سینمای ما - در هاليوود قانوني وجود دارد: بهار فصل فيلمهاي بيسبالي است؛ و پائيز فصل فيلمهاي فوتبالي. اين سنت قديمي وقتي معقول است كه اين محبوبيت فصلي درنظر گرفته شود ولي كلهچرميها آن را زير پا گذاشته است. اين فيلم فوتبالي در حالي روانه اكران سينماها شده كه هفته افتتاحيه فيلمهاي بيسبالي است. البته به راحتي ميتوان كلهچرميها را تبرئه كرد چون جنبههاي فوتبالي آن عمدتا ظاهري و صوري است. كلهچرميها عليرغم اينكه با «لحظهاي از يك بازي بزرگ» به اوج ميرسد ولي فينفسه يك فيلم ورزشي نيست. اين فيلم قبل از هر چيز يك كمدي نامتعارف است كه ماجراهايش در دهه 1920 اتفاق ميافتد.
كلهچرميها يك كمدي خوشايند و دلپسند است كه هنگام تماشايش بارها لبخند بر چهره شما مينشيند ولي كارتان به قهقه خنديدن نميكشد. نقطه قوت فيلم گفتوگوهاي پرمايه و شوخطبعانهاي است كه بهواسطه يك زمانبندي بيعيبونقص، بيوقفه فيلم را همراهي ميكنند. پيكار كلامي ميان جرج كلوني و رنه زلوگر تعمدا يادآور جدلهاي ميان اسپنسر تريسي و كاترين هپبرن است كه بيش از نيم قرن پيش، بر پرده نقرهاي خودنمايي ميكرد. احتمالا بهخاطر قديمي بودن فضاي فيلم تماشاگران جوانتر كمتر با آن رابطه برقرار ميكنند. اما كلهچرميها با دقت و مهارت ساخته شده و در محدودههاي خودش موفق عمل كرده است.
كلهچرميها عليرغم لحن كمدياش، بهطور اجمالي به مسائل جالبتوجهي نيز اشاره ميكند كه متاسفانه هيچيك آنطور كه بايدوشايد مورد پرداخت قرار نميگيرند. به عنوان مثال كلوني دست روي همان موضوعي ميگذارد كه فيلم پرچمهاي پدران ماي كلينت ايستوود به آن ميپرداخت: وقتي قهرماني وجود ندارد رسانهها قهرمانسازي ميكنند. در مورد شخصيت كارتر در اين فيلم نيز حقيقت با افسانهاي كه رسانهها ساختهاند، تطابق ندارد. اما حتي آنهايي كه واقعيت را ميدانند هم در نهايت افسانه را ميپذيرند. ديگر موضوع مورد اشاره فيلم تاثير پول در ورزش است. بخشي از اين فيلم درباره تبديل فوتبال از يك بازي به يك تجارت است؛ در اين بخش ما ميبينيم كه چطور بهواسطه تزريق پول به اين ورزش از جنبه تفريحي آن كاسته ميشود. داج آدم قديمي مسلكي است كه قوانين را ناديده ميگيرد و خودش لذت ميبرد. كارتر خوشلباس و كاملا حرفهاي نيز نشاني از آينده است.
كلوني و زلوگر به خوبي يكديگر را پوشش ميدهند و گفتوگوهايشان را با ريتم مناسبي بيان ميكنند و به رسم و عرف كمدي/رمانتيكهاي دهه 1940 به يكديگر دل ميبندند. اين دو بهقدري در كنار يكديگر خوبند كه به سختي ميتوان باور كرد اين اولين باري است كه آنها روي پرده نقرهاي در كنار هم ايستادهاند (در دنياي واقعي و البته براساس شايعات، گويا آنها مدتي با يكديگر نامزد بودهاند).
سومين پرده كلهچرميها كمي بيش از حد طولاني است و در آن ديگر از طراوتِ فرحانگيز دوسوم ابتدايي فيلم خبري نيست. با اين وجود فيلم حتي در جديترين لحظات (كه هرگز خيلي جدي نيست) نيز جذابيت خود را حفظ ميكند. كمديهاي اسكروبال (كمديهايي كه ريتم تندي دارند و از شخصيتهاي عجيبوغريب يا موقعيتهاي مضحك برخوردارند) محبوبيت چنداني ندارند (و دهههاست كه نداشتهاند). اما اين فيلم خوش ساخت، در كل اثري لذتبخش است.
كله چرميها Leatherheads
كارگردان: جرج كلوني، فيلمنامه: دانكن برنتلي و ريك رايلي، مدير فيلمبرداري: نيوتن تامس سيگل، موسيقي: رندي نيومن، تدوين: استفن ميريون، طراح لباس: لوئيز فراگلي، طراح صحنه: كريستا ميونرو و اسكات رايتنور، تهيهكنندگان: كلوني، گرنت هِسلاف و كيسي سيلور. بازيگران: جرج كلوني (داج كانلي)، رنه زلوگر (لِكسي ليتِلتِن)، جان كرزينسكي (كارتر راثرفورد) و جاناتان پرايس (سي.سي. فريزر). محصول 2008 آمريكا، 114 دقيقه، ژانر: درامِ ورزشي، كمدي، رمانس. درصد مجموع نظر منتقدان سايت متاكريتيك: 56 درصد.
خلاصه داستان: سال 1925 است و كار فوتبال حرفهاي به جايي كشيده كه ديگر چيزي بيش از يك رويداد فرعي نيست؛ كه در زمينهاي اجارهاي دربوداغان و در مقابل جايگاههاي در حال ويراني و عمدتا خالي بازي ميشود. در اين ميان تنها بازيهاي درون دانشكده كمي رونق دارند كه بازيكنان آنها نيز بعد از فارغالتحصيلي آيندهاي در انتظارشان نيست. در چنين وضعيتي داج كانلي (جرج كلوني) بازيكن سابق فوتبال، با پيشنهادي از راه ميرسد و آن را نزد سي.سي. فريزر (جاناتان پرايس) كه برگزاركننده مسابقات ورزشي است، مطرح ميكند. كانلي ميخواهد از بازيكن ستاره دانشگاه، كارتر راثرفورد (جان كرزينسكي) كه يك قهرمان جنگي هم هست، دعوت كند تا در ازاي 10000 دلار براي هر بازي به تيم بولداگهاي دولوث محلق شود. قرارداد امضاء ميشود و فوتبال حرفهاي دوباره خبرساز ميشود و تيترهاي صفحه اول مطالب ورزشي را به خود اختصاص ميدهد. در اين ميان خبرنگاري با نام لكسي ليتلتن (رنه زلوگر) از راه ميرسد كه قصد دارد با جستجو در گذشته كارتر، حقيقتِ احتمالي سواستفاده او از حضورش در جنگ جهاني اول را برملا كند. داج برخورد تندوتيزي با لكسي ميكند ولي در همين اولين ملاقات نيز بارقههايي از دلبستگي به چشم ميخورد.