سینمای ما - اين فقط بخشی از خاطراتی است که وودی آلن به شکلی طنز در طول مدت فيلم برداری آخرين فيلمش يعنی «ويکی کريستينا بارسلونا» نوشته است. خاطرات لحنشان طنز است و به نظر بيشتر شبيه اغراق های اين مرد خوش ذوق است. وودی آلن، وودی آلن است و خواندن نوشته هایش جذاب. ظرافت خاصی در ديدش وجود دارد.
فيلم را نديده بودم، امشب آن را ديدم، بی مورد نديدم اين مطلب را که مدتها پيش خواندم (تقريباً تابستان امسال) ترجمه کنم. منبع اصلی در آخر مطلب آمده است.
دو نکته دربارة ترجمه:
واژة Agent را کارگزار ترجمه کردم، هميشه سر ترجمة اين واژه مشکل داشتم و دارم. اگر واژة بهتری می شناسيد بگويد.
چند جايی از مطلب هم است که يک سری اسم خاص آمده است، با کليک روی هر کدام به لينکی که توضيحاتی دربارة آن واژه می دهد باز می شود.
دوم ژانويه
پيشنهادی برای ساختن فيلم در بارسلونا دريافت کردم. بايد مواظب باشم. اسپانيا آفتابی ست و صورتم کَک مک دارد. پولش هم زياد خوب نيست، اما کارگزارم بهم قول داد می توانم ده درصد از يک درصد فيلم را بعد از موفقيت و فروش بالای چهارصد ميليون دلار بردارم.
فکر خاصی دربارة بارسلونا نداشتم تا اينکه داستان دو يهودی اهل هکانسک رو شنيدم، آنها يک شرکت سفارش کالای موميايی شده راه انداخته بودند، بسته هايی که می توانستند با هم جايشان عوض شوند.
پنجم مارس
با خاوير باردم و پنه لوپه کروز ملاقات کردم. او از آنچه فکر می کردم دلرباتر و شهوت برانگيزتر است. در طول مصاحبه نمی توانستم جلوی تحرکات داخل شلوارم را بگيريم. باردم يکی از آن نوابغ از تخم در نيامده است که فقط مانده کمی کمک از طرف من بهش برسد.
دوم آوريل
نقش را به اسکارلت جوهانسون پيشنهاد دادم. گفت قبل از اينکه خودش آن را قبول کند، بايد مورد تاييد کارگزارش قرار بگيرد، بعدش مادرش بايد آن را تاييد کند، چون خيلی بهش نزديک است. پشت بندش بايد کارگزار مادرش هم آن را قبول کند. ميانة مذاکرات بوديم که کارگزارهايش را عوض کرد ــ بعد مادرهايش را عوض کرد. او آدم با استعدادی است اما می تواند دردسر برايت بتراشد.
اول ژوئن
رسيدم بارسلونا. با پرواز درجه يک آمدم. قرار است هتل سال ديگر اگر آب شرب راه انداختند نيم ستاره بگيرد.
پنجم ژوئن
فيلمبرداری متزلزل شروع شد. رِبکا هال، با اينکه جوان است و اولين نقش اصلی اش را به عهده دارد، کمی از آن که فکرش را می کردم آتشی تر است و مرا از حضور در صحنه منع کرد. برايش توضيح دادم کارگردان بايد حاضر باشد تا بتواند فيلم را کارگردانی کند. با اينکه سعی کردم اما نتوانستم راضی اش کنم و مجبور شدم خودم را به لباس پيکهای نهار در بياورم تا بتوانم قايمکی به پشت صحنه برسم.
پانزدهم ژوئن
کارها بالاخره دارد خوب پيش می رود. يک صحنة عشقبازی پر حرارت بين اسکارلت و خاوير گرفتيم. اگر چند سال پيش بود، خودم نقش خاوير را بازی می کردم. زمانی که اين موضوع را به اسکارت يادآور شدم گفت "آه ـ هان"، بيان رمزآلودی داشت. اسکارلت دير سر صحنه آمد. عوض اينکه بهش سخت بگيرم، يک سخنرانی براش ترتيب دادم، توضيح دادم دير کردن بازيگرانم را تحمل نمی کنم. او با احترام به حرفهايم گوش داد، هر چند زمانی که داشتم صحبت می کردم، متوجه شدم صدای آيپادش را زياد کرده است.
بيستم ژوئن
بارسلونا شهر حيرت انگيزی است. مردم در خيابان، می آيند کارمان را تماشا کنند. بسيار بجا فکر کردند که من وقت دادن امضا بهشان را ندارم، به خاطر همين هم فقط از بازيگرها امضا خواستند. بعداً چندين عکس هشت در ده از خودم که دارم با اسپيرو اگنيو دست می دهم بهشان دادم و خواستم برايشان امضا کنم، اما ديگر خبری از جماعت نبود.
بيست و ششم ژوئن
فيلمبرداری در لا ساگرادا فاميلا، شاهکار معماری گادی. حدس می زدم که با معمار بزرگ اسپانيايی شباهت های زيادی داشته باشم. هر دويمان قواعد را نفی می کنيم، او با طراحی های حيرت آورش و من با پوشيدن پيشبند بچگانه خرچنگی در زير دوش.
سی ژوئن
مواد خام گرفته شده خوب به نظر می رسند، در حالی که خاوير ايدة حملة گستردة فضايی ها را داد، صحنه ای که با هزارتا سياه لکشر و لباسهای ويژة و بشقاب پرنده پر می شد، ايدة زياد خوبی نبود، اين صحنه را فيلمبرداری می کنم تا خوشحالش کرده باشم و در تدوين حذفش می کنم.
سوم جولای
اسکارلت با يکی از همان سئوالهای معمول بازيگران به سراغم آمد «انگيزه ام چيست؟» سريع جواب دادم «دستمزدت.» گفت قبول است، اما برای ادامه نیاز به انگيزة بيشتری دارد. تقريباً سه برابر. وگرنه تهديد کرد که می رود. دستش را خواندم و من اول رفتم. بعد او رفت. حالا آنقدر از هم دور شده بوديم که بايد برای شنيدن صدای هم داد می زديم. بعدش تهديد کرد لی لی می کند. منم لی لی کردم و خيلی سريع به يک بن بست رسيدم. آنجا به يک عده دوست برخوردم، همگی مست کرديم و ديگر معلوم است که حسابش هم با من بود.
پانزدهم جولای
باز هم بايد به خاوير برای بازی در صحنة معاشقه کمک کنم. سکانس اين بود که بايد پنه لوپه کروز را در آغوش می گرفت، لباسهايش را پاره می کرد و در اتاق خواب ترتيبش را می داد. جايزة اسکار برده، اما هنوز بايد بهش نشان داد چطور با حرارت بود. پنه لوپه را بغل کردم و در يک چشم بهم زدن لباسهايش را پاره کردم. شانس آورديم لباسهای آن صحنه را نپوشيده بود، تنش لباسهای گران قيمتش بود که ديگر خرابشان کرده بودم. وحشيانه پرتش کردم کنار شومينه و پريدم رويش. هرزه، قبل از اينکه رويش فرود بيايم خودش را کنار کشيد و من هم با دندانهاي جلويم روی کاشی های کف فرود آمدم. روز کاری خوبی بود و فکر می کنم بتوانم برای آگوست باز غذای حسابی بخورم.
سی جولای
مواد خام عالی به نظر می رسند. احتمالاً هنوز نقشه کشی برای اسکار زود باشد. خُب شايد نوشتن چند يادداشت کوتاه برای زمان دريافت جايزه بتواند بعداً وقتم را پر نکند.
سوم آگوست
حدس می زنم طبيعی باشد. به عنوان يک کارگردان گاهی معلم هستم، گاهی روانپزشک، گاهی شمايلی از پدر، گاهی گور (معلم مذهبی هندی). پس آيا بايد جای شگفتی باشد که بعد از اين هفته ها، اسکارلت و پنه لوپه هر دوتايی دلبستگيون بهم بيشتر شده است؟ دل نازک زنها. متوجه شدم طفلک خاوير به بازيگرهايی که با چشمانشان مرا به رختخواب برده اند، رشک آميز نگاه می کند، ولی برای پسرک توضيح دادم که بايد انتظار اشتياق لجام گسيختة زنانه برای يک سينما گر معروف را داشته باشد، مخصوصاً اگر کسی باشد که صورتش بی حالت باشد. در همان بين وقتی هر روز صبح حمام می گرفتم و به خودم عطر می زدم، بين پنه لوپه و اسکارلت دعوايی حسابی در می گرفت. هيچ وقت دوست ندارم کار را با لذت قاطی کنم، ولی شايد بتوانم شهوت هر کدامشان را کمی پايين بکشم تا بشود فيلم را تمام کرد. احتمالاً چهارشنبه ها و جمعه ها برای پنه لوپه باشم، به اسکارلت هم سه شنبه ها و پنج شنبه ها حال بدهم. مثل پارک کردن در روزهای زوج و فرد است. دوشنبه برای ربکايی وقت دارم که درست قبل از اينکه اسمم را روی رانش خالکوبی کند جلويش را گرفتم. بعد از فيلمبرداری هم با خانمهای بازيگر مشروبی می زنم و يک سری قوانين اساسی می گذارم. شايد همان سيستم جيرة کوپونی سابق بر اين، به کارمان بيايد.
دهم آگوست
امروز خاوير را سر يک صحنة احساسی کارگردانی کردم. مجبور شدم لحن ديالگوها را هم بهش بگويم. تا وقتیکه ادای مرا در می آورد خوب بود. زمانی که سعی می کرد از خودش بازی در بياورد خراب می کرد. بعدش اشک ريخت و نمی دانست از حالا که ديگر قرار نيست کارگردانش باشم بايد چه کار کند. مودبانه ولی محکم برايش توضيح دادم می تواند بدون من هم بهترين خودش را ارائه دهد و فقط سعی کند نکاتی که بهش گفتم را به خاطر بسپارد. می دانم خوشحال شد، چون زمانی که کابينش را ترک می کردم، او و دوستانش از خنده روده بر شدند.
بيستم آگوست
با پنه لوپه و اسکارلت در آن واحد معاشقه کردم، بايد جفتشان را خوشحال نگاه می داشتم. همين کار، يک فکر عالی برای نقطه اوج فيلم به سرم انداخت. ربکا مدام به در می زد، آخر اجازه دادم بيايد تو، ولی تخت های اسپانيای آنقدر کوچک اند که چهار نفر رويش جا نمی شود و زمانی که او آمد، مدام به زمين می خوردم و بر می گشتم.
بيست و پنجم آگوست
پايان فيلمبرداری. مهمانی آخرين روز مثل هميشه يکم ناراحت کننده بود. آرام با اسکارلت رقصيدم. انگشت پايش را شکستم. تقسير من نبود. زمانی که مرا به عقب برد، پايم رفت رويش.
پنه لوپه و خاوير مشتاق کار دوباره با من هستند. گفتند اگر فيلمنامة ديگری نوشتم سعی کنم آنها را پيدا کنم. مشروب خداحافظی را با ربکا زدم. لحظه ای بود پر از احساسات. همة عوامل پولهايشان را رو هم گذاشته بودند و برايم يک خودنويس خريدند. تصميم گرفته ام اسم فيلم را بگذارم «ويکی کريستينا بارسلونا». مسئولان استوديو تمام فيلمهای خام را ديده اند. ظاهراً نما به نما عاشقش شده اند و صحبت از اين است که در يک جذام خانه اکرانش کنيم. موفق بودن، تنهايی هم به همراه می آورد.
منبع: نيويورک تايمز
آراز بارسقیان