سینمای ما - دیوید ممت در فیلم جدیدِ سرگرمکننده و جذابش، «کمربند قرمز»، از جوجیستو –نوعی کُشتی ژاپنی– به عنوان استعارهای برای زندگی استفاده کرده است. هرچند که «کمربند قرمز» یک سری از ویژگیها و همینطور آن حال و هوای دیگر فیلمهای ورزشی مثل بیسبال را ندارد اما ترکیبی جذاب از فیلمهای خانوادگی و فیلمهای –شکل گسترش یافتهای از جودو– رزمی ست.
فیلمنامه «کمربند قرمز» توسط کسی نوشته شده که علاوه بر اینکه تجربه دریافت جایزه معتبر پولیتزِر در زمینه نمایشنامهنویسی دارد، پنج سال را نیز به صورت مداوم و پیگیر به دنبال آموزش و کسب تجربه در رشته جوجیتسو بوده است. «کمربند قرمز» فیلم سرگرمکننده و مفرحی ست که سعی شده تا ساختار و سبک خاص و مشخصی را دنبال کند اما در این میان ممت بیشترین تاثیرپذیری را از فیلمهای جنگی و همینطور فیلمهای ورزشی دهه 30 و 40 داشته است. غالب گفت و گوها در «کمربند قرمز» بریده بریده و کوتاهاند که هر از گاهی تکرار میشوند مثل "صحیح است، صحیح است". اینگونه میتوان حدس زد که دیالوگها صرفا برای هر صحنه و با توجه به ویژگی هرکدام از بازیگران نوشته شده است. به کلاهبرداری، دوز و کلکها، شرط بندیها، زد و بندها و مسائل مالی پشت پرده جوجیتسوی حرفهای نیز خوب پرداخته شده. ممت در فیلم برای جریان رشوه دادن و فساد برگزارکنندگان و حامیان مالی مبارزات قهرمانی واژه "هزینه مالی کردن" را به کار برده است.
مایک تِری (چیوتِل اجیوفور) صاحب یک مدرسه و آموزشگاه جوجیتسو در بخش قدیمی و فرسوده لوسآنجلس است. او کسب درآمد از هنرهای رزمی به وسیله مسابقه دادن را برای خود کسرِ شان میداند و به شدت با آن مخالف است. در واقع مایک یک اصولگراست که اعتقادات خود و همچنین راه و رسم، سنتها و مبانی اخلاقی و رفتاری قهرمانیِ سامورایی را به تدریج در حین آموزشها و تمرینات در ذهن شاگردانش القاء میکند. مایک بخاطر مشکلات مالی به سختی قادر به باز نگه داشتن مدرسهاش است و همسرش ساندرا (آلیس براگا) هم سعی دارد تا از طریق کتابهای مدیریت به او کمک کرده و کمی اوضاع مدرسه را سر و سامان بخشد. یک تیراندازی تصادفی که غفلتا از یک اسلحه کمری شلیک شده است نیز بر گرفتاریها و مشکلات مایک، ساندرا و مدرسهشان میافزاید.
شاید بتوان مایک را یکی از جالبترین شخصیتهای چندسال اخیر در دنیای هالیوود برشمرد. او در یک کلوب شبانه، چِت فرانک (تیم آلن)، ستاره فیلمهای نازل و ارزان قیمت را از کتک خوردن نجات میدهد. فردای همان روز، مایک دعوتنامهای برای صرف شام در خانه چِت و وصول 20 هزار دلار طلا دریافت میکند. تمام صحنههای مربوط به میهمانی در خانه مجلل فرانک خیلی خوب از کار درآمده که نشان از تجربه و مهارت بالای ممت دارد. در ادامه نه تنها چِت از مایک میخواهد تا بهترین دوست و همراه او باشد – او از مایک میخواهد تا در فعالیتهای اقتصادی همراهیاش کند– بلکه همسر چِت (ربکا پیگِئون) نیز از ساندرا توقع دارد تا در حلقه یاران و دوستان نزدیک وی قرار گیرد. فیلم دنیای وسوسهانگیز و پر زرق و برق تجارت و مُد لباس را جلوی چشمان زن و شوهر جوان به نمایش میگذارد. هرچند که زودباوری و سادهدلی مایک و ساندرا بامزه از کار درآمده اما در عین حال به نوعی هم حرکت بر روی لبه تیغ محسوب شده و مخاطرهآمیز است.
انتخاب بازیگران با دقت صورت گرفته است. اجیوفور («با من حرف بزن» و «فرزندان بشری») بازیگر بزرگ و شناخته شدهای نیست، اما حضوری قوی و شخصیتی جذاب و تاثیرگذار دارد، و با قاطعیت اما به نرمی، ملایمت و مجابکننده جملات خود را بر زبان میآورد. در یک کلام، او تصویری کلی از یک مرد مهربان که قدرت و نیروی فوقالعادهای در درونش نهفته دارد را به نمایش میگذارد. تیم آلن در نقش چِت درست در مقابل مایک قرار دارد. کسی که جا به جا کردن هیکل سنگین و گندهاش به این سو و آن سو برایش تبدیل به عادت شده است. روش آلن تظاهر به خونگرمی و مهربانی ست، طوریکه به سرعت شما را حتی اگر در میان جمعیت کثیری قرار داشته باشید تحت تاثیر قرار میدهد. با وجود آنکه بازیگران زن فیلم همگی بازیهای خوبی از خود به نمایش گذاشتهاند اما صحنههای مربوط به آنها هیچ احساسی را در تماشاگران برنمیانگیزد تا جایی که تصنعی و اغراقآمیز جلوه میکنند. در این میان بازی اِمیلی مورتیمِر در نقش وکیل دعاوی شایان توجه است. این خانم وکیل کسی ست که دچار گرفتاریها و مسایل عاطفی خودش است و همان کسی ست که عامل تیراندازی تصادفی و بروز آن همه گرفتاری و مشکلات است.
تنها پس از پایان فیلم است که متوجه خواهید شد که ماجرای تیراندازی چیزی نبوده مگر برای منحرفکردن ذهن تماشاگران. اگر ممت همان مهارت و استادی و درخششی را که در فیلمنامهنویسی دارد در ساخت و کارگردانی سومین فیلمش هم داشت، به طور قطع یقین «کمربند قرمز» میتوانست به فیلمی بزرگ و ماندگار تبدیل شود. به نظر میرسد که ممت در صحنههای داخلی مدرسه مایک فراموش کرده که با فضا و مکانی بزرگتر از تُشک کُشتی برای خلق موقعیتهای بهتر و همینطور به وجود آوردن صحنههای جالب و مهیجتر روبروست. لوسآنجلس هم که محل رخداد و وقایع فیلم است بیشتر شبیه به شهری غیر قابل سکونت، شهری سوت و کور و در حال ویرانی شبیه است؛ درست شبیه نقاشیهای ادوارد هوپر. همه چیز فیلم در خدمت این است تا مبارزات جوجیتسو چشمگیر و خیرهکننده به نظر برسد تا جایی که صحنههای مربوط به مسابقات قهرمانی بیشتر با اندام و بدنهای ورزیده و عضلانی ورزشکارها و جست وخیز و فعالیت آنها روبرو هستیم. خلاصه اینکه، علیرغم تمامی مشکلاتی که فیلم با آنها روبروست عشق و علاقه ممت را به ورزش در تک تکِ فریمهای فیلم میتوان مشاهده نمود.