دشمن چشمهاي بيدار: «درخت زندگي» Tree of lifeساخته ترنس ماليك
سينماي ما- هومن داودي: يكي از پوسترهاي «درخت زندگي» كه پازلي با تكههاي زياد از تصويرهاي مختلف است، ميتواند بهخوبي بيانگر حالوروز خود اثرهم باشد. فيلم دقيقاً مانند پوسترش درهم و برهم است و ميشود هر كدام از قسمتهايش را با هم جابهجا كرد. حتي ميشود فيلم را سروته كرد و از آخر به اول ديد. هيچ فرقي در كليت ماجرا به وجود نميآيد؛ كما اينكه اين اتفاق در يكي از سينماهاي ايتاليا افتاده و به مدت يك هفته دو حلقة فيلم جابهجا پخش شده و كسي هم متوجه نشده و همه گذاشتهاند به حساب خلاقيتهاي استاد. مسلماً انسجام يكي از مهمترين مؤلفههايي است كه باعث ميشود «فيلم» با «تصاوير متحرك» يا «ويدئوكليپ» فرق داشته باشد. بر اين اساس بهسختي ميشود به «درخت زندگي» گفت «فيلم».
نه يك داستان (حتي در كمرنگترين شكلش) در كار است و نه شخصيتهايي كه بشود ذرهاي باورشان كرد و اندكي با آنها همراه شد. اول مرگ فرزند يك خانواده را ميبينيم، بعد يك مستند دربارة شروع خلقت و بعد بزرگ شدن فرزندان ديگر خانواده. بخشهاي غيرمستند فيلم با نماهايي ضدنور و دوربيني كه مدام حركت ميكند و زاويههايي معوج دارد، سرگيجهآور است. بهجرأت ميتوان گفت اگر كسي بتواند فيلم را يكضرب و بدون چرت زدن يا خوابيدن كامل تا آخر ببيند، حتماً فيلم را در حد يك شاهكار دوست خواهد داشت. حرفهايي كه ماليك تلاش ميكند بزند، البته روي كاغذ جذابند. مكالمة مستقيم با خدا و وصل كردن خلقت كل جهان آفرينش به تولد يك نوزاد جالب است. اما به اين شكل مانيفستوار و سرگيجهآور غيرقابلتحمل و خوابآور است. «درخت زندگي» صبر تماشاگر را به مبارزه ميطلبد و بنا بر شنيدهها اغلب هم پيروز بوده است.
فيلم علناً تماشاگران را به دو گروه مختلف تقسيم مي كند: گروه اول (كه تعدادشان در ايران بيشتر است) كسانياند كه بعد از مدتي كوتاه از دنبال كردن تصاوير بيربط فيلم خسته ميشوند و پشيزي براي افاضات فيلسوفمآبانه و شبهشاعرانه فيلمساز قائل نيستند. گروه دوم هم كساني هستند كه دوست دارند در هر زمينهاي از لاية رويي كه فقط به درد سطحينگرها ميخورد بگذرند و چيزهايي را كشف كنند كه عقل هيچكس به آنها نميرسد و خودشان تنها موجوداتي روي كرة زمين هستند كه آنها را درك ميكنند. خب براي اين گروه «درخت زندگي» يك ضيافت تمامعيار است. ميتوانند تا مدتها دربارة مسائل هستيشناسانه و خدا و خلقت داد سخن سر دهند و فيلم را بستايند. فيلم آن قدر توخالي است كه به همة اينها راه ميدهد.
«درخت زندگي» از نظر فني كمنظير است و بههيچوجه نميشود منكر اين قضيه شد. مسأله اينجاست كه اين جلوههاي فني همان قدر به نفع فيلم تمام شده كه جلوههاي ويژة فيلمي مثل «تغييرشكلدهندگان». آنچه باعث ميشود نتوان حتي براي اين دستاوردهاي فني ارزشي قائل شد، رويكرد ترنس ماليك است. لحني كه او براي فيلمش انتخاب كرده بهشدت آزاردهنده است و در تضاد با مديومي است كه در آن كار كرده. ماليك در «درخت زندگي» از بالا به مخاطبانش نگاه ميكند و تجربة فيلم ديدن (كه قاعدتاً بايد براي مخاطب لذتبخش باشد) را به فرصتي براي افاضة فضلهاي پيدرپي و حرفهاي «گندهگنده» اش تبديل كرده. او كوچكترين قلابي براي دنبال كردن فيلم به تماشاگر نميدهد (آيا اصلاً چنين قلابي وجود دارد؟) و به شكلي اعصابخردكن خاطرات آشفتة دوران كودكياش را بدون هيچ نظم خاصي پشت سرهم رديف كرده است.
واقعاً چرا يك فيلمساز بايد به خودش حق بدهد كه از ستارگان درجة يك هاليوود در همة زمينههاي سينمايي و امكانات كمپانيهاي معظم استفاده كند و ـ در بهترين حالتش ـ فيلمي بسازد كه تا به اين حد شخصي و خاص باشد؟ اين نوع فيلمها معمولاً در سينماي مستقل توليد ميشود نه جريان اصلي. كجاي اين قضيه با شيوة فيلمسازي استنلي كوبريك مطابقت دارد كه طرفداران ماليك گاهوبيگاه آنها را با هم مقايسه ميكنند؟ كوبريك كه در هر ژانري فيلم ساخته يك شاهكار تحويل داده كجا و ترنس ماليك متفرعن و جلوهفروش كجا؟
در ميان تمام تصاوير بيربط فيلم، وضعيت شان پن از همه خرابتر است و كاملاً بايد به او حق داد كه در مصاحبهاي اعلام كرده كه از بازياش در «درخت زندگي» راضي نيست. يك جورهايي از اسم و شهرت پن در اين فيلم سوءاستفاده شده. در لحظههايي كوتاه او را در بيابانها و ساحلهاي مختلف ميبينيم كه سرگردان است و نريشن ميگويد؛ همين. پايانبندي سادهانگارنة فيلم هم به اين شكل است كه همة بازيگران سرگردان فيلم (از جمله شان پن) در ساحل دور هم جمع ميشوند و به هم عشق ميدهند و تمام. فيلمي كه شروع نشده، بعد از تمام شدن هم شروع نميشود!