گفتوگو با وودی آلن
من تسلیم شدهام
سینمای ما - فیلمساز سرشناس آمریکایی اعتقاد دارد یکی از جنبههای مسحورکننده قالب هنری این است که میتواند خوب، متوسط یا خیلی بد باشد، اما هیچ وقت عالی نیست.
جان هیسکاک: وودی آلن در یکی از معدود روزهای آفتابی و گرم ناتینگ هیل در لندن از گوشه چشم به آسمان نگاه میکند و با ناراحتی سرش را تکان میدهد. او زیر لب میگوید: «از آفتاب بدم میآید». بعد خیلی فیلسوفانه شانههایش را بالا میاندازد. «هوا باید بارانی باشد. اگر این طوری باشد مجبوریم فیلم را یک جور دیگر بسازیم یا شاید از شیلنگ استفاده کنیم!»
فیلمساز 73 نیویورکی این روزها چهارمین فیلم خود در لندن را میسازد و به جای آسمان خاکستری و باران که عاشق آن است، روزهای آفتابی و آسمان آبی را تحمل میکند. او با ناراحتی میگوید: «خورشید مشکل خیلی خیلی بزرگی است.»
او در فاصلهای کوتاه بین فیلمبرداری یکی از صحنههای کمدی رومانتیک در حالحاضر بینام خود، صحبت میکند. جاش برولین، آنتونیو باندراس، آنتونی هاپکینز، نومی واتس و فریدا پینتو بازیگر فیلم «میلیونر زاغهنشین»، ستارههای فیلم جدید او هستند. در این صحنه برولین و پینتو در هوایی بارانی در یک رستوران حرف میزنند.
آلن با چهرهای جدی توضیح میدهد که باران بخش مهمی از داستان است. او میگوید: اگر فیلمهای من را ببینید متوجه میشوید صحنههای بارانی نقش مهمی در ارتباط دختر و پسر قصه دارد. من از طرفداران پر و پا قرص باران هستم. فکر میکنم باران در زندگی و روی پرده سینما جلوهای زیبا دارد. بنابراین وقتی جاش، فریدا را به ناهار دعوت میکند و او میگوید هوا بارانی است و جاش با خود چتر میآورد، متوجه میشوید قرار است اتفاق مهمی بیفتد. اگر آنها در روزی آفتابی همدیگر را میدیدند، قضیه صرفاً افلاطونی میشد.
آلن مانند همیشه طرح داستانی و نام فیلم را تا پایان کار پیش خود نگه میدارد، هرچند تا این حد اشاره میکند که، «جاش نقش نویسندهای بسیار سرخورده را بازی میکند که با خانوادهاش مشکل دارد و درگیر رابطهای نامعمول میشود. خوشبختانه این موضوع برای آدمها جالب همین طور سرگرمکننده و در عین حال جدی است. این مرز ظریفی است که سعی میکنم رعایت کنم. گاهی اوقات از پس آن برمیآیم و بعضی وقتها هم نمیتوانم.»
آلن گاهی اوقات در حالی که فیلمبرداری هنوز تمام نشده، به عنوان فیلم فکر میکند، اما میگوید: «هرگز تا وقتی فیلمی تمام نشده اسمی برای آن انتخاب نمیکنم، برای اینکه اگر احساس کنم فیلم خوبی از کار درنیامده، دوست ندارم عنوانی تهاجمی برایش انتخاب کنم. در این شرایط یکی از عناوین پنهان خودم را به کار میبرم، اسمی معمولی که هیچ وعدهای نمیدهد. به این ترتیب مردم اگر از فیلم خوششان نیاید کمتر ناامید میشوند. اما اگر حس کنم فیلم خوبی است، اسمی تهاجمی انتخاب میکنم، اسمی مطمئن و بعد امیدوارم بهترین اتفاقها بیفتد.»
ظاهر آلن آن قدر خشک و بیروح است که سخت میتوان تشخیص داد چه موقع شوخی میکند. شنیدن حرفهای او که با نوعی بدبینی صادقانه درباره امید نداشتن به آینده، انتظارات کمی که از فیلمهایش دارد و ترس از آنفلوآنزای خوکی میگوید، در این لحظه یکی از سرگرمیهای بهتر در دسترس در لندن است.
هرچند، آلن در ابتدای گفتوگو حاضر نشد با من دست بدهد و اصرار کرد که، «من از آن آدمهای دیوانه نیستم که دائم دستشان را میشورند و پیش از آنکه به دستگیره در یا هر چیز دیگر دست بزنند، دستکش سفید به دست میکنند. آن قدر دیوانه نیستم، اما برای شستن دست حسابی وقت میگذارم.» او میگوید: «آن وقت آن قدر زیاد هست که بشود آهنگ «تولد مبارک» را دو بار خواند!»
ممکن است تصور کنیم وودی آلن پس از 50 فیلم، 14 نامزدی اسکار و دو جایزه اسکار، وقتی میخواهد فیلمی بسازد، دقیقاً میداند چه کار میکند. او میگوید: «اینطوری جواب نمیدهد. هر بار کار جدیدی انجام میدهید. بنابراین هیچ وقت چیزی یاد نمیگیرید. هیچوقت از ساختن یک فیلم چیزی یاد نمیگیرم که در فیلم بعدی به من کمک کند.»
او ادامه میدهد: «کارگردانی خیلی لذتبخش نیست. صبح زود از خواب بلند میشوم و سر صحنه میآیم و تمام روز همان جا هستم. فقط سه ساعت طول میکشد فیلمبردار نور صحنه را تنظیم کند. بعد 30 ثانیه وقت دارم صحنه را کارگردانی کند. برای صحنه بعد فیلمبردار سه ساعت دیگر وقت لازم دارد و من هم 30 ثانیه فرصت دارم. خستهکننده است. کار را منظم انجام نمیدهم، یک بخش اینجا، یک بخش آنجا. دلخوشی وقتی است که به خانه میروم و به تمام فیلمها نگاه میکنم. آنها را کنار هم میگذارم و موسیقی را اضافه میکنم. این جاست که کار شکلی پیدا میکند.»
سون-یی همسر آلن نیز با او در لندن است. یی که 35 سال از او کوچکتر است در کره به دنیا آمده و دخترخوانده میا فارو دوست سابق آلن و بازیگر بسیاری از فیلمهای اوست. آنها 12 سال است با هم زندگی میکنند. آلن و یی هم دو دخترخوانده دارند، بشه، 9 ساله و مانزی، 8 ساله. پیش از آغاز فیلمبرداری خانواده آلن چند روزی به دیدن مسابقات تنیس در ویمبلدون رفتند.
رسوایی بزرگ سال 1992 روی داد. فارو، آلن را به سوءاستفاده جنسی از فرزندخواندههایشان متهم و از او به دادگاه شکایت کرد. یک نبرد قانونی طولانی و پرسر و صدا برای سرپرستی بچهها شکل گرفت. هرچند آلن بعدها از اتهام سوءاستفاده تبرئه شد اما او و فارو هنوز با هم حرف نمیزنند و آلن با فرزندان خود تماس ندارد. سالها از آن اتفاقات گذشته است. اکنون آلن سرحال، هوشیار و بامزه است، هرچند به لحاظ شنوایی کمی مشکل دارد و گاهی اوقات برای شنیدن حرفها سرش را جلو میآورد یا دستش را پشت گوش میگذارد.
با وجود جایگاه نمادینی که آلن دارد، آدم خودخواهی به نظر نمیرسد. او از فیلمهایی که این روزها میسازد، خیلی توقع ندارد. آلن میگوید: «وقتی کارتان را تازه شروع میکنید، همیشه به دنبال بزرگی و کمال هستید. و بعد پس از چند سال، واقعیت خود را نشان میدهد و متوجه میشوید به آنچه میخواهید نمیرسید.»
آلن ادامه میدهد: «یکی از جنبههای مسحورکننده قالب هنری این است که میتواند خوب، متوسط یا خیلی بد باشد، اما عالی نیست. بنابراین وقتی یک کار را تمام میکنید، دائم به فکر کار بعدی هستید، برای اینکه به اشتباه تصویر میکنید میتوانید به کمال برسید. من به لحاظ فکری تسلیم شدهام و تنها خوشحال میشوم فیلمهایم باعث سرافکندگی نباشد. هر بار به خودم میگویم این بهترین فیلمی میشود که تاکنون ساخته شده و بعد وقتی کارم را نگاه میکنم، همیشه میگویم، هر کار از دستم بربیاید انجام میدهم تا مایه سرافکندگی نباشد.»
آلن بلند میشود و میگوید: «باید بروم تا بازیگران برایم قلدری کنند!» یک گوشه بیرون رستوران، اعضای گروه او باران مصنوعی را راه انداختهاند. آب از پنجرهها و روی سنگفرش خیابان سرازیر شده و عابران شگفتزده را خیس میکند. عوامل گروه چتر در دست دارند. آلن لبخندی میزند و میگوید: «آه، بهتر شد.»
ترجمه: علی افتخاری
|