مارتین لوچیانو اسکورسیزی
کارگردان، فیلمنامه نویس و تهیه کننده
همسر هلن موریس
متولد 17 نوامبر 1942، نیویورک
مقدمه:
یکی از مطرحترین و تحسینشدهترین کارگردانان پس از جنگ جهانی دوم که تا به امروز با وجود چندین بار نامزدی جایزه اسکار به آن دست نیافته است. موضوعات اصلی فیلمهایاش درباره جنایت، رستگاری و گناه و همچنین خشونت خاص جامعه آمریکایی هستند.
زندگینامه:
اسکورسیزی در فلاشینگ نیویورک و در خانوادهای ایتالیایی آمریکایی به دنیا آمد. مارتین کودک نحیف و رنجوری بود که اکثر اوقات به خاطر بیماری آسم در خانه به سر میبرد. مادر و پدرش که هر دو متولد 1912 بودند و هر دویشان هم در دهه نود از دنیا رفتند در آن زمان در صنعت پوشاک مشغول بودند و در همان مواقع بود که مارتین هوای سینما به سرش زد. به همین خاطر آرزوی اصلیاش که کشیششدن بود رها کرد و از مدرسه علوم مذهبی مستقیما به دانشگاه فیلمسازی نیویورک رفت تا در سال 1966 مدرک تحصیلی اش را دریافت کند.
او پس از فارغالتحصیلی شروع به ساخت فیلمهای کوتاهی کرد که مشهورترین اشان صورتتراشی بزرگ/ویتنام 67 (1967) بود که شخص بینامی را نشان میداد که مشغول تراشیدن صورتاش است و آنقدر این کار را ادامه میدهد تا این که صورتش پر از خون شده و در ادامه با تیغ گلویش را میبرد. فیلم کنایهای از مداخله آمریکا در جنگ ویتنام بود و نام دیگر فیلم نیز به همین علت بود «ویتنام 67». این فیلم کوتاه با وجود نگرانیهایی که از لحاظ موضوعی ایجاد کرده بود اما با این وجود نوید آینده روشنی برای این فیلمساز جوان میداد.
اسکورسیزی در سال 1967 اولین فیلم بلندش با نام کی داره در می زنه؟ را ساخت که یک فیلم سیاه و سفید با بازی هاروی کایتل و تدوین تلما شون میکر بود. اتفاقا بعدها همین دو نفر به مدت طولانی همکاریاشان را با او ادامه دادند. در این فیلم کاملا سبک کاری اسکورسیزی و مضمون مورد علاقهاش که بعدها در خیابانهای پایین شهر آن را ادامه داد واضح بود: همان زندگی خیابانی ایتالیایی آمریکاییهای نیویورک، تدوین سریع، موسیقی پسزمینه الکتریک راک و همان مرد نقش اول به دردسر افتاده.
در سالهای دهه 70 او و فرانسیس فورد کاپولا، برایان دی پالما، جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ با یکدیگر آشنا شدند که به «بچه های بداخلاق سینما» مشهور شدند. برایان دی پالما، رابرت دنیرو را به اسکورسیزی معرفی کرد و از این زمان این دو اسطوره سینما رابطه نزدیکی برقرار کرده و در چندین و چند پروژه سینمایی با یکدیگر همکاری کردند. همین وقت ها بود که مارتین به عنوان یکی از تدوینگران ووداستاک مشغول به کار و همانجا با بازیگر- کارگردان مشهور جان کاساوتیس نیز آشنا شد. اسکورسیزی به عنوان دوست و مرشد همیشگی کاساوتیس به شمار می رفت.
مارتین در سال 1972 یک فیلم درجه ب، یک فیلم گنگستری مربوط به دوران رکود برای راجر کورمن ساخت با نام واگن درخشان. کورمن کسی بود که فیلمسازانی مثل فرانسیس فورد کاپولا، جیمز کامرون و جان سایلز را کارگردان کرده بود و این فیلم کوچک با این که کار مهمی در کارنامه مارتین نبود او را برای یک جور فیلمسازی ارزان و سریع آماده کرد و بعد از آن بود که یکی از مهمترین و شاید بهترین فیلمهای دوران فیلمسازیاش به نام خیابانهای پایین شهر را با رابرت دنیرو و هاروی کایتل ساخت. فیلم توسط منتقد مشهور پالین کیل حمایت شد و این تخته پرتابی برای مارتین بود. در این فیلم کل سبک کاری مخصوص مارتین اسکورسیزی حاضر و آماده بود: فضای مردانه، خشونت فراوان، جنایت و رستگاری کاتولیک، چهره خشن از نیویورک، تدوین فوق سریع و موسیقی راک غیر قابل انکار. همچنین خلاقیت و هیجان و تازگی فوق العاده، حال و هوای گیرا، سبک مستندگرای گزنده و سبک خیابانی که شاید منبع الهامی برای جان کاساوتیس و کارهای اولیه ژان لوک گدار بود نیز در آن وجود داشت. (کاساوتیس فیلم اول او را کاری ناامید کننده برای چنین استعداد جوان خارق العاده ای می دانست.)
به خاطر موفقیت این فیلم الن برستین در سال 1974 او را برای کارگردانی فیلم آلیس دیگر اینجا زندگی نمی کند انتخاب کرد. اما با اینکه فیلم بسیار مورد توجه واقع شد و یک اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن برای برستین به دنبال داشت، به این دلیل که شخصیت محوریاش یک زن بود، یک فیلم خلاف قاعده در کارنامه کارگردانی مارتین در دوره اولیه فیلمسازیاش به شمار میرود.
مارتین برای کشف ریشههای نژادیاش مستندی به نام آمریکایی ایتالیایی ساخت که پدر و مادرش، چارلز و کاترین اسکورسیزی، در آن در نقش خودشان ایفای نقش می کردند. آن دو بعدها در همه فیلمهای مارتین حداقل یک حضور افتخاری داشتند و پدر هم عضوی از مجموعه او شد.
مارتین دو سال بعد با فیلم دیگری جهان سینما را تکان داد. شیوه کارگردانی او در راننده تاکسی (1976) تابه حال بسیار مورد تقدیر قرار گرفته است: استفاده از قطعهای پرشی، نورپردازیهای اکسپرسیونیستی و استفاده از نماهای نقطه نظر و حرکات آهسته برای نشان دادن حالتهای روحی شخصیت نخست. بخشی از موفقیت فیلم مربوط به حضور رابرت دنیرو در نقش اصلی و همچنین جودی فاستر در یک نقش فوق العاده جنجالی و هاروی کایتل بود. این فیلم شروع یک همکاری طولانی مدت با نویسنده فیلمنامه پل شرایدر هم بود که موضوع اصلی فیلم را با ارجاعهای مستقیمی به کارهای فیلمساز فرانسوی روبر برسون و خصوصا فیلم جیب بر او (بویژه تم روزشمار یک فرد مجرد/عقدهای که رستگار میشود) نوشته بود و در کارهای بعدیاش هم به فیلمهای برسون گریز زد؛ از جمله ژیگولوی آمریکایی و سبکخواب و همینطور یکی از فیلمهای بعدی اسکورسیزی نجات دادن مرده.
این فیلم اسکورسیزی با وجود جنجالهای هنگام نمایش فیلم، پنج سال بعد هم دوباره سر زبانها افتاد، وقتی که جان هینکلی یک توطئه ترور برای رییس جمهور وقت دونالد ریگان ترتیب داد و علت آن را تاثیر عمیق شخصیت جودی فاستر در فیلم عنوان کرد. (در فیلم هم تراویس بیکل یک سناتور را ترور می کند.)
راننده تاکسی نخل طلای سال 1976 را از جشنواره کن دریافت کرد و نامزد 4 جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم بود که در هیچکدام موفق نبود.
بعد از آن، مارتین بازی در نقش چارلز منسون در فیلم درهم و برهم و نقشی در یک سرخ بزرگ از ساموئل فولر را رد کرد. اما بازی در نقش یک گنگستر در فیلم کانون بال به کارگردانی پل بارتل را پذیرفت. او همان وقتها بود که دو پروژه با عنوان تابستان جن زده درباره مری شلی و زانوی زخمی با بازی مارلون براندو در ارتباط با قتل عام سرخپوستان را ناتمام رها کرد.
موفقیت هنری راننده تاکسی، باعث شد اسکورسیزی اولین فیلم پرهزینهاش را کارگردانی کند. یک موزیکال فوق العاده سبکدار به نام نیویورک نیویورک. ادای دین خالصانه اسکورسیزی به زادگاهش و موزیکال کلاسیک هالیوودی او با شکست تجاری و انتقادی مواجه شد. این فیلم سومین همکاری کارگردان با رابرت دنیرو بود و لیزا مینلی (یک ادای دین به وینسنت مینلی پدرش که کارگردان افسانه ای برخی از بهترین موزیکالهای تاریخ سینما است) نیز در آن بازی داشتند. با وجود ظاهر پرطمطراق معمول فیلمهای اسکورسیزی و شجاعت سبک مدارانه آن، بسیاری از منتقدان عقیده داشتند که نزدیک شدن این فیلم به یک حال و هوای استودیویی باعث شده کندتر از کارهای قبلی او باشد. اما باز هم اغلب موضوعات کلیدی فیلم درباره جنون و ناامنی مردانه (که ارتباط موضوعی مستقیمی با خیابانهای پایین شهر، راننده تاکسی و فیلم بعدی اش گاو خشمگین داشت) در آن دیده میشد.
برخورد ناامید کننده منتقدان و مردم در مقابل نیویورک نیویورک باعث شد مارتین دچار افسردگی شود. در این زمان اعتیاد او به کوکایین به شکل جدی افزایش پیدا کرده بود. با این وجود توانست یک مستند فوق العاده تحسین شده درباره آخرین کنسرت گروه The Band با نام آخرین والس را بسازد. این کنسرت در وینترلند بالروم در سان فرانسیسکو انجام شد و یکی از گرانترین مجموعه خوانندگانی که در یک کنسرت دور هم جمع شده بودند را در بر میگرفت. درگیری اسکورسیزی در دیگر پروژهها باعث شد نمایش فیلم تا سال 1978 به تعویق بیافتد. مارتین یک مستند دیگر به نام پسر آمریکایی که در سال 78 به نمایش درآمد را هم ساخت که درباره استیو پرینس، همان اسلحه فروش مغروری که در راننده تاکسی بازی کرد بود. پس از آن یک دوره استفاده مداوم الکل سلامتی مارتین را به خطر انداخت.
خیلیها معتقدند رابرت دنیرو تاثیر بسیار زیادی در متقاعد کردن مارتین اسکورسیزی برای ترک کوکایین و ساخت (به اعتقاد خیلی ها) بهترین فیلم اش گاو خشمگین داشته است. رابرت او را متقاعد کرد که دیگر نمی تواند فیلمی بسازد و مارتین هم تمام انرژی اش را برای ساختن این بیوگرافی خشن از قهرمان میان وضع، جیک لاموتا (گاو برانکسی)، صرف کرد. فیلم به عنوان یک شاهکار سینمایی ارزیابی شد و از سوی مجله بسیار معتبر سایت اند ساوند انگلستان به عنوان بهترین فیلم دهه 80 انتخاب شد. فیلم نامزد هشت جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد برای رابرت دنیرو و اولین نامزدی مارتین برای بهترین کارگردانی بود. دنیرو جایزه را برد و تلما شون میکر برای تدوین هم همینطور اما اسکورسیزی مبارزه را به رابرت ردفورد که جوایز اصلی را برای کارگردانی آدم های عادی بدست آورده بود باخت.
گاو خشمگین به صورت سیاه و سفید با کنتراست بالا فیلمبرداری شده بود و شاید بتوان گفت که سبک کارگردان در این فیلم به اوج خودش رسیده بود. راننده تاکسی و نیویورک نیویورک عناصری از اکسپرسیونیسم را برای نشان دادن مشکلات روحی شخصیت اصلی استفاده کرده بود اما اینجا این سبک به اوج خودش رسیده بود: حرکات آهسته گسترش یافته، نماهای تراکینگ پیچیده، اعوجاج عجیب پس زمینه (ابعاد رینگ بوکس مسابقه به مسابقه تغییر می کردند) و همینطور موضوع. نگرانی های خیابان های پایین شهر و راننده تاکسی هم ادامه داشت. مردان نامطمئن، خشونت، جرم و جنایت و رستگاری.
با اینکه فیلمنامه فیلم توسط پل شرایدر و ماردیک مارتین (یکی از نویسندگان خیابانهای پایین شهر) نوشته شده بود اما فیلم نهایی بسیار با فیلمنامه اولیه شرایدر متفاوت بود. فیلمنامه بعدها چندین بار توسط نویسندگان مختلفی از جمله جی کاکس (که بعدها در نوشتن عصر معصومیت و دار و دسته نیویورکی همکاری کرد) بازنویسی شد. اما نسخه نهایی توسط اسکورسیزی و رابرت دنیرو نوشته شد.
فیلم بعدی اسکورسیزی پنجمین همکاری او با رابرت دنیرو سلطان کمدی (1983) بود. یک هجویه تیره و تار درباره رسانه و شهرت که به وضوح با فیلمهای پرشوری که او تا به این زمان ساخته بود تفاوت داشت. در مورد شکل ظاهری فیلم هم همین طور بود. فیلم جنب و جوش کمتری نسبت به سبک کاریای که کارگردان تا این زمان نشان داده بود داشت و از نماهای ساکن و برداشت های طولانتری استفاده کرده بود. اکسپرسیونیمی که در کارهای اخیر او بود اینجا کاملا جایش را به سورئالیسم داده بود. با این وجود باز هم سبک اسکورسیزی کاملا واضح بود: فیلم با این که از نیویورک دور شده بود بسیاری از ویژگیهای مشترک را از راننده تاکسی به عاریت گرفته بود. اما روی مشکل تنهایی شخصیت نخست که به او وجهه یک شمایل عملیات جنایی میداد تمرکز نکرده بود. سلطان کمدی در گیشه شکست خورد اما از آن زمان تاکنون بسیار مورد ستایش منتقدین قرار گرفت. به نظر میرسد که موضوعات مطرح شده در فیلم و تهی بودن صنعت نمایش و عقدههای شهرت در این زمانه بیشتر وجود داشته باشد تا آن زمانی که فیلم به نمایش عمومی درآمد.
کار بعدی اسکورسیزی یک حضور افتخاری در فیلم پاولووا: زنی برای همیشه بود که ابتدا قرار بود توسط یکی از اسطورههای زندگیاش مایکل پاول کارگردانی شود. پس از این فیلم در نقشی مهمتر در فیلمی درباره موسیقی جاز اثر برتراند تاورنیه با نام round Midnight ظاهر شد.
در سال 1983 اسکورسیزی فعالیتاش را روی یک کار شخصی که سال های متمادی با آن درگیر بود متمرکز کرد. آخرین وسوسه مسیح فیلمی بود بر اساس کتاب سال 1951 به همین نام و نوشته نیکوس کازانتزاکیس. این کتاب توسط بارابارا هرشی در همان سالهای انتهایی دهه 1960 زمانی که هر دو به دانشکده نیویورک میرفتند به او معرفی شده بود. ابتدا قرار بود که فیلم توسط کمپانی پارامونت ساخته شود اما کمی بعد از آن که تصاویر اولیه گرفته شد پارامونت تحت فشارهای گروههای مذهبی از کار کنار کشید. در این نسخه سال 1983 که ناتمام ماند آیدان کویین در نقش مسیح و استینگ در نقش پونتیوس پیلیت ظاهر شدند.در نسخه سال 1988 این نقشها توسط ویلیام دافو و دیوید بووی ایفا شد.
همانطور که مارتین در مستند فیلمساختن برای زندگیتان: ساخت پس از ساعت ها در سال 2004 شرح می دهد پس از عدم موفقیت در ساخت این پروژه دوباره حرفهاش در نقطه بحرانی قرار گرفت. مارتین با مشاهده دنیای تجاری دهه 80 هالیوود، که هر روز بیشتر بر فیلم های سبکدار و شخصیای که او و بقیه همتایاناش در دهه 70 می ساختند و در دنیایی که دیگر از این شکل کارها کسی لذت نمی برد، تصمیم گرفت به نگاه کاملا جدیدی در کار بعدیاش نزدیک شود. او در پس از ساعتها در سال 1985 دوباره به همان زیبایی شناسی که رابطهاش را با آن قطع کرده بود برگشت ، تقریبا همان سبک فیلمسازی زیرزمینی که تنها هدفش زنده ماندن بود. این فیلم که با بودجه بسیار ناچیزی در لوکیشنی در سوهو در حول و حوش منهتن فیلمبرداری شده بود یک کمدی سیاه درباره یک شب نحس برای یک ویراستار مهربان نیویورکی با بازی گریفین دان بود که بازیگران متفاوتی مثل تری گار و چیچ اند چانگ نقشهای کوتاهی در آن بازی کردند. این فیلم با وجودی که کمی با سبک اسکورسیزی متفاوت بود، با این حال با فیلم های محبوب کم بودجه کالت دهه 80 مثل یک چیز وحشی اثر جاناتان دمی و Repo Man اثر الکس کاکس متناسب بود.
در سال 1986 اسکورسیزی دنباله فیلم تحسین شده پل نیومن، بیلیارد باز، (1960) (که فیلم روح و جسم کارگردان این فیلم رابرت راسن تاثیر عمیقی روی گاو خشمگین داشت) را با عنوان رنگ پول با بازی تام کروز بازسازی کرد و در همین زمان روی موزیک ویدیوی مشهور مایکل جکسون با عنوان بد (1987) هم کار کرد. با وجود سبک ظاهری کاملا مشخص فیلم، رنگ پول اولین حمله اسکورسیزی به جریان اصلی سینمای تجاری بود. موفقیت نصفه و نیمه فیلم باعث شد که او دوباره به ساخت پروژهای که سالها انتظارش را می کشید برگردد: آخرین وسوسه مسیح.
پس از یک کار نصفه و نیمه در سینمای تجاری هالیوود در اواسط دهه هشتاد اسکورسیزی، در سال 1988، به همان فیلمسازی شخصیاش با یک فیلمنامه پل شرایدری بازگشت. مارتین در آخرین وسوسه مسیح به جای ارائه یک تصویر قدسی از حضرت مسیح به او چهره ای مادی داده بود. فیلم حتا پیش از اکران اعتراضهای زیادی برانگیخت، و همین اعتراضهای جهانی در برابر موضوعی که به زعم آنها کفرآمیز بود این فیلم کم بودجه را به یک حساسیت رسانهای تبدیل کرد. بیشتر اعتراضات به صحنه های پایانی و جایی که مسیح در رویایش با مریم مجدلینه ازدواج میکند مربوط بود. علیرغم این ها فیلم برایاش یک نامزدی ناموفق برای کسب عنوان بهترین کارگردان در آکادمی اسکار به همراه آورد.
ر سال 1989 اسکورسیزی به همراه وودی آلن و فرانسیس فورد کاپولا سه گانهای به نام داستان های نیویورکی ساختند که بخش مربوط به مارتین درسهای زندگی نام داشت.
بعد از یک دهه پرمشقت، حماسه گانگستری رفقای خوب (1990) یک بازگشت به فرم شخصی اسکورسیزی به حساب میآمد و همچنین بهترین فیلم او پس از گاو خشمگین. مارتین با وجود دنیرو و جو پشی، نمایشی شجاعانه از تکنیک سینماییاش را ارائه کرد و شهرت و اعتبارش نیز دوچندان شد. این فیلم هنوز هم به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای کارگردانی او به شمار میآید. با این که فیلم پیشرفتی در لحن کارهای کارگردان بود و بخشی از تکامل تکنیکی دوران حرفهای اش به شمار میآمد اما برخی به کمبود حس در این فیلم انتقاد کردند. اما با این حال باز هم بسیاری از رفقای خوب به عنوان یک نمونه مثال زدنی و اوج هنر تکنیکی سینمایی مارتین نام میبرند. این بار هم اسکورسیزی برای بهترین کارگردانی نامزد شد که آن را به کارگردان تازهکار فیلم رقص با گرگها، کوین کاستنر، باخت.
اسکورسیزی در سال 1990 در نقش کوتاه ونسان ونگوک در فیلم رویاهای کارگردان افسانه ای سینمای ژاپن آکیرا کوروساوا هم بازی کرد.
فیلم بعدی اش تنگه وحشت (1991) بازسازی فیلم مشهوری به همین نام در سال 1962 بود و هفتمین همکاری کارگردان با رابرت دنیرو به حساب میآمد. این فیلم بازگشت دوباره او به جریان اصلی سینما و یک تریلر سبک دار که بسیار تحت تاثیر آلفرد هیچکاک و شب شکارچی (1955) چارلز لاتون بود به شمار میرفت. تنگه وحشت نظرات انتقادی متفاوتی دریافت کرد و به خاطر وجود صحنههایی که خشونت مازوخیستی را به نمایش می گذاشت تقبیح شد. با این وجود موضوع بیپرده فیلم این فرصت را به مارتین می داد که حقهها و افکتهای تصویری بسیار متفاوتی را تجربه کند. فیلم نامزد دو جایزه اسکار شد و نزدیک 80 میلیون دلار فروش کرد. این فیلم تا 13 سال بعد که هوانورد به نمایش درآمد به عنوان موفقترین فیلم او از لحاظ تجاری باقی ماند.
فیلم بعدی او عصر معصومیت (1993) از لحاظ ظاهری یک تغییر سبک برای فیلمساز بود. فیلم یک اقتباس باشکوه و خوش سر و شکل از رمان ادیت وارتون از جامعه اواخر قرن 19 نیویورک بود اما وجود مایه های فلسفی و توجه به جزییات و تزیینات تصویری به وضوح دست و پای مارتین را بسته بود.
کازینو (1995) یک فیلم خشن و پر خرج بود که درست همانند عصر معصومیت درباره مردی بود که زندگی کاملا مرتباش با اتفاقات پیشبینی ناپذیری ویران میشود. این حقیقت که فیلم یک فیلم خشن گنگستری بود طرفداران کارگردان که با فیلم متفاوت قبلیاش جا خورده بودند را بیشتر راضی کرد. کازینو هم نظرات متفاوتی را برانگیخت که بیشتر انتقادات متوجه شباهت سبکی این فیلم با رفقای خوب بود و از همه واضح تر به بازی گرفتن جو پشی در نقش یک روانپریش ولنگار. فیلم را شاید با فاصله بتوان خشنترین و از هم گسیختهترین فیلم اسکورسیزی به حساب آورد که صحنههای ابتدایی آن تقریبا مستند به نظر میرسیدند. ایرادات انتقادی هم با وجود این حقیقت که فیلم (با مدت زمانی نزدیک به 3 ساعت) یک دستاورد تکنیکی فوق العاده بود کمی جلوهاش را از دست میدهد.
اسکورسیزی در مستند فوق العاده 4 ساعته یک سفر شخصی با مارتین اسکورسیزی به درون سینمای آمریکا در سال 1995 از دوران سینمای صامت تا سال 1969 که کارگردانی را شروع کرده سفر می کند اما همانطور که پس از آن میگوید معتقد است که «نظرم را در مورد خودم و همقطارانم صائب نمی دانم.»
اسکورسیزی در فیلم بعدی اش کاندون (1997) طرفدارانش را بیشتر از عصر معصومیت شگفتزده کرد و سالهای اولیه چهاردهمین دالای لاما، اشغال تبت توسط چین کمونیستی و تبعید دالای لاما به هند را به تصویر کشید. به غیر از تفاوت موضوعی، اسکورسیزی در کاندون به یک شکل روایی و ظاهری تازه ای رسید. ابزار دراماتیک سنتی جایش را به یک حس مدیتیشن گونه داد که توسط تصاویر رنگارنگ به استادی و وضوح روایت شده بود.
فیلم در کوتاه مدت با جذابیت شهودیای که در بیننده بر می انگیزاند بر شهرت کارگردان افزود. اما در دراز مدت مشخص شد که کاندون در بسیاری از بررسی های کارنامه هنری کارگردان بیشتر به این دلیل که یک تغییر روش موضوعی/سبکی است کنار گذاشته میشود. (باید توجه داشت که این دومین رویکرد او به رهبران مذهبی پس از آخرین وسوسه مسیح بود)
فیلم بعدی اش نجات دادن مرده (1999) بازگشت دوباره او به زمینههای آشنای قبلیاش بود. او و نویسندهاش پل شریدر یک طنز کاملا سیاه بر مبنای کار قبلیاشان، راننده تاکسی، ساختند. مانند همکاریهای قبلی اسکورسیزی/شریدر –شاید هم بیشتر- نماهای پایانی رستگاری پایانی فیلم بوضوح یادآور کارهای روبر برسون بود.
در سال 1999 اسکورسیزی مستندی درباره سینمای ایتالیا تهیه کرد با نام گشت و گذار من در ایتالیا. این مستند روی پروژه بعدی او دار و دسته نیویورکی که از کارگردانان بزرگ سینمای ایتالیا مثل لوکینو ویسکونتی تاثیر گرفته بود و به شکل کامل در استودیوی مشهور شهر رم، چینه چیتا فیلمبرداری شد تاثیر کاملا مشخصی داشت.
دار و دسته نیویورکی در سال 2002 و با بودجه ای بالغ بر 100 میلیون دلار احتمالا بزرگترین و وابستهترین فیلم او به جریان اصلی سینمای هالیوود تا به امروز است. این فیلم هم مثل عصر معصومیت درباره نیویورک قرن نوزدهم است و بر بخش متفاوت زندگی اجتماعی آن دوره تمرکز میکند (و مانند آن فیلم دانیل دی لوییس در آن بازی میکند) در میانه فیلمبرداری شایعات زیادی مبنی بر اختلاف کارگردان با رییس استودیوی میراماکس، هاروی واینستاین، هم وجود داشت. اما با این که تمامی آنها تکذیب شد با این وجود با توجه به نشانیهایی که در فیلم وجود دارد میتوان این فیلم را عامیترین فیلم اسکورسیزی دانست: لحن روایی فیلم چیزی است که همواره کارگردان از آن اجتناب کرده است از جمله شخصیتهایی که فقط برای نمایشدادن در فیلم حضور دارند یا بازگشت به گذشتههای تشریحیای که در این فیلم به وفور دیده میشوند. موسیقی اصلی فیلم هم که توسط همکار قدیمی او المر برنستاین ساخته شده بود در آخرین مراحل با آهنگساز عامتری مثل هاوارد شور تعویض شد و هنرمندان راک جریان اصلی مثل U2 و پیتر گابریل در آن کار کردند.
با این وجود موضوعات اصلی فیلم مطابق علایق تثبیت شده کارگردان بود: نیویورک، خشونت به عنوان یک ویژگی بومی، تفاوتهای فرهنگی ناشی از تفاوتهای نژادی. فیلم برای پخش در زمستان سال 2001 برنامه ریزی شده بود (برای شرکت در مراسم اسکار) اما مراحل نهایی آمادهسازی فیلم تا اوایل سال 2002 به طول انجامید و استودیو اکران فیلم را برای نزدیک به یک سال به تعویق انداخت تا آن را در فصل اسکاری در اواخر 2002 به نمایش در بیاورد.
در فوریه 2003 دار و دسته نیویورکی نامزد چندین اسکار شد از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری برای دانیل دی لوییس. این چهارمین باری بود که اسکورسیزی نامزد اسکار بهترین کارگردانی می شد اما این بار هم آن را به رومن پولانسکی باخت.
سال 2003 فیلم بلوز که یک مستند پرخرج درباره تاریخ موسیقی بلوز از ریشههای آفریقایی آن تا خلیج می سی سی پی و بعد از آن بود نیز به نمایش در آمد. 7 فیلمساز از جمله ویم وندرس، کلینت ایستوود، مایک فیگیس و خود اسکورسیزی هر کدام یک فیلم نود دقیقهای ساختند که بخش ساخته او «حس بازگشت به وطن» نام داشت.
فیلم بعدی اسکورسیزی هوانورد (2004) یک فیلم پرخرج و غول آسای زندگینامهای درباره کارگردان، تهیه کننده و مولتی میلیونر نامعقول افسانه ای و پیش گام صنعت هوانوردی هاوارد هیوز بود. این فیلم هم مثل دار و دسته نیویورکی و شاید از آن بیشتر مثل نیویورک نیویورک، کوشش دیگری فیلمساز برای پیوند حساسیتهای شخصی اش با دوران طلایی هالیوود بود. فیلم با موفقیت هنری و تجاری همه جانبهای مواجه شد و همچنین توسط آکادمی اسکار هم تحویل گرفته شد.
هوانورد در مراسم گلدن گلاب نامزد شش جایزه از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر درام برای لئوناردو دی کاپریو شد و سه جایزه شامل بهترین فیلم، کارگردانی و بازیگر درام را هم برد. در ژانویه سال 2005 هوانورد با نامزدی در 11 رشته بیشترین فیلمی بود که نامزد میشد. فیلم در اکثر رشتههای اصلی نامزد دریافت جایزه شد از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی (برای پنجمین بار) و بهترین بازیگر مرد (لئوناردو دی کاپریو) بهترین بازیگر نقش مکمل زن (کیت بلانشت) و بازیگر نقش مکمل مرد (آلن آلدا). اما فیلم تنها 5 اسکار گرفت: بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین طراحی صحنه، بهترین طراحی لباس، تدوین و فیلمبرداری. اسکورسیزی این بار هم جایزه را به کلینت ایستوود و دختر میلیون دلاریاش واگذار کرد.
مارتین امسال فیلم مرده را بر پرده سینماها دارد که یک درام جنایی است که در بوستون میگذرد و بر اساس یک درام هنگ کنگی به نام کار و کسب جهنمی ساخته شده است. این سومین همکاری دی کاپریو و اسکورسیزی و اولین همکاری جک نیکلسون و مت دیمون است.
بد نیست بدانید :
- می گویند قرار است اسکورسیزی در چهارمین همکاریاش با دی کاپریو ظهور تئودور روزولت را بسازد که قرار است در سال 2008 به نمایش درآید.
- در گفتگویی که با تلما شون میکر انجام شده او تاکید می کند که پروژه بعدی مارتین سکوت اقتباسی از رمان نویسنده ژاپنی شوساکو اندو خواهد بود که برای نمایش در سال 2008 برنامه ریزی شده است. او آرزو کرده است که مارتین این بار موفق به ساختن این فیلم شود. قرار است خاویر باردام در این فیلم به ایفای نقش بپردازد.
- در 5 ژانویه سال 2005 اسکورسیزی نشان افتخار دولت فرانسه را در پاریس برای خدماتش به سینما دریافت کرد.
- مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو در مصاحبه ای اعلام کردهاند که دارند روی یک فیلمنامه درباره دوران بچگیاشان و محلهای که هر دو در آن زندگی می کردند کار می کنند.
- اسکورسیزی تا به حال 5 بار نامزد دریافت جایزه اسکار شده است که هیچگاه موفق به دریافت آن نشده. در این لیست کارگردانان بزرگ دیگری مثل آلفرد هیچکاک (5 بار)، رابرت آلتمن (5 بار)،استنلی کوبریک (4 بار)، فدریکو فلینی (4بار)، اینگمار برگمان (3 بار) و دیوید لینچ (3 بار) بودهاند که هیچکدامشان در بخش رقابتی اسکار نگرفتهاند اما آلتمن،هیچکاک، فلینی و برگمان اسکار افتخاری دریافت کردهاند. جان استوارت در اسکار سال 2006 با طنز به این مسئله پرداخت و زمانی که گروه Three 6 Mafia اسکار بهترین آواز را دریافت میکردند گفت «برای آنهایی که نتایج را تعقیب می کنند: مارتین اسکورسیزی بدون اسکار، Three 6 Mafia یک اسکار.»
- طبق گفته تلما شونمیکر تدوینگر اسکورسیزی کسب جایزه اسکار خیلی برای او مهم است: «ما خیلی شانس آوردهایم که هنوز هم داریم فیلم می سازیم.» اسکورسیزی یک بار برنده نخل طلای کن شده و سه تا از فیلم هایش، راننده تاکسی، رفقای خوب و گاو خشمگین جزء 100 فیلم برتر تمام دوران مجله تایم هستند و این مسئله او را بالاتر از بزرگانی مانند برگمان، فلینی، کوروساوا، اورسن ولز، جان فورد، ژان رنوار و آلفرد هیچکاک قرار می دهد.