صفحه مناسب براي چاپگر


وودی آلن


وودی آلن به روایت وودی آلن

حامد اصغری

اول دسامبر 1935 به دنیا آمدم. از زمانی که 5 سال و شایدم بیشتر داشتم به سینما می‌رفتم و عاشق فیلم دیدن شدم. ما در بخشی از بروکلین که مخصوص طبقه متوسط و کم درآمد بود زندگی می‌کردیم. حدود 25 سالن سینما در محله‌های اطراف جایی که زندگی می‌کردیم وجود داشت که با خانه‌ی ما فاصله زیادی نداشتند و می‌توانستم پیاده بروم و بیایم. بنابراین زمان زیادی را در سینما می‌گذراندم. بچه‌های همسایه معمولا سینما نمی‌رفتند چون پدر و مادرشان مانع سینما رفتن آن‌ها بودند. آن‌ها عقیده داشتند بچه‌ها در این سن و سال باید در هوای آزاد بازی کنند، ورزش کنند، آبتنی کنند. می‌گفتند سینما و فیلم دیدن برای چشم‌ها خیلی مضر است. اما پدر و مادر من مرا به زور به کاری وادار نمی‌کردند. همیشه از تابستان‌ و هوای گرمش نفرت داشتم. در عوض می‌رفتم سینما. آن‌جا سیستم تهویه مطبوع داشت و گاهی 5 یا 6 بار در هفته به سینما می‌رفتم. در همان سنین نوجوانی احساس کردم بعضی از کارگردان‌ها بهتر از بعضی‌های دیگرند. قبلا به این مسئله توجه زیادی نداشتم. در 15 سالگی در نزدیک خانه‌ی ما چند تا سالن سینمایی که فیلم‌‌های خارجی نمایش می‌دادند باز شد. در زمان جنگ نمی‌توانستم فیلم‌های خارجی زیادی ببینم اما بعد از جنگ شروع کردم به دیدن شاهکارهای بزرگ اروپایی. آن فیلم‌ها خیلی متفاوت بودند و من به سرعت به این فیلم‌ها معتاد شدم. احساس می‌کردم این فیلم‌ها از فیلم‌های آمریکایی کامل‌ترند. یک بار داشتم فیلمی از دزدان دریایی را تماشا می‌کردم که فکر کردم هی پسر، من هم می توانم از این کارها بکنم. همیشه دوست داشتم نویسنده بشوم. آخر من همیشه می‌توانستم بنویسم حتی قبل از این‌که خواندن را یاد گرفته باشم. می‌توانستم از خودم قصه‌های جالب در بیاورم. وقتی که استخدام شدم برای آن‌‌ها شوخی‌های بامزه و داستان‌های حیرت‌آور و هیجان انگیز می‌نوشتم و بعد شروع به نوشتن برای تلویزیون و رادیو کردم بعد فیلمنامه نوشتم و سرانجام کارگردانی هم کردم. هنوز راه رسم کار را به اندازه کافی نمی‌دانستم. آخر من به اندازه کافی درس نخوانده بودم من را همان ترم اول از مدرسه اخراج کردند. خیلی زمان برد تا کتاب‌های فروانی را بخوانم و نمایش‌های زیادی تماشا کنم. ولی از آن‌ها چیزهای زیادی را یاد گرفتم و توانستم در این کار پیشرفت کنم. هنگام نوشتن حسی مثل پیکاسو دارم آخر پیکاسو گفته وقتی یک فضای خالی می‌بینی باید آن را پر کنی. من هم از کاغذ سفید متنفر بودم و دوست داشتم کاغذها را سیاه کنم. در نوجوانی اصلا مطالعه کتاب را دوست نداشتم. هیچ وقت کتاب را برای لذت بیشتر نخواندم. خواندن برای من بیشتر یک عادت و وظیفه است. اوایل برای مجله نیویورکر داستان‌های کوتاه می‌نوشتم. وقتی داستان‌های مرا چاپ می‌کردند خیلی هیجان زده می‌شدم چون نیویورکر مجله ادبی سطح بالایی بود. فکر می‌کنم دهه 60 بود. «تازه چه خبر خوشگله» را نوشته بودم. آن‌ها هم آن را چاپ کردند و من به نوشتن برای آن‌ها ادامه دادم. آدم با مطالعه کتاب یا دیدن فیلم یا شنیدن موسیقی مورد علاقه‌اش یاد می‌گیرد و به طریقی در طول سال‌ها بدون آن‌که تلاشی کنید وارد خون‌تان می‌شود.

چند جمله معرکه از وودی آلن :
1. اگر می‌خواهید به کسی کارگردانی فیلم را یاد بدهید می‌توانید به او بگویید مدام برو سینما. این کار جزئی از وجودت می شود.
2. مهم نیست مرگ کجا و کی سراغ من بیاید. مهم این است که وقتی مرگ بیاید آن‌جا نباشم!
3. دوست ندارم در قلب مردم زندگی کنم ترجیح می‌دهم در آپارتمان خودم باشم .
4.به من میگویند روشنفکر. می‌دانید چرا؟ چوم من هنرمندم. چون عینک می‌زنم و چون فیلم‌هایم فروش نمی‌رود.
5. عشق مثل یک استراحت‌گاه برای فراموش کردن این موضوع است که زندگی یک تراژدی است.
6. کمدی یعنی برادران مارکس. چون کمدی در ژن‌ها و سلول‌های آنها وجود دارد.
7. دوست ندارم مردم عادی مرا در آغوش بگیرند یا حتی به لباسم دست بزنند. ولی برگمان چرا. حتی می‌توانست لباس‌های مرا برای خودش داشته باشد.
8.وقتی نسخه نهایی منهتن آماده شد احساس کردم این اون چیزی نبود که می خواستم . به همین خاطر از یونایتد آرتیستز خواستم از پخش اون جلوگیری کنه و من هم در عوض یک فیلم مجانی براشون بسازم اما آن ها پاسخ دادند :از فیلم خوشمون اومده و قصد نداریم سرمایه مون رو به باد بدیم.
9.همیشه دوست داشتم یک فیلم بزرگ بسازم فکر نمی کنم این اتفاق بیافتد اگر این اتفاق می افتاد اون وقت وقتی سریر خون رو می دیدم احساس حقارت نمی کردم .
10.وقتی صبح از خواب بیدار می شم با بچه ها بازی می کنم و با فعالیت ها یی خودم را مشغول می کنم تا فراموش کنم که امیدی ندارم.