فیلمی که به دلایل شخصی دوستش دارم (یادداشت حسن الحسنی بر فیلم «دشمنان مردم») :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
 
   
       يکشنبه 20 اسفند 1391 - 15:17         


جانی دپ در «دشمنان مردم»


فیلمی که به دلایل شخصی دوستش دارم (یادداشت حسن الحسنی بر فیلم «دشمنان مردم»)

سینمای ما - حسن الحسنی: تا اینجای امسال از بسیاری از فیلم‌هایی که اکران شده‌اند عیب‌جویی شده: که بی‌عمق‌اند، که فیلم‌ها مخاطب‌‌شان را ساده می‌پندارند و زور می‌زنند که هر کاری کنند که تماشاگر نیازی به فکر کردن نداشته باشد، که بیش از حد ساده شده‌اند و ... . در این حال و هوا «دشمنان مردمِ» مایکل مان مسیر تازه‌ای را پیش می‌گیرد. مایکل مان فکر نمی‌کند که مخاطبان فیلم‌اش بی‌فکرند و باید همه چیز را برای‌شان توضیح داد. بر عکس... او از بینند‌گان «دشمنان مردم» می‌خواهد که ذهن و هوش‌شان را به کار گیرند... فکر کنند. همه چیز سیاه یا سفید نیست... خاکستری ست. و ما باید در موردشان فکر کنیم. به علاوه، او فکر نکرده که باید فیلم را پر از اکشن کند که مبادا حوصله‌مان سر رود. فکر نکرده باید همه چیز را زیادی برای‌مان شرح دهد که مبادا ما نفهمیم چه می‌گذرد. یعنی اینکه «دشمنان مردم» با مخاطب‌اش مثل یک آدم بالغ برخورد می‌کند و به شعور‌ش توهین نمی‌کند. با توجه به آنچه که تا این جا گفته شده، شاید بتوان نتیجه‌گیری کرد که «دشمنان مردم» به نوعی (در برخورد با مخاطب) ساختارشکنی می‌کند.

اما ساختارشکنی «دشمنان مردم» فقط در حد برخورد با مخاطب نیست. مایکل مان در این فیلم ساختار‌های زیادی را شکسته. «دشمنان مردم» در مورد سرقت بانک است –ژانری جاافتاده که همه‌ی ما با آن آشنا هستیم. این جاست که مایکل مان رو به شکستن ساختارها آورده. فیلم‌اش رئالیست است و بر خلاف اکثر فیلم‌های این ژانر، در مورد دزدی و سرقت از بانک نیست... در مورد سارق است. سارق هم کسی نیست جز جان دیلینجر معروف. کسی که در سال‌های دوران کساد/تنزل کبیرِ (The Great Depression) آمریکا از بانک‌ها سرقت می‌کرد و تبدیل به یک قهرمان شده بود. دلیل محبوبیت او کاملا مشخص است: در آن روزگار مردم دل پُری از بانک‌ها و دولت آمریکا داشتند؛ و بانک‌ها را مسئول بدبختی‌شان می‌دانستد. خب، طبیعی ست که وقتی یکی (جان دیلینجر) بیاید و حال بانک‌ها را بگیرد، محبوب می‌شود. اما جان دیلینجر «دشمنان مردم» با جان دیلینجر فیلم‌های قبلی که در مورد او ساخته شده متفاوت است. اصلا دیلینجر «دشمنان مردم» با بیشتر گنگسترهای فیلم‌ها فرق می‌کند: خشن و عظلانی و دژم و... نیست. خوش‌تیپ و خوش‌لباس است، آرام و باکلاس است، رمانتیک (؟) و خوش‌سخن و .... یعنی اینکه جانی دپ همانند مایکل مان در این فیلم سعی کرده ساختارشکنی کند (البته شاید استفاده از واژه‌ی ساختارشکنی کمی زیاده‌روی باشد). جانی دپ کوشیده تا کاراکتر جان دیلینجرش با تصاویر و ذهنیت‌های جاافتاده‌یِ گنگسترهای وایز گای (wise guy) متفاوت باشد. او خواسته به ما یک تصویر دیگر را از گنگسترها نشان دهد.

اما با همه‌ی این‌ها، جان دیلینجرِ جانی دپ همان مرد همیشگیِ مایکل مان است: یک آدم حرفه‌ای که در کارش استاد است و عمق وجودش سوال‌هایی را برای ما به وجود می‌آورد. به عبارت دیگر، یک این‌کاره که تمام شخصیت و وجودش به این‌کاره بودن‌اش خلاصه نمی‌شود. گنگستر و بانک‌زن است، اما فراتر از آن، جان دیلینجر یک انسان است –با همه‌ی منش‌ها، مشخصه‌ها و صفت‌های‌اش. برای همین است که مایکل مان از ما می‌پرسد که به زندان رفتن دیلینجر –زندانی که احتمالا خیلی از آنچه که دیلینجر بلد است را از آنجا یاد گرفته– ارزش‌اش را داشته؟ و برای همین است که مایکل مان –مثل دیلینجر که سریع بانک را می‌زند و پول‌ها را بر می‌دارد و می‌پیچاند– خیلی روی صحنه‌های دزدی مکث نمی‌کند. برای اینکه حرف‌های مهم‌تری برای گفتن دارد و چیزهای مهم‌تر برای نشان دادن به ما. خوب، حالا این حرف‌های مهم‌تر فیلم چه هستند؟ صعود و فرو ریختین دیلینجر؟ صد در صد. اما فقط این نیست. درست است که موضوع صعود و سقوط جان دیلینجر برای خیلی از فیلمسازها کافی ست؛ و آن‌ها دیگر فراتر از آن نمی‌رفتند، اما برای مایکل مان خیلی نیست. او خواسته که فراتر از سرقت بانک‌ها برود. خواسته که به جامعه و روان جامعه‌ی دهه‌ی 1930 بپردازد. او خواسته که تلفن، ماشین، تلگراف، سینماها، روزنامه‌ها (که اخبار را در طی چند ساعت منتشر می‌کردند) و ... (در یک کلام ... مدرنیته –چیزهایی که امریکا را مدرن کردند) را به تصویر بکشد. چیزهایی که دهه‌ی 1930 را 1930 کردند. چیزهایی که نماد آن دهه و آن روزها بودند. مایکل مان خواسته که آن جامعه را –جامعه‌ای که دیلینجر از دل آن بیرون می‌آید– را نشان دهد. جامعه‌ای که هنوز مدرن نشده و در گذار (به) مدرنیته شدن است.

در این مرحله است که دیگر (کم کم) وایلد وست (Wild West) وجود ندارد و جامعه‌ی امریکا دارد تبدیل به یک جامعه مدرن می‌شود. فیلم هم مثل جامعه آمریکا بین دو نقطه است: بین وسترن و گنگستر. و شخصیت اصلی فیلم دچار و شامل همین دوگانگی ست. جان دیلینجر گنگستر (به معنای امروزی‌اش) نیست، اما از سارقین بانک دوران وایلد وست هم نیست. چیزی ست ما بین آن‌ها. و برای به تصویر کشیدن این کاراکتر، جانی دپ آرام‌تر و کنترل‌شده‌تر عمل می‌کند (جان دیلینجر را با جک اسپارو یا سوینی تاد مقایسه کنید... منظورم مشخص می‌شود). حالا جان دیلینجرِ جانی دپ چه کسی ست؟ سارق است، حرفه‌ای و این‌کاره است، دوست‌داشتنی ست، (خواسته یا ناخواسته) جلب توجه می‌کند و نگاه‌ها بر اوست، با خبر نگارها شوخی می‌کند و سر کار‌شان می‌گذارد، برای عکاس‌ها ژست می‌گیرد و... . اما، وقت کار، دیلینجر کاملا جدی ست و همه چیز را (با خونسردی) تحت کنترل دارد –تا جایی که (تقریبا) هیچ‌وقت نیاز به کشتن کسی ندارد. اما چرا رو به بانک زدن آورده؟ بدون شک پول و شهرت قسمتی از انگیزه‌اش هستند. اما، دیلینجر به بازنشسته شدن فکر نمی‌کند. او در لحظه زندگی می‌کند و خودش را شکست‌ناپذیر می‌داند. شاید برای همین است که با دیدن عکس‌هایش رو دیوار اداره پلیس و فیلم‌هایی که در موردش ساخته می‌شوند حال می‌کند. اما سوال پاسخ داده نشد: چرا دیلینجر دست به دزدی می‌زند؟ این باشد برای بعد.

تا اینجا گفتم که در «دشمنان مردم» مایکل مان و جانی دپ ساختارشکنی می‌کنند و نو آوری. اما نمی‌خواهم بگویم که فیلم اریژینال است. مایکل مان اگر هم بتواند از عرف، کلیشه و جاافتاده‌های ژانر گنگستر فاصله بگیرد، نمی‌تواند از سینمای خودش فاصله بگیرد. و «دشمنان مردم» شباهت‌های زیادی با دیگر فیلم‌های‌اش (از جمله «مخمصه» (Heat)) دارد. این شباهت‌ها آنقدر تابلو هستند که نیازی نیست به‌شان اشاره کنم. چند جمله‌ای که یکی از نشریات درباره‌ی «دشمنان مردم» نوشته بود، منظورم را از همانندی «دشمنان مردم» و «مخمصه» می‌رساند: «دو تا از بهترین بازیگرهای زمان‌شان. شکارچی و شکار شده. یک (فیلم) جنایی کلاسیکِ مایکل مان. اما حرف زدن در مورد:«مخمصه» کافی ست». می‌بینید؟ و وقتی که دو فیلم اینقدر شبیه به هم‌اند، آن سوال نگران‌کننده –که آیا کارگردان دیگر حرفی برای گفتن ندارد و یا دارد خودش را تکرار می‌کند؟– در ذهن‌مان نقش پیدا می‌کند. البته شباهت‌ها همه بد نیستند. اصلا شبیه بودن به معنای تکرار کردن نیست (که کاری با این موضوع ندارم). به عنوان مثال، صحنه‌ای که آدم‌های دیلینجر با پلیس‌ها درگیر می‌شوند، شباهت زیادی به صحنه‌ای (از «مخمصه») دارد که آدم‌های دِنیرو با پلیس درگیر می‌شوند. و هر دو صحنه زیبااند. در این صحنه مایکل مان فکر نکرده که برای هیجان دادن حتما باید از موسیقی متن استفاده کند– صدای گلوله‌ها و آنچه که دارد رخ می‌دهد کافی ست. علاوه بر این، این دو صحنه‌ی این دو فیلم، درگیری پلیس و خلاف‌کارها یک درگیری کوچک نیست... بیشتر شبیه به یک جنگ است. می‌بینید؟ شبیه هم بودن دو فیلم، یا این که یک کارگردان از یک المان در چند فیلم‌اش استفاده کند، الزاما چیز بدی نیست. اما وقتی که شباهت‌ها دیگر فقط شبیه بودن نباشند و خود را تکرار کردن باشند، آن موقع است که ماجرا جدی می‌شود و نگران‌کننده.

جَو یک جورهایی سنگین و نگران‌کننده شد. کمی تلطیف‌اش دهیم(!): عشق جان دیلینجر و بیلی فرچت (ماریون کوتیارد). جان دیلینجر با اولین نگاه از بیلی فرچت خوشش می‌آید و عاشق(؟) می‌شود. بیلی فرچت هم بعد از مدتی پافشاریِ دیلینجر، عاشق‌اش می‌شود. به همین سادگی. اما، به همین سادگی نیست. کسی که همین طوری عاشق کس دیگری نمی‌شود. عشق دلیل می‌خواهد –حداقل به نظر من که این طور است. پس دلیل عاشق شدن بیلی فرچت چیست؟ او دختری ست که در هتل کار می‌کند و کلاه و کت ملت را ازشان می‌گیرد و در کمد می‌گذارد. معلوم است که زندگی روزمره، یک‌نواخت و خسته کننده‌ای دارد. جانی دیلینجر برای او دریچه‌ای ست به یک زندگی دیگر... و بهتر. زندگی‌ای که در آن فرچت برای خودش کسی ست و مجبور نیست که کلاه و کت بگیرد. اما از آن مهم‌تر هیجانی ست که زندگی با دیلینجر برای فرچت به ارمغان می‌آورد. وارد شدن به دنیای دیلینجر همراه با خطر است (پس هیجان دارد). هیچ روزش مثل روز قبل نیست، پُر انرژی ست. دنیای دیلینجر زندگی در لحظه است... زندگی‌ای پرهیجان. و برای همین است که فرچت عاشق دیلینجر می‌شود. شاید بیش از آنکه فرچت عاشق دیلینجر باشد، عاشق دنیای دیلینجر است –دنیایی که در لحظه است، پرخطر (و پرهیجان است)... دنیایی که زنده است. خوب، گفتیم که چرا فرچت عاشق دیلینجر می‌شود. اما دیلینجر چرا عاشق فرچت می‌شود؟ به نظر من دلیل‌اش بر می‌گردد به احساس شکست‌ناپذیری دیلینجر (که در مورد خودش دارد – یا می‌خواهد که داشته باشد). دیلینجر برای اینکه به خودش بقبولاند که شکست‌ناپذیر است به فرچت نیاز دارد... نیاز دارد که او را وارد دنیای خطرناک‌اش کند و در آنجا از او مراقبت کند. سوی دیگر ماجرا هم این است که فرچت که احساس آسیب‌پذیری می‌کند، به دیلینجر نیاز دارد که از او مراقبت کند تا احساس امنیت کند (فقط بیلی فرچت اینطور است و نه همه‌ی زن‌ها. فمینیست‌ها جان من گیر ندهند!). به عبارتی دیگر، دیلینجر به آسیب‌پذیریِ فرچت نیاز دارد و فرچت به حفاظت‌هایِ دیلینجر. شاید برای همین است که دیلینجر و فرچت را به عنوان یک زوج نمی‌بینیم. بیش از آنکه یک باشند، دو اند. دو انسان مختلف و جدا با شخصیت/هویت/نیازهای روحی/و... خودشان. دو آدم (و نه یک زوج) که عاشق همدیگر می‌شوند. و به نظر من این جور به تصویر کشیدن یک رابطه‌ی عاشقانه چیز خوب و کار درستی ست.

چند پاراگراف بالاتر گفتم که «دشمنان مردم» شباهت‌های زیادی با «مخمصه» دارد. کاراکتر فرچت در «دشمنان مردم» یک جورهایی همان کارکردی را دارد که زن کتابفروش (اسم‌اش را یادم نیست) در «مخمصه» داشت: به قهرمان فیلم برآمدها و عاقبت‌های مسیری که انتخاب کرده است را یادآوری می‌کند. علاوه بر این، جان دیلینجر هم شباهت‌های زیادی با دیگر مردان مایکل مان دارد: دست به جرم و جنایت می‌زند، به زندان می‌افتد، آزاد می‌شود، و همه چیز باز از اول شروع می‌شود. و مثل دیگر فیلم‌هایش، مایکل مان خیلی وقت‌ها او را در کلوز آپ نشان می‌دهد.

تا اینجا (بیشتر) به نیمه‌ی پر لیوان پرداخته‌ایم. گفتیم که «دشمنان مردم» به معاینه‌ی تاریخ، نشانه‌ها/نمادها، جوانب فرهنگی-اجتماعیِ گنگستر آمریکایی می‌پردازد. گفتیم که فیلم عجله ندارد که به صجنه‌های اکشن برسد و نمی‌ترسد که مبادا حوصله تماشاگر سر رود. گفتیم که فیلم فقط در مورد سرقت نیست و در مورد سارقین است. و... . اما قبل از آنکه به نیمه‌ی خالی لیوان بپردازیم، می‌خواهم اشاره‌ای کوتاه به فیلم‌برداری و دیجیتال بودن‌اش کنم.

مایکل مان برای به تصویر کشیدن آمریکای دهه‌ی 1930 از دوربین دیجیتال اچ.دی. استفاده کرده. این کار او کیفیت بُعد بصری فیلم دیدن را افزایش می‌دهد. استفاده از این سیستم باعث شده که جزئیات کوچک از همیشه واضح‌تر و نمایان‌تر باشند... شب‌های فیلم از همیشه تیره‌تر (نه سیاه‌تر) باشند، ولی باز هم بشود در تاریکی شب دید... بشود نور جرقه‌ی تفنگ‌ها را در شب دید و از دیدن از جزئیات کوچک اما مهم و زیبا حال‌اش را ببریم. البته مایکل مان نخواسته میزانسن فیلم‌اش را به رخ بکشد... تو چشم، تابلو و گل‌درشت نیست. میزانسن فقط هست... همین. باید گشت تا پیدایش کرد –و من با این جنبه‌اش خیلی حال می‌کنم. اما دیجیتال مشکل‌هایی هم دارد: برای کسانی که به دیدن این نوع تصاویر دیجیتال در فیلم‌ها عادت ندارند، کیفیت و نوع تصویر می‌تواند گاهی حواس‌شان را پرت کند و یا حتی برای‌شان پریشان‌کننده باشد. این مشکل گاهی وقتی که دوربین در حال حرکت است بیشتر به چشم می‌آید: تصویر یک جورهایی غیر طبیعی ست و همان طور که گفتم می‌تواند حواس‌پرت‌کن و حتی اعصاب‌خوردکن هم باشد.

کم کم داریم وارد نیمه‌ی خالی می‌شویم. خب، حالا بی‌رودربایستی و تعارف به مشکلات فیلم بپردازیم. همان طور که گفتم «دشمنان مردم» فیلمی ست که می‌خواهد به بررسی جامعه‌ی دهه ی 1930 آمریکا بپردازد. اما، به عنوان چنین فیلمی، «دشمنان مردم» مهم‌ترین نکته‌ی دهه‌ی 1930 را بررسی نمی‌کند: کساد/تنزل بزرگ (The Great Depression)... دهه‌ای پر از تیرگی و بدبختی بود. اما، فیلم اصلا به آن نمی‌پردازد نمی‌کند. هیچ اشاره‌ای به بدبختی‌های ملت در آن روزگار نمی‌کند. نه آدم فقیر و بدبختی می‌بینیم، نه کسی که دارد از گرسنگی و بی‌پولی می‌میرد، و نه... . علاوه بر این بیشتر کاراکترهای فیلم خوش‌تیپ، خوش‌لباس، و تر و تمیزند. ساختمان‌ها همه بزرگ و زیبا هستند. خلاصه، انگار نه انگار که کساد و تنزل اقتصادی بزرگی بوده. شاید اگر فیلم نگاه (یا نیم‌نگاهی) اجتماعی-اقتصادی نداشت، می‌شد که بی‌خیال این مشکل شد. اما، در «دشمنان مردم» که می‌خواهد به موضوع‌های اجتماعی و روان‌شناسی اجتماعی هم بپردازد، مشکل عدم پرداختن به کساد/تنزل بزرگ (و عواقب اجتماعی‌اش) نابخشودنی ست.

یکی از مشکلات دیگر «دشمنان مردم» این است که فیلم نمی‌داند چه می‌خواهد باشد. نمی‌خواهد به افسانه‌پردازی رو آورد و از دیلینجر یک افسانه بسازد. اما، در پرداختن به کاراکتر دیلینجر بین افسانه و داستان از یک سو، و حقیقت و واقعیت از سوی دیگر گیر کرده است. نتیجه‌اش این می‌شود که کاراکتر دیلینجر خیلی خوب از آب در نیامده: یک قهرمان یا ضد-قهرمان نیست... یک جورهایی فقط یک سارق است که این‌کاره است و بانک می‌زند. شاید مشکل از اینجاست که مایکل مان خیلی از جانی دپ کار نکشیده و از توانایی‌های او به اندازه استفاده نکرده. یعنی اینکه اگر ما دیلینجر را دوست داریم، به خاطر دیلینجر و بازی‌گیری مان نیست، به خاطر جانی دپ است.

این المان –که فیلم نمی‌داند قرار است چه باشد– در خیلی از جاهای دیگر فیلم هم مشکل‌ساز است. «دشمنان مردم» به موضوع‌های زیادی می‌پردازد. و از آنجا که تعدادشان زیاد است، نمی‌تواند به همه‌ی آن‌ها به اندازه‌ی لازم بپردازد. یعنی اینکه «دشمنان مردم» شامل موضوع‌ها و المان‌های زیادی ست و مایکل مان اصرار داشته که همه‌شان را در فیلم داشته باشد، اما از آنجا که تعدادشان زیاد است نتوانسته که آنطور که باید و شاید به تک‌تک‌شان بپردازد. نتیجه‌اش این است که فیلم و داستان فیلم گاهی به نوعی گسیخته و نامربوط به نظر می‌رسد. به عنوان مثال، کاراکترهای زیادی هستند که وارد فیلم می‌شوند –و به نظر می‌رسد که می‌توانند جالب باشند– اما بعد از مدتی کنار گذاشته می‌شوند و فیلم فراموش‌شان می‌کند.

مشکل عدم پرداختن مناسب و به اندازه، شخصیت‌های فیلم را هم تحت تاثیر قرار داده. به عنوان مثال، چیز زیادی در مورد شخصیت‌ها نمی‌دانیم. چرا جان دیلینجر دزدی می‌کند؟ فیلم در این باره به ما هیچ چیزی نمی‌گوید. یا به اندازه روی کاراکتر بیلی فرچت کار نشده و فقط در حد عاشق/معشوق دیلینجر است. شخصیت کریستین بیل فقط در حد یک پلیس سخت و مصمم است. فیلم لایه‌های درونی هیچ کدام از این شخصیت‌ها را نمی‌شکافد و به ما نشان نمی‌دهد. برای فیلمی که قرار است در مورد سارقین و پلیس‌ها –و نه فقط در مورد دزدی– باشد، این مشکل بزرگی ست. به عبارت دیگر، فیلم فاقد المان انسان است... فاقد از بُعد انسانی ست. بهتر بود که مایکل مان به موضوع‌های کم‌تری می‌پرداخت و وقت بیشتری را صرف پرداختن به شخصیت‌ها و آدم‌های فیلم‌اش می‌کرد.

با همه‌ی این‌ها، فیلم موفق بود. نه برای اینکه فیلم خوبی بود. برای اینکه در حال حاضر –و با فیلم‌هایی که امسال اکران شده‌اند- «دشمنان مردم» رقیبی ندارد. بدبیننانه است اگر که بگویم انتخاب بین بد و بدتر است. اما صد در صد بین خوب و بهتر نیست. انتخاب بین بد و بدتر نباشد، بین متوسط و بد است.

با همه این حرف‌ها، من فیلم را دوست داشتم... اما به دلایل شخصی –خیلی وقت‌ها وقتی کسی می‌گوید به دلیل شخصی فیلمی را دوست دارم، برای این است که نمی‌خواهد بگوید (یا خجالت می‌کشد که بگوید) فیلمی را دوست داشته. اما من واقعا با «دشمنان مردم» به دلایل شخصی حال کردم. حال کردم برای اینکه فیلم پرتوقع است. برای اینکه از مخاطب می‌خواهد که فکر کند. برای اینکه فیلم پیچیده است. برای اینکه همه چیز را بیش از حد برای‌مان توضیح نداده. برای اینکه همه چیز سیاه یا سفید نیست و خاکستری ست. برای اینکه سعی کرده ساختارشکنی کند. برای اینکه از ما فکر کردن می‌طلبد. و... .

این یادداشت شخصی‌تر (و احتمالا گسیخته‌تر) از یادداشت‌های قبلی‌ام هست. دلیل گسیختگی را شخصی بودن یادداشت بگذارید و دلیل شخصی‌بودن‌اش را هم توضیح می‌دهم: (1) خواستم یک آزمونی کرده باشم؛ (2) فکر کردم اینطوری یادداشت صادقانه‌تر خواهد بود. اگر خوش‌تان نیامد، ببخشید...

منبع : سینمای ما



       
       
       
به روز شده در : شنبه 3 مرداد 1388 - 2:7

_pgprintthis |_pgsendthis |


اخبار مرتبط

نظرات

علیرضا
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 15:16
6
موافقم مخالفم
 
نامزد اسکار هم در فیلم مایکل مان بازی می‌کند

مایکل مان غولی ست برای خودش. از اون دسته فیلمسازهایی هست که فیلم بد یا حتی ضعیف هم توی کارنامه ش وجود نداره.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       



استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت`پارسیس است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2010, cinemaema.com