سینمای ما - انگيزه؛ اين همان عامل جالبتوجهي است كه در داستانسرايي و خلق شخصيتها اهميت دارد. يك انگيزه قوي بهتر از دو انگيزه ضعيف يا حتي دو انگيزۀ قوي است. در زندگي واقعي ممكن است يك مرد با يك زن ازدواج كند چون بهعنوان مثال او را دوست دارد و او زن پولداري است؛ اما در داستان انگيزه بايد يا عشق باشد يا پول. بنابراين اگر هر دو انگيزه مطرح باشد، وضعيت مبهم ميشود و ماحصل موفقيتآميز نيست.
چرا ماحصل موفقيتآميز نيست و جواب نميدهد؟ اين براي خودش بحث ديگري است. در واقع اين سوال كمابيش فلسفي است: شايد جواب نميدهد چون هنر نياز دارد كه از زندگي معمولي سادهتر باشد. شايد هم بالعكس، جواب نميدهد چون هنر نياز دارد تا صادقانهتر از داستانهاي ساختگي و جعلي باشد كه ما براي يكديگر ميگوييم. در مثال بالا، مثلا مرد بهخاطر پول با زن ازدواج ميكند. تو اين را ميداني. من هم ميدانم. اما او به اين مساله اعتراف نميكند.
بيستويك طرح جالب و جذابي دارد كه متاسفانه در نهايت بهخاطر همين مسالۀ انگيزه از هم فروپاشيده ميشود. تا قبل از فروپاشي، اين فيلم اثري كاملا سرگرمكننده درباره مرد جواني است كه وارد گروه نامتعارفي از هنرمندان شياد ميشود. او يك دانشجوي MIT (دانشكده فني مشهوري در آمريكا واقع در شهر كمبريج) است كه با چند دانشجوي ديگر آشنا ميشود و باهم عازم كازينوهاي لاسوگاس ميشوند تا هرچه ميتوانند بيشتر پول درآورند.
بيستويك كه براساس اتفاقاتي واقعي ساخته شده، زمانش را با دست و دلبازي صرف قهرمانش بن (جيم استرجس) ميكند. اين پايهريزي و تشريح زندگي روزمرۀ بن، يكي از جذابترين ويژگيهاي فيلم است. ما مرد جواني را ميبينيم با آرزوهاي بزرگ و يك زندگي محدود شده. او ميخواهد به دانشكدۀ پزشكي هاروارد راه يابد و براي اين هدف سالها كار كرده و در فعاليتهاي فوق برنامه شركت كرده و حتي چند پروژه علمي خوب را با همكاري دوستان الكي درسخوانش انجام داده است. او بچهاي از طبقه كارگر است كه به بورس تحصيلي وابسته است. او در يك پوشاكفروشي كار ميكند و ساعتي هشت دلار ميگيرد. او دختري (كيت باسوورث) را دوست دارد ولي بهخاطر ترسش نميتواند با او صحبت كند. براي هر كسي كه بهگونهاي نوستالژيك به ياد جواني خودش و ناتوانيهاي آن دوران ميافتد، نيم ساعت اول فيلم تجديد خاطرات خوبي است.
بن دستخوش يك تغيير و تحول طعنهآميز ميشود؛ او متوجه ميشود كه براي بورسيه شدن در هاروارد بايد با مقالهاي ثابت كند كه «درخشان» است. اين در حالي است كه او تا امروز تا جاييكه ممكن بوده زندگياش را با درس و فعاليتهاي خارج از برنامه ملالآور كرده تا وارد هاروارد شود ولي حالا بايد به نوعي شورانگيز و هيجانآور باشد. او در چنين موقعيتي به پرفسور (كوين اسپيسي) مفيستوفلمانندي برميخورد كه وعدۀ دنيا را به او ميدهد. فيلم بهگونهاي پيش ميرود كه كاملا تشويق و حمايت ما را براي اين مرد جوان برميانگيزد. ما نيز ميخواهيم او به پول و تحصيلات عالي در هاروارد برسد چراكه شايستگي همهچيز را دارد.
بيستويك نقش ايدهآلي را در اختيار اسپيسي قرار داده؛ و او نيز تمام موذيگري، اغواگري و جذابيت فريبآميزش را به نقش منتقل كرده است. پرفسور رهبر گروه است و جيل نيز تصادفا عضوي از گروه؛ او دختر روياهاي بن است. در يك تغيير قابلتوجه لوكيشن، داستان از شهر هميشه زمستاني و دلگير باستن به بهشت كويري و پرزرقوبرق لاسوگاس منتقل ميشود و بن خيلي زود تجربه ميكند كه يك آدم مهم و بانفوذ بودن چه معنايي دارد. او در واقع بهترين حالت ممكن را تجربه ميكند يعني يك آدم كلهگندۀ جوان بودن را.
تمام اجزاي يك ساعت اول بيستويك لذتبخش است. صحنههايي كه در باستن گرفته شدهاند از كيفيتي صادقانه و راستيننما برخوردارند و تصاوير مربوط به شهر وگاس فريبايي و افسون فانتزيگونه و پرزرقوبرقي دارند. تنها مشكل اينجا است كه فيلم دير يا زود از داستانش ضربه ميخورد و همهچيزش را از دست ميدهد.
بدون پرداختن به جزئيات ميگويم كه فيلم انگيزۀ بن را به طرقي پيچيده ميكند كه باوركردنشان سخت است. فيلم بعد از اينكه او را به عنوان فردي با مشخصات و ويژگيهاي خاص به ما معرفي ميكند ناگهان از ما ميخواهد تا او را با مشخصات و ويژگيهاي فرد ديگري بپذيريم. در كنار اين تغيير شخصيتي نامعقول و باورنكردني شخصيت اصلي فيلم، داستان نيز ضعفهايي پيدا ميكند. در اين مرحله فيلم بدل به اثري ناموزون و درهم پيچيده شده كه ديگر خوشايند نيست.
خلاصه داستان
بن يك دانشجوي باهوش و خجالتي است كه بايد از پس مخارج تحصيلش برآيد. از اينرو به گروهي از دانشجويان با استعداد ميپيوندد كه هر آخر هفته با هويتهاي جعلي به وگاس ميروند و كمي (!) پول درميآورند.
بيست و يك 21
كارگردان: رابرت لوكِتيك، فيلمنامه: پيتر اِستاينفِلد و آلن لوب، مدير فيلمبرداري: راسل كارپنتر، موسيقي: ديويد ساردي، تدوين: اليوت گراهام، طراح لباس: لوكا ماسكا، طراح صحنه: جيمز اف. تروزدِيل، تهيهكنندگان: دانا برِنِتي، مايكل دي لوكا و كوين اسپيسي. بازيگران: جيم استرجس (بن كمبل)، كوين اسپيسي (پرفسور ميكي روزا)، كيت باسوورث (جيل تِيلِر) و لارنس فيشبرن (كول ويليامز). محصول 2008 آمريكا ، 123 دقيقه، ژانر: درام. درصد مجموع نظر منتقدان سايت متاكريتيك: 48 درصد.