایر نقاط جهان باعث میشود شما به عنوان یک کارمند در دههی پنجاه لزوم پوشیدن کت و شلوار و کلاه را درک کنید. میگویم کارمند، نه، که همهی اقشار. همهی قشرهای جامعه باید از این نوع پوشش که اتفاقا پوششی اجباری هم نیست، تبعیت کنند. اما چرا پوششی که اجباری نیست همهگیر میشود؟ دلیلش همان تزریق افکار و عقاید است که در جوامع انسانی از ناکجاآباد سرچشمه میگیرد. بنابراین اینجا باید در مقابل آن ایستاد-همان طور که در مقابل هر سلطهی فکر دیگری باید ایستاد- و ایستادن در مقابل آن احتیاج به نام پرآوازهی آزادی دارد. توهین به نظام خانواده به کناری نهاده شده و تمام توجه به همبستگی است و تمامی نیرو باید صرف مقولاتی چون پایداری نظام خانواده شود. جور و آزادی و همین است، آنچه که در فیلم «جادهی انقلابی» 2 نمود بارز به خود میگیرد. زن (آپریل) نمودی برای آزادی و مرد (فرانک) مظهر عقاید سنتی و آنجا که باید دال اختلاف این دو نمونهی فکری مشخص شود مدلولی چون شخصیت ریاضیدان خُل و دیوانه (جان) رو میشود. آن کس و آن پدیدهای که جرقهای بر پیکرهی تفکر آدمیزاد در دههی پنجاه و در این فیلم میزند و آنها را به آتش میکشاند، آتشی که زبانههایش به مرزِ تغییر میرسد و به انقلاب منجر میشود، انقلاب نه به آن مفهوم جاافتادهاش ،که انقلابی فکری. اما نمود ریاضیدان اندیشمنِد روانی در واقعیت کیست؟ کسانی که برای تغییر دلیل ذکر میکنند؛ فیلسوفان. به راستی فیلسوفان، خود در دههی 20 ،30 و40 اینچنین انقلاب فکری را بنیاد نهاده بودند، آنها که تأثیر پذیرفتند جوامع انسانی رو به رشد به لحاظ فرهنگی و اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم بودند و آنهایی که در این راستا به تحقیق و تفحص پرداختند جامعهشناس نام گرفتند، همین است که نتیجهاش در دههی 60 به طور مشخص میشود ترانهی "هرجور، به هر طریق، هرجا" اثر گروه "هو". که در شعرش به آن اشاره دارد که ما هرکاری دلمان بخواهد میکنیم و برای حادث شدن این "هرآنچه میخواهیم" به هر کاری دست میزنیم. "پیت تونزهند" گیتاریست این گروه مدام در اجراهای زنده گیتارش را میشکند و از اولین مصرفکنندگان مواد مخدر در بین ستارههای راک است. خُب، حالا که هرکاری که دلمان بخواهد میکنیم، گیتارمان را روی سِن میشکنیم، داد و بیداد میکنیم و موادمخدر مصرف میکنیم پس آزادایم. اما در پایان دههی 60 این تب نیز آرام گرفت و حقیقتجویان باز هم در پیدا کردن مسیر به هزارراههها برخوردند.
گُزار از دههی 50 به 60 حداقل در آمریکا، خود در حد یک انقلاب است، انقلابی که در تمامی جوانب زندگی بشر آمریکایی بروز پیدا کرد و اتفاقا فیلم «جادهی انقلابی» داستان همین گُذار است، همین است که خانهی زوج رنجور ما در «جادهی انقلابی» قرار دارد، نام جادهای که تلویحا به همین گذار اشاره دارد.
اما دیدن فیلم. همیشه سؤالمان باید این باشد که چرا فُلان فیلم را میبینیم؟ به راستی تأثیر فیلم «جادهی انقلابی» به روی من چه بوده است؟ چه تغییری را در من به دنبال خواهد داشت؟ چرا که همین تغییر در"منها" ست که جامعه را شکل میدهد و داده است. به راستی چه نتیجهای در آخر فیلم حاصل میشود؟ آیا این نتیجه را من، خود باید بگیرم یا مؤلف آن را تعیین میکند؟ این برمیگردد به عنوان فیلم و همچنین پایانبندیِ بازِ آن که نتیجه را به مخاطب وامیگذارد.
و اما نتیجهی واگذار شده به من مخاطب. سؤالی مطرح است: امروزه انسان نه تنها بعد از این 40 سال بلکه بعداز طی مسیر 2500 سالهی تفکر و تمدن به کجا رسیده است؟ آنچه که مسلم است اینکه تمامی مبانی تفکر و اندیشه و به عمل درآمدنشان تبدیل به لفظ شدهاند و الفاظ یارا و توانایی برخورد با زندگی را ندارند. از نیچه "ابرمرد"ی و از سارتر "اگزیستانسیالیست"ی باقی ماند و از افلاطون "مثل"ی و کجا رفتند آن "ابرمرد"ها و "اگزیستانسیالیست"ها و آن مردمانی که به افکار و عقاید متافیزیکی دل و جان میسپردند؟ در دل تاریخ سربسته فرو افتادند و غلطیدند که نه... این انسان دری به روی انسانیت نمییابد و فقط طی مسیر میکند. مسیری که سر هردو راههاش به این شک فرو میروی که این راههای بینشان به کجا میتوانند رفت و اگر راهی را انتخاب کردی تهاش به دوراههی دیگری رسیدی. حکایت بشر است که تا به این روز و لحظه نه تنها گِرِهی از مشکلاتش باز نکرده بلکه این گرهها را کورتر کرده است و این نه از سر ناتوانی و نادانی بشر که از در هم تنیدگی ریسمان آفرینش است.