سینمای ما - «نوري بتابان» مارتين اسكورسيزي احتمالا شخصيترين مستندي است كه تا امروز درباره يك كنسرت موسيقي راكاندرول ساخته شده است. فيلم عملكردهاي روي صحنه را به بهترين شكل ممكن پوشش ميدهد. اسكورسيزي با همكاري رابرت ريچاردسن فيلمبردار، و يك گروه فيلمبرداري متشكل از نُه فيلمبردار ديگر كه همگي يا نامزد جايزه اسكار بودهاند يا برنده آن، كنسرت زنده گروه رولينگ استونز در ماه سپتامبر سال 2006 در تالار نسبتا كوچك بيكن در نيويورك را پوشش تصويري داده است. نتيجه به تمام معنا شگفتانگيز از كار درآمده و ما شاهد تلفيق تصاوير و موسيقي در تدويني همگام با اجرا هستيم.
ما در تصاوير كوتاه و سياهوسفيد آغازين فيلم اسكورسيزي را ميبينيم كه در حال آماده كردن جداول و طرحهاي فيلمبرداري است و ميخواهد جدولي از ترتيب ترانهها، سولوها و حضورهاي روي صحنه آماده كند. اين همان شيوه و رويكردي است كه او براي مستندش «آخرين والس» (1978) استفاده كرده بود و او را قادر ساخته بود تا با دادن فرمان به فيلمبردارهايش، به نماها و صحنههاي مورد نظرش برسد؛ همان كاري كه كارگردانان برنامههاي زنده تلويزيوني سابقا انجام ميدادند. اين دفعه چالش به ميك راجر (يكي از خوانندههاي انگليسي مشهور گروه) برميگردد كه با شكوترديدي بيپايان با فهرست پيشرويش ور ميرود؛ ما در نمايي از روي شانه او عناويني را ميبينيم كه روي كاغذ خط خوردهاند و دوباره با مداد نوشته شدهاند. در اين ميان صداي او را ميشنويم كه ناگهان ميگويد دكور صحنه بايد فورا عوض شود. بديهي است كه بعد از 45 سال همكاري، استونها با يكديگر تلهپاتي داشته باشند.
اين فيلم به نوعي يادآور ورود اسكورسيزي به سينما است. ملاقاتم با او در مراحل بعد از توليد فيلم «وودستاك» (1970) را بهخاطر ميآورم. او در آنجا عضوي از گروه تدوين به رهبري تلما شونمِيكِر بود كه با تركيب تصاوير چند دوربين به شيوه «تقسيم صفحه نمايش» (Split Screen) همزمان سه يا چهار تصوير از اجراي برنامه را نمايش ميداد. در «وودستاك» تيم تدوين روي تصاوير ضبط شده كار كرد؛ در حالي كه در «آخرين والس» حداقل يك طرح كلي براي فيلمبرداري از تصاوير در ذهن اسكورسيزي نقش بسته بود. «نوري بتابان» تلفيق پيشآگاهي اسكورسيزي با مهارتهاي فيلمبرداران بزرگ است؛ اين بدان معنا است كه هر عنصر اجرايي اين كنسرت توسط دوربيني كه در مكان مناسب بوده در زمان مناسب ضبط شده است.
در موفقيت اين فيلم اين موضوع خيلي موثر بوده كه ترانههاي استونها در گوشت و پوست اسكورسيزي جا داشتهاند. او در گفتوگويي افشاگرانه در ماه اوت سال 2007 با كريگ مكلين از لندن آبزِروِر گفت: «بين سالهاي 1963 تا 1970 ، در اون هفت سال بود كه من شيفته و مجذوب موسيقي استونها شدم. موسيقي آنها را مرتب گوش ميكردم. آخرش هم اين موسيقي بود كه كم يا زياد بعضي از فيلمهاي من مانند «خيابانهاي پايين شهر»، «گاو خشمگين»، «رفقاي خوب»، «كازينو» و ... را تغذيه ميكرد».
اسكورسيزي با اشاره به اين موضوع كه تا اواخر سال 1969 استونها هماهنگي لازم را با هم نداشتند ميگويد كه خود موسيقي بيعيبونقص و تمامعيار بود: «تجسم واقعي صحنهها و فصلهاي «خيابانهاي پايين شهر» تاحد زيادي از موسيقي استونها و زندگي من با آن موسيقي و گوش دادن دائم به آن، سرچشمه گرفت؛ البته نه فقط از ترانههايي كه در فيلم استفاده كردم بلكه اين الهامگيري از لحن و حالوهواي موسيقي آنها و در كل گرايش و رويكردشان ناشي ميشد. من فقط دائم به موسيقيشان گوش ميدادم و صحنههاي فيلم را تصور ميكردم. اين تصويرپردازي فقط نمايي از چهره يك شخص يا ماشين نبود بلكه در واقع وقايع و حوادثي از زندگي خودم بود كه تلاش ميكردم آنها را به زبان سينما برگردانم و در قالب يك داستان بازگو كنم؛ و به نظر ميرسيد كه آن ترانهها الهامبخش من در اين كار بودند و به من كمك ميكردند تا راهي را پيدا كنم و آن داستانها را در فيلم بگنجانم. بنابراين واقعا نميدانم چقدر مديون اين گروه و ترانههايش هستم. نميدانم چه بگويم. در ذهنم چهل سال پيش اين فيلم را ساختم ولي برحسب تصادف حالا فيلمي از آن ساخته شده است».
ماحصل اين انديشهها و كار اسكورسيزي يكي از آن مستندهاي درگيركننده و جذابي است كه نميتوانيد تصورش را بكنيد. دوربينها فقط نظارهگر اجراها نيستند بلكه به نوعي اين دوربينها هم اجراگراني ديگرند؛ و اين احساس مديون شيوه كات زدن نماها توسط اسكورسيزي و تدوينگرش، ديويد تِدسكي است (كسي كه «آخرين والس» را نيز تدوين كرده است).
استونها حتي در ششمين دهۀ زندگيشان از جنبوجوشترين و پربارترين گروههاي موسيقي هستند. در مقايسه با آنها، تماشاي جنبوجوش و حركتهاي بيشتر اعضاي گروههاي موسيقي نوپا به مانند تماشاي عروسكهاي خيمهشبازي پرتكان و لقوهاي است. جگر هرگز از حركتهاي ماشينواري كه بيشتر خوانندههاي ليدر به كار ميبرند، استفاده نميكند. او يك آكروباتباز و راهنما است كه با بدنش تماشاگر را هدايت ميكند. در نقطه مقابل او، كيث ريچاردز و ران وود، استخواني و چالاك هستند؛ بهويژه ريچاردز كه وقتي خم ميشود به نظر ميرسد جاذبه زمين را به مبارزه ميطلبد.
حقيقت محرز درباره استونها اين است كه آنها عاشق اجرا (و در حالت كليتر هنرهاي نمايشي) هستند. ران را نگاه كنيد وقتي كه بازويش را روي شانه كيث گذاشته و قطعهاي را باهم ميخوانند. به نماهايي از واكنشهاي خندهدار، طعنهآميز و سرخوشانه دقت كنيد كه زيركانه در تقابل با چهرههاي ظاهرا بيتفاوت و بيكنش اعضاي گروه قرار گرفته است. دقت كنيد كه اگر كيث روي صحنه سيگار ميكشد تنها از روي عادت نيست بلكه ميخواهد از دود سيگار به عنوان يك عنصر اجرايي استفاده كند. او ميداند كه چه كار ميكند. قبلا هم در شيكاگو كنسرت استونها را ديده بودم ولي اينطوري آنها را تجربه نكرده بودم چون همانطور كه گفتم دوربينها نيز به اندازه اجراكنندههاي روي صحنه موفق عمل ميكنند.
و موسيقي؟ درباره موسيقي چه چيزي بايد بگويم؟ آيا چيزي مانده كه درباره موسيقي نگفته باشم؟ در گفتوگوي مذكور اسكورسيزي گفت: «اين موسيقيِ متني است براي زندگيهاي ما. در آن زمان همهجا اين موسيقي به گوش ميرسيد. راديو هم آن را پخش ميكرد». فكر نميكنم درباره موسيقي چيز مفيدي براي گفتن داشته باشم. هر چيزي هم كه تا اينجا توصيف كردم و مفيد بوده بهخاطر تجربه حاصل از تماشاي اين فيلم بوده است.
نوري بتابان Shine a Light
كارگردان: مارتين اسكورسيزي، مدير فيلمبرداري: رابرت ريچاردسن، تدوين: ديويد تادسكي، تهيهكنندگان: استيو بينگ، مايكل كول، ويكتوريا پيرمن و زِين واينر. با حضور: ميك جگر، ران وود، كيث ريچاردز، كريستينا آگيلِرِا، بيل كلينتن و اسكورسيزي. محصول 2008 انگليس و آمريكا، 122 دقيقه، ژانر: مستند. درصد مجموع نظر منتقدان سايت متاكريتيك: 76 درصد.
موضوع: مارتين اسكورسيزي به سراغ گروه موسيقي رولينگ استونز رفته و طي دو روز حضور در تالار بيكن در شهر نيويورك در پاييز 2006، فيلمي از اين گروه افسانهاي ساخته است.