جِنگیری در مِرسی فال! (یادداشت لِزلی فِلپِرین -ورایتی- بر فیلم «شِکننده» ترجمه پیمان جوادی)
سینمای ما - یکی از کاراکترها هنگامی که از او درباره علت اتفاقاتی که در انتهای فیلم «شکننده» رُخ داده سؤال میشود، خیلی رسمی و باوقار در پاسخ میگوید: "گاهی اوقات بهتره چیزی نپرسی". شاید بهتر باشد که ما هم درباره اینکه چرا فیلمنامه این فیلم –بخصوص در سکانس ماقبل پایانی– اینقدر بد نوشته شده سؤال نکنیم. اما واقعیت این است که فیلمنامه پر از حفره این فیلم دچار آنچنان مشکلات عدیدهای است که نمیتوان بیتفاوت از کنار ضعفهای پرشمار آن گذشت، از جمله اینکه اعمال و رفتار کاراکترها در طول فیلم چندان توجیهپذیر و منطقی نیست، قابل پیش بینی بودن حوادث و اتفاقات فیلم مانع از این شده تا ترسناک به نظر برسند و دیگر اینکه کاراکتر اصلی فیلم به صورت غیر قابل توجیهی در مقابل نیروی فرازمینی ایمنی و مصونیت کامل دارد. در این فیلم اسپانیایی، کالیستا فلوکهارت در نقش پرستاری غمگین و تا اندازهای خودآزار ظاهر شده که قصد ندارد به سادگی شغل خود را از دست دهد. دومین فیلم انگلیسی زبان خایمه پالاکوئِلای کارگردان همانند فیلم قبلیاش «تاریکی» در ژانر سینمای ترسناک قرار دارد. «شکننده» به اندازه کافی توانست توجه دوستداران فیلمهای ترسناک در اسپانیا را به خود جلب کند، به طوریکه با یک فروش 25 میلیون دلاری توانست رکورد فیلم «تاریکی» (2002) را شکسته و در اکران جهانیاش نیز موفق عمل کند.
جزیره وایت انگلستان محل رخدادهای فیلم است. داستان فیلم از لنگرگاه جزیره آغاز و در بیمارستان قدیمی مِرسی فال که یک بیمارستان مخصوص بچههاست ادامه پیدا میکند. این بیمارستان قدیمی به دلیل کمبود تختخواب و همچنین حادثه واژگون شدن قطار در نزدیکی محل بیمارستان که به تازگی اتفاق افتاده دچار مشکلاتی شده است. وقتی که سوزان (سوزی ترایلینگ) پرستار شیفت شب، به دفعات در طول شب با روحی سرگردان روبرو میشود و حتی در تخت خوابهای خالی حضور یک شبح یا یک روح را احساس میکند دچار فروپاشی عصبی شده، کارش را رها کرده و از بیمارستان میرود. به جای او اِمی (فلوکهارت) یک آمریکایی نحیف و رنگ پریده استخدام و جایگزیناش میشود. به نظر میرسد که اِمی از همان بدو ورود مشکلاتی دارد. او مدام در فکر مرگ والدینش است، مثل آدمهای شبحزده به نظر میرسد، داروهای اعصاب مصرف میکند و دچار نوعی افسردگی شدید است. اما او به زودی با یک روح یا شبح واقعی روبرو میشود، که همین مسئله او را دچار هیجانهای شدیدی میکند و در نتیجه غیرعادیتر به نظر میرسد. این روح یا شبح متعلق به دختربچه مریضی به اسم شارلوت، یا دختر مکانیکی است (او به وسیله پاهایی شبیه به پاهای مصنوعی راه میرود) و در طبقه دوم بیمارستان که متروکه و خالی از سکنه است زندگی میکند. در ادامه، اِمی با مِگی (یاسمین مورفی) که دختربچهای مبتلا به بیماری فیبروسیز است دوستی و ارتباط نزدیکی برقرار میکند. مِگی به خوبی حرکات و رفت و آمدهای نامحسوس و غیرقابل تشخیص شارلوت را احساس میکند، مثلاً او به خوبی میتواند تشخیص دهد که شارلوت در کدام یک از تختهای خالی خوابیده است. بالاخره معلوم میشود که در میان همه پرسنل و بیماران حاضر در بیمارستان تنها آنها هستند که میتوانند شارلوت را ببینند، چیزی که باعث ناراحتی، آشفتگی و در نهایت دردسرهای فراوانی برای هر دوی آنها میشود. ظاهراً شارلوت نمیخواهد که بچهها هیچکدامشان آنجا را ترک کنند، و از همه بدتر اینکه حتی با توسل به نیروهای مافوق طبیعی استخوان دست و پای آنها را میشکند تا از بیمارستان خارج نشوند.
از نیمه دوم فیلم شاهد کوششهای اِمی و سعی و تلاش او در قبولاندن و قانع کردن همکارانش –دکتر رابرت (ریچارد روکسبورگ)، هِلِن (اِلِنا آیانا) پرستار شیفت روز، روی (کالین مک فارلِن) مستخدم و مدیر بیمارستان خانم فولدِر (جِما جونز)- درباره اینکه آنها با نادیده انگاشتن وقایع و حوادث اخیر در بیمارستان اشتباه بزرگی مرتکب میشوند هستیم. در نهایت پیدا شدن یک نامه منقوش به آرم خانوادگی، عکس شارلوت و تصاویر خانوادهاش به تدریج حقایق را برای برخی از همکاران اِمی روشن میکند و ...
گذشته از کاربرد سینمایی افکتهای صوتی و همینطور سر و صداهایی که منشأ و منبع انسانی دارند، کارگردانِ فیلم پالاگوئِرو که فیلمنامه را به صورت مشترک با یوردان گالیسران نوشته، نشان میدهد که بیش از هر چیز در نوآوری، ابتکار و خلاقیت در زمینه ایجاد ترس و دلهره در طول فیلم مشکل داشته است. فیلم برای طرفداران و دوستداران فیلمهای ترسناک هیچ چیز جدیدی ندارد، در حالیکه در فیلمی مثل «ماشینیست» (بِراد اَندِرسون-2004) که در آن هم با داستانی هراسانگیز روبرو هستیم ترسی عمیق و تأثیرگذار در طول فیلم به چشم میخورد. فلوکهارت هم علی رغم بازی بیعیب و نقص، روان و یکدستی که ارائه میدهد شخصیتی ملالآور و خستهکننده است که مدام در حال جیغ و داد کردن و فریاد زدن نشان داده میشود. اما تأثیرگذارترین بازیهای فیلم از آنِ بازیگران نقش مکمل فیلم است، از جمله آنایای اسپانیایی که در طول فیلم بسیار دوستداشتنی و تو دِل بُروست و همینطور مورفی نوجوان که ارائهدهنده بازی مسلط و خیرهکنندهای در نقش یک دختر بیمار اما شجاع و نترس است.
فیلم جلوههای ویژه نسبتاً قابل قبولی دارد. اما فیلمبرداری درخشان ژاوی خیمینِز نقطه اتکای فیلم محسوب میشود. سبک و شیوه خیمینِز ناشی از نوعی زیباشناسی و نوعی خاص از نورپردازی ست که بار روانی تحریککننده و تا اندازهای آزاردهنده دارد که در «شکننده» کاملاً در جهت خواستههای کارگردان عمل میکند، صحنههای تیره و تار، غمگین و پر از رنگهای سرد و خاکستری همراه با حسی ناشناخته و گنگ که حتی تا مدتی پس از تماشای فیلم در یاد و خاطره تماشاگران باقی میماند.