به روشني و گرماي آفتاب عالم تاب (یادداشت پویان عسگری بر فیلم «جونو») :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
 
   
       يکشنبه 20 اسفند 1391 - 15:17         

                       

جونو


به روشني و گرماي آفتاب عالم تاب (یادداشت پویان عسگری بر فیلم «جونو»)

سینمای ما - 1) بيراه نيست اگر بگوييم سينما در سال 2007 ميلادي يكي از مهم‌ترين دوران خود را پشت سر گذاشت و فيلم‌هايي را به خود ديد كه هر كدام در قالب و ژانر مربوط به خود نه تنها نمونه‌هاي قابل بحث، بلكه آثار مهم و جريان سازي بودند كه خيلي چيزها را به ژانر خود اضافه كردند و باعث به وجود آمدن شكل‌هاي جديدي در قالب مورد نظر خود شدند. «جايي براي مردان قديم نيست» (جوئل و اتان كوئن) نشان داد كه چگونه مي‌توان از دل يك تريلر موش و گربه‌اي به داستاني رسيد كه فرجام آدم‌هاي‌اش را بي‌اهميت جلوه مي‌دهد و به نتيجه‌گيري كلي‌تري نسبت به وضع و روز دنياي معاصر مي‌رسد. پل توماس اندرسون نابغه با ساختن شاهكاري به نام «خون به پا خواهد شد» بار ديگر به يادمان آورد كه مي‌شود در دل جريان اصلي سينماي آمريكا فيلم عظيم و پر زرق و برق ساخت و در عين حال حرف خود را زد و فضاي مورد علاقه خود را ساخت. فضايي كه بيش از هر چيز ابهت و جبروت اورسون ولز بزرگ را به ياد مي‌آورد (برخلاف فيلم‌هاي قبلي اندرسون كه تماشاگر فيلم بين را ياد مراد او؛ يعني رابرت آلتمن كبير مي‌انداخت). تيم برتون با حماسه‌ي خونينش (سوئيني تاد) حد و حدود سينماي‌اش را به جاهايي برد كه پيش از آن سابقه نداشت و نشان داد كه از دل خون و موزيكال هم مي‌شود به فانتزي مورد علاقه خود رسيد. «قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل» با نگاهي به دو شاهكار دهه هفتادي ترنس ماليك (بدلندز و روزهاي بهشت) شاعرانگي و ملال را وارد ژانر وسترن كرد و استفاده از موسيقي افسرده حالانه‌ي نيك كيو در فيلم نشان داد كه آدم‌هاي يك وسترن تا چه حد مي‌توانند دچار غم غربت باشند. جو رايت در دومين فيلم خود (تاوان) آدم‌هاي داستان ملودرام‌اش را در موقعيت و بزنگاه اخلاقي خاصي قرار داد تا وضعيت‌ آن‌ها از هر ملودرام ديگري رقت‌انگيزتر به نظر برسد و به اين ترتيب تماشاگران‌اش را بيشتر درگير آه و اشك و فغان كند. «پارانويد پارك» (گاس ون سنت)، «من آنجا نيستم» (تاد هينز) و «اتاقك غواصي و پروانه» (جولين اشنابل) به شكل جنون‌آميزي داستان خود را با يك ايده تجربي افراطي پيش بردند و بيراه نيست اگر بگوييم كه در اين كار به قاعده بياني جديدي در نوع سينماي تجربي و اكسپريمنتال رسيدند. در دل سينماي مستقل آمريكا هم فيلمي ساخته شد كه در اوج سادگي توانست به فروش خوبي برسد و دل عوام و خواص را يك‌جا به دست بياورد. جيسون ريتمن با «جونو» مرز 100 ميليون دلار را رد كرد و به موفقيت هنري/انتقادي خوبي از طرف منتقدان رسيد. جايزه اسكار بهترين فيلمنامه ارژينال از آن ديابلو كدي؛ فيلمنامه‌نويس فيلم شد و الن پيج نوجوان با بازي كردن در نقش جونو به چنان شهرتي دست يافت كه حسادت همسن و سالان‌اش را بربيانگيزد! بحث در مورد سينماي مستقل امروز آمريكا را با فيلم «جونو» ادامه مي‌دهيم تا با بررسي درون‌مايه‌هاي فيلم، به شناخت بهتري از اين جريان سينمايي برسيم.

2) «جونو» پلات داستاني بسيار ساده‌اي دارد. دختري در شانزده سالگي مي‌فهمد كه حامله است و بايد فكري براي و حال و ظاهر خود بكند. يك جور تك‌افتادگي در مقايسه با بقيه و قرار گرفتن در موقعيت تازه‌اي كه تجربه‌هاي تازه مي‌آورد. چيزي شبيه به «تس» (رومن پولانسكي) و «من ترانه پانزده سال دارم» (رسول صدرعاملي).اما فيلم با داستان كم و بيش مشابه‌اش مسير متفاوتي را طي مي‌كند. «تس» تك‌افتادگي را تبديل به فاجعه مي‌كند و نه مانند «من ترانه...» از آن براي پايمردي و قوي نشان دادن شخصيت اصلي‌اش بهره مي‌برد. در فيلم از تنهايي جونو به عنوان بهانه‌اي براي با هم بودن استفاده مي‌شود و اين چنين در داستاني كه ايده اصلي‌اش با هم بودن است، همه چيز رنگ گرما و نور را به خود مي‌‌گيرد. از صحنه مركزي فيلم شروع مي‌كنم. جايي كه استراتژي و جهان‌بيني مهربان كارگردان و فيلمنامه‌نويس خود را نشان مي‌دهد. جونو حامله بودن خود را با پدر و نامادري‌اش مطرح مي‌كند و به جاي قهر با پذيرش آن‌ها مواجه مي‌شود. اين پذيرش و مهرباني از طرف بليكر (مايكل سرا) هم اتفاق مي‌افتد. پسري كه باعث و باني اين اتفاق بوده و حالا در مواجهه با آن، فقط سري تكان مي‌دهد و به دختر مي‌گويد: "هر كاري كه فكر مي‌كني درسته انجام بده." به اين شكل پذيرندگي در دل چنين اتفاقي آدم‌ها را به هم نزديك‌تر مي‌كند و باعث مي‌شود كه نسبت به هم مهربان‌تر باشند.همان طور كه گفتم در «جونو» موقعيت‌هاي داستاني براساس با هم بودن بنا شده است. دو زوج اصلي در فيلم حضور دارند (جونو/ بليكر) و مارك (جيسون بيتمن) /ونسا (جنيفر گارنر) و فيلمنامه منعطف فيلم در جاهايي براي به دست آوردن اين كيفيت دو تايي به شكل‌هاي مختلف تغيير ماهيت مي‌دهد.در جاهايي از فيلم رابطه‌ي مگويي بين جونو و مارك شكل مي‌گيرد كه به درستي شكل و فرجام مشخصي پيدا نمي‌كند. كشش و گرايش مشخص اين دو نفر هيچ وقت از حد خاصي فراتر نمي‌رود و از آن براي تكميل شخصيت پردازي آدم‌ها استفاده مي‌شود. دادن كاميك بوك «most fruifal yuki» (كاميك بوكي كه قهرمان اصلي‌اش يك زن حامله است) از طرف مارك به جونو بيشتر از آن كه دليلي حسي/عاطفي داشته باشد، از كودكي و مهرباني مرد مي‌آيد كه مي‌خواهد دختر را خوشحال كند و به او حس خوبي دهد. از طرف ديگر سرك كشيدن‌هاي وقت و بي وقت جونو به خانه مارك/ونسا و مواجهه‌اش با مارك بيش از هر چيز به بخشي از شخصيت دختر بازمي‌گردد كه مي‌خواهد پدر فرزندش را بهتر بشناسد و به شيوه خودش با او سر و كله بزند. در جايي از فيلم وقتي جونو در برابر مواخذه نامادري‌اش قرار مي‌گيرد كه بهتر است زياد به خانه زن و شوهر جوان سر نزند و با مرد مواجه نشود، با تعجب نسبت به حرف زده شده سري تكان مي‌دهد و مي‌گويد كه فكر نمي‌كند كار غلطي انجام داده است. اوج اين كيفيت دونفره و با هم بودن آدم‌ها (صرف نظر از رابطه جونو و بليكر كه در بند آخر به آن خواهم پرداخت) جايي است كه مي‌فهميم جونو براي ونسا -بعد از منصرف شدن مارك از پدر شدن- روي كاغذ چه نوشته بوده است. نوشته‌اي كه قبل از آرام گرفتن بچه در آغوش ونسا آن را مي‌خوانيم؛ "ونسا اگه تو هنوز هستي، منم هستم."

3) يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي فيلم شخصيت خاص و غير قراردادي جونو است. به شيوه اكثر فيلم‌هاي مستقل اين چند سال، فيلم از طريق يك شخصيت اصلي روايت مي‌شود و همه چيز از صافي ذهن و ديد او مي‌گذرد. جونو به شيوه هولدن كالفيلد ناتور دشت (كه قبلا درباره آن صحبت كردم) چيزهاي مختلف را در ذهنش ارزش‌گذاري مي‌كند و مخ وراجش به او اين امكان را مي‌دهد تا با ما آن‌ها را در ميان بگذارد.در فيلم اظهار نظرهاي بامزه جونو درباره دسته دوندگان، پسر هم مدرسه‌اي، پدر، مادر، كاكتوس‌هايي كه هرساله مادر مي‌فرستد، نامادري، دختر شاغل در مركز سقط جنين و مادر بليكر را مي‌شنويم كه او در يكي از اين ارزش گذاري‌ها مادر بليكر را به يك هابيت تشبيه مي‌كند! اوايل فيلم هم جونو به دوستش مي‌گويد كه دوست دارد مردي سرپرستي فرزندش را به عهده بگيرد كه سي سال داشته باشد و بتواند گيتار باس بزند. در خلق و آفرينش اين شخصيت چيزهايي لحاظ شده كه او را بسيار بزرگ‌تر و عميق‌تر از سنش نشان مي‌دهد. كسي كه اسم گيتارش را از روي رييس جمهور سابق آمريكا؛ رزولت برداشته، برامس و كارپنترز گوش مي‌دهد، فيلم مورد علاقه‌اش سوسپيريا (داريو آرجنتو) است و از ديدن فيلم‌هاي هارور سير نمي‌شود. جونو در جايي از فيلم با اعتماد به نفسي كه فقط از يك نوازنده ماهر مي‌آيد، خطاب به مارك مي‌گويد كه هميشه گيتار گيبسون را بيشتر از فندر دوست داشته و خوشحال است كه پدرش نام زن زئوس را براي او انتخاب كرده.

4) جونو فيلمنامه بخش بندي شده‌اي دارد. داستان فيلم در چهار فصل اتفاق مي‌افتد و از پاييز به تابستان مي‌رسد (از سرما به گرما و از كدري به پر نوري) در اين مسير، هر قسمت از داستان در يك بخش قرار گرفته است. از حاملگي تا مقطع پيدا كردن مارك و ونسا در پاييز اتفاق مي‌افتد. نزديك شدن جونو به خانواده زن و شوهر جوان در زمستان مي‌گذرد كه حسن ختام درخشان آن جايي است كه ونسا حضور بچه را در شكم جونو احساس مي‌كند. جدايي مارك از ونسا و به دنيا آمدن بچه، فصل بهار را شامل مي‌شود كه آخرين سكانس اين بخش، آرام گرفتن بچه در آغوش ونسا است و بالاخره نزديك‌تر شدن و رسيدن جونو و بليكر در دل تابستاني اتفاق مي‌افتد كه سرشار از نور است. نوري كه جونو بزرگ شده و بليكر پدر را در آخر فيلم محاصره كرده و به رابطه آن‌ها گرما داده است. رابطه‌اي كه از ابتداي فيلم كلي از اتفاقات را پشت سر گذاشته تا به قوام پاياني برسد. بهتر كه نگاه مي‌كنيم اصلي‌ترين ايده فيلم همين رابطه دو نفره جونو و بليكر است. انگار به دنيا آوردن بچه، آشنايي با مارك و ونسا و چيزهاي ديگر بهانه‌هاي شكل گيري اين رابطه بوده‌اند.در مسير فيلم هر چه جونو پيش مي‌رود خود را بيشتر به بليكر محتاج مي‌بيند (جونو در ديالوگي از بليكر به عنوان پنير اسپاگتي‌اش اسم مي‌برد) اوج اين نيازمندي جايي است كه واكنش/گريه جونو بعد از منصرف شدن مارك از پدر شدن، به بليكري كات مي‌خورد كه دارد گيتار مي‌نوازد و با نواختنش حس خوبي به جونو مي‌دهد كه پايين پنجره اتاق‌ او دراز كشيده است. از اين‌جا به بعد فيلم است كه سر و كله نئو رمانتي‌سيزم آمريكايي پيدا مي‌شود -‌اين مايه از آفتاب ابدي يك ذهن بي لك (ميشل گوندري) و پيش از غروب (ريچارد لينك‌ليتر) وارد جريان سينماي مستقل آمريكا شد و در جونو و دور از او (سارا پولي) به شكل جديدي مطرح شد –و جونو و بليكر را به سمت هم مي‌كشاند. دختر 100عدد آدامس قرمز رنگ تيك تاك براي پسر مي‌خرد و آن‌ها را در صندوق پستي مي‌گذارد تا او را شگفت زده و خوشحال كند. پسر هم بعد از پايان مسابقه‌اش و با همان لباس‌هاي ورزشي به سمت بيمارستان مي‌رود تا محبوبش هنگام به دنيا آوردن بچه تنها نباشد و احساس تنهايي نكند. در اواخر فيلم وقتي هنوز بچه –بچه در اين فيلم كاركردي مانند مك گافين دارد. خودش مهم نيست، تاثيري كه مي‌گذارد مهم است– به دنيا نيامده، جونو به بليكر مي‌گويد: "هر وقت مي‌بينمت بچه شروع به لگد زدن مي‌كنه. فكر كنم به خاطر اينه كه هر موقع مي‌بينمت، قلبم شروع به تپيدن مي‌كنه." تعبير عاشقانه فوق العاده‌اي كه مكمل آن نريشن پاياني جونو در آخر فيلم است: "آدم‌ها فكر مي‌كنند عاشقن، قبل از اينكه بچه‌دار بشن. اما روش ما نظم و ترتيب نداره."



به روز شده در : سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 17:37

_pgprintthis |_pgsendthis |

نظرات

علیرضا
چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 10:49
-22
موافقم مخالفم
 
به روشني و گرماي آفتاب عالم تاب (یادداشت پویان عسگری بر فیلم «جونو»)

سلام

خوشحالم که اینجا نقد واقع نگرانه تری به این فیلم داشتی نسبت به فیلم شوالیه تاریکی .هر چند با نظرت مخالفم و جونو به نظرم در باره دانایی و حاصل دانایی یعنی تنهایه نه درباره با هم بودن.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       



استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت`پارسیس است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2010, cinemaema.com