مرز میان آگاهی و خیال (یادداشت مانولا دارجیس -نیویورک تایمز- بر فیلم جوانی بدون جوانی ترجمه خاطره آقائیان) :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
   
       جمعه 3 آبان 1387 - 1:2         


تیم راث و فرانسیس فورد کاپولا پشت صحنه «جوانی بدون جوانی»


مرز میان آگاهی و خیال (یادداشت مانولا دارجیس -نیویورک تایمز- بر فیلم جوانی بدون جوانی ترجمه خاطره آقائیان)

سینمای ما - در سالیان اخیر نقش فرانسیس فورد کاپولا به خاطر کسب پیروزی‌های پی در پی و همچنین باارزشی که برای میراث گذشتگان انجام داده -پخش نسخه اصلاح‌شده‌ی دو تا از فیلم‌های قدیمی یعنی «اینک آخرالزمان» و «بیگانه‌ها»- و نیز نقش او به عنوان پدر یک بانوی جوان کارگردان بسیار حائز اهمیت است. از زمانی‌که پدر سوفیا کاپولا چهره جدیدی را به عالم سینما معرفی نموده است ده سالی می‌گذرد٬ اما حالا او با «جوانی بدون جوانی» که با فرم روایتی جاه‌طلبانه و روحیات بصری سوررئال‌اش سعی در آمیختن بعد زمان و مکان در یکدیگر همانند نقاشی‌های پرپیچ و خم قوها در فرم‌های ژاپنی و به همان شسته رفتگی را دارد بازگشته است.
این فیلم از طریق نمایش افسونگری‌ها، الهامات و اغتشاشات موجود در خود مجموعه‌های بسیار پیچیده است (بیشتر شبیه ققنوس است تا قو). منبع اصلی فیلم که زیاد هم به آن نیست، رمانی است نوشته میرچا ایلیاده نویسنده‌ای رومانیایی با تالیفات بسیار زیاد و مولف آثار مربوط به «تاریخ مذاهب» (1986-1907). کسی که بیشتر راجع به افسانه‌ها٬ مناسک مذهبی٬ یوگا٬ وفرهنگ‌های بومی مینویسد و در حال ترسیم تقسیم‌بندی میان چگونگی تجربیات زمانی میان انسان‌های مشهور به بدوی و همتایان مدرن و معاصر خود است. برای شخصیت اصلی فیلم، دومنیک (تیم راث)، علامت سوال اصلی در مرکز اثر اقتباسی کاپولا از رمان ایلیاده، این است که زمان از اینجا و آنجا آغاز نمی‌گردد (علیرغم نقطه‌ی شروع و پایانی معتبر در فیلم). زمان همانند برگ‌های سرگردان در امواج باد در حال پیچ و تاب خوردن است.
خوب پس داستان چگونه در خود رویاهای شخص دیگری را خلاصه می‌کند؟
در طرحی مختصر فیلم با دومنیک در حالی‌که پشتش خمیده شده و فرق سرش هم از بی‌مویی به سفیدی برف شده است آغاز می‌گردد. اما مادامی که در سال 1938 در حال گذر از خیابان بارانی بخارست است با صاعقه مواجه می‌شود٬ سپس در بیمارستان بستری می‌گردد (برونو گانس از او مراقبت می‌کند) اما در آنجا هم‌ هی دندان‌های قدیمی خود را از دست می‌دهد و به جای آنها دندان‌های نو می‌رویند وبه طور اعجاب‌ا‌‌نگیزی وضعیت جسمی اولیه او احیا می‌شود. به گونه‌ای که حتی موهای سرش نیز انبوه و مشکی رنگ می‌گردد. بازگشت او به چند دهه پیشین در ابهامات ذهنی و اتفاقات گوناگون سپری می‌شود. به یاد عشق قدیمی‌اش (الکساندرا ماریا لارا) می‌افتد. ایامی را نیز در حال تعقیب و گریز به دنبال زن بسیار زیبایی (الکساندرا پیرسی) می‌گذراند. در سوييس ساکن می‌شود. معشوق قدیمی‌اش (خانم لارا) را می‌یابد. مجذوب کتابخانه‌های علمی می‌شود. به هند سفر می‌کند. به زبان‌های باستانی حرف می‌زند. اوقات زیادی را نیز با جفت همیشه مرئی خود می‌گذراند.
در جايی از داستان اصلی دومنیک از جفتش می‌پرسد: "آیا من تاکنون به شکل منطقی موفق به اثبات حقیقتی که در دنیای بیرونی است شده‌ا‌‌م؟" و او به دومنیک پاسخ می‌دهد که "مشکل پیدا کردن حقیقت موجود در دنیای خارجی نیست٬ بلکه حقیقت عینی جفت خود و یا فرشته نگهبان خودت است." شاید این جفت به طور تجربی در زندگی وجود نداشته باشد٬ اما با این همه او هست. شاید به عنوان پروژه فرافکنی یک مرد دیوانه یا رویاهای یک مرد مرده (چیزی که هیچگاه نمی‌توانیم کشف کنیم). مسئله این است که طبیعت وجودی جفت دومنیک و مسئله متافیزیکی آن به اندازه کافی روی کاغذ و در جزء خوب عمل می‌کند٬ کلمه‌هایی به روی کاغذ و نه چیزی بیشتر.
مساله بعدی به طور کلی این است که جهان بر روی پرده سینما خلاصه شده است -جايی در زندگی تخیلی دومنیک در حالی که به راحتی بر روی کاغذ انعکاس‌پذیر است- فرمی مرئی به خود می‌گیرد و به طور تصادفی به جای اسم‌ها٬ صفات و مدیتیشن‌های متافیزیکی جذاب در حد فاصل میان حقیقت و خیال آقای راث (و یا حداقل نمودی از او) در پوشش لباس‌های قرن بیستی در حالی‌که در طول انبوهی از فرم‌های غیرقابل تشخیص روایت پیش می‌رود حضور می‌یابد. و حضور او اگرچه ممکن است پروژه‌ی شخصی هر یک از ما باشد ولی نامفهوم است. کاپولا در «جوانی بدون جوانی» تصاویر چشم‌گیری پدید آورده است. قاب‌بندی‌های او همانند احساس او نسبت به رنگ‌ها تناسبات و هارمونی‌های تصویری بی عیب و نقص به نظر می‌رسد٬ اما بسیاری از این مناظر دوست‌داشتنی و رمزآلود جنبه‌ای از خیال‌پردازی‌هایی شخصی دارد به گونه‌ای که رویاهای او هنوز در سرش قفل و بند شده و باقی مانده‌اند.
به نظر می‌رسد در بخش‌هایی کاپولا تلاش دارد خود را به دیدگاه‌های بصری ایلیاده در تصورات و اعتقادات شخصی وی درمکانه‌ای مقدس او نزدیک کند. او در کتابش «مقدس و کفرآمیز» آورده است که زندگی ما شامل آستانه‌هایی است -چیزهایی همانند صحنه‌های عشق اول و یا اولین شهر غریبی که در دوران جوانی دیده‌ایم- که نشان‌دهنده حقیقت پنهان در پس تجربیات روزمره ما هستند و از آن جا که ما حقایق گوناگونی را تجربه می‌کنیم آستانه‌ها -مانند همان چیزهایی که حد فاصل میان خیابان و کلیسا یافت می‌شوند- از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. او می‌نویسد: "آستانه محدودیت است. مرزها و محدوده‌هایی که شناخته می‌شوند. رو به رو و مخالف هر دو دنیا می‌ایستند و در همان لحظه مکان متناقض جایی است که دو دنیا به هم پیوند می‌خورند. همان جایی که گذر از کفر به سوی ایمان امکان‌پذیر می‌گردد."
چند وقت پیش آقای کاپولا -که فیلم‌های بزرگ او نیز همچون مکان‌های مقدسی برای‌مان هستند- نوشته بود که اثر اقتباسی «جوانی بدون جوانی»٬ کلا در رابطه با آگاهی است. "حقیقتی که ما در آن زندگی می‌کنیم ورای شهودات آنی و زودگذر ما هستند." و من فکر می‌کنم این دقیقا همه آن چیزی است که در رابطه با این فیلم می‌توان گفت.



       
       
به روز شده در : جمعه 8 شهريور 1387 - 19:37

_pgprintthis |_pgsendthis |

نظرات

میلاد
شنبه 9 شهريور 1387 - 14:31

من که هیچی از این فیلم نفهمیدم. حتی با خوندن این نقد توپ!!!!

اهورا پورشیرازی
شنبه 9 شهريور 1387 - 16:29

خیلی از این فیلمسازهای بزرگ وقتی که پیر میشن دغدغه های دیگری پیدا می کنن. بخاطر همین از فیلمساز ی که ما می شناختیم فاصله می گیرند. قصه فرانسیس فورد کاپولای عزیز هم همینه. می خواد دیگه از این به بعد فیلمهای دلی و بخاطر دلش فیلم بسازه. اینه که دیگه کسی نمی تونه فیلمهاش رو تحمل کنه.

گلچهره
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 14:51

خیلی فیلم خوبیه اما هیچی ازیش نفهمیدم.

شهرزاد
سه‌شنبه 12 شهريور 1387 - 15:1

چون کتاب رو نخوندم نمی تونم تفاوت میان کتاب و فیلم رو متوجه بشم. اینکه واقعا اقتباس ضعیفی هست یا نه با اونایی که کتاب رو هم خوندن. اما من در مجمع از خود فیلم خوشم اومد.

پانیز کتابیان
پنجشنبه 14 شهريور 1387 - 14:58

فیلم خیلی پیچیده و سختیه اما از تماشای اون لذت برم. فکر می کنم ساختن همچین فیلم فقط از عهده یک کارگدان کارکشته بر می یاد که کاپولا انجامش داده.

خاطره معروف نژاد
يکشنبه 17 شهريور 1387 - 14:35

فیلم خیلی عمیق و فکورانه ای بود. متاسفانه کتابش رو نخوندم. من هم مثل شهرزاد نمی تونم بفهمم که آیا اقتباس موفقی هست یا خیر؟ اما به هر حال فضایی رو شاهد بودم که فقط یک پیر و استاد مثل کاچولا می تونست از پسش بربیاد و به تصویرش بکشه. کمی اغراق دیدم اما در مجموع خوب بود.

اما نقد و ترجمه: خیلی لذت بردم. انتخاب نقد خوب بود و ترجمه خوبی هم داشت. خاطره آقائیان من که تو رو نمی شناسم اما حداقل به خاطر شباهت اسمیمون دوست دارم و منتظرم تا مطالب بیشتر و ترجمه های بیشتری در آینده از تو بخونم. موفق باشی.

گلنوش صالح
شنبه 23 شهريور 1387 - 16:1

می دونید چیه؟ فیلم فضای خفقان آور و سنگینی داره. طبیعیه که نمیشه نشست پای فیلم و از تماشای اون لذت برد. فیلم بیشتر حدیث نفس خود کاپولا بوده.

نادر
پنجشنبه 28 شهريور 1387 - 16:2

نظر من رو بپرسید میگم فیلم خوبی نیست این آخرین کار کاپولا. خیلی نامفهوم و کسل کننده بود.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  




           

استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2007, cinemaema.com