آخرین قسمت تریلوژی ماجرای جیسون بورن، شباهتهای زیادی با دو فیلم پیشیناش دارد: تعقیب و گریز سریع با ماشین و نبرد نفر به نفر که از نشانههای فیلمهای بورن هستند. اینها دیگر کم کم در حال تبدیل شدن به قانون نوشته نشدهای هستند تا محک و امتحانی باشند برای دیدن اینکه فیلمسازها میتوانند معیارهای قبلی را پیشرفت دهند یا نه. و « اتمامحجت بورن» این کار را خوب انجام میدهد. اصلا همین چیزی است که باعث میشود که بگویم این فیلم به عنوان یک فیلم اکشن گیشهای، فیلم خوبیست. قرار نیست که یک شاهکار سینمایی باشد و بیننده را به تفکر و تأمل وا دارد. قرار است (و باید) یک فیلم اکشن خوب باشد و بیننده را برای مدتی سرگرم کند. « اتمامحجت بورن» این کار را خیلی خوب انجام میدهد. از ایدئولوژیِ (مزخرف) "بزرگتر بهتر است" (که از نظر من بدترین نوع توهین به مخاطب است) پیروی نمیکند و اکشناش به انفجارهای بزرگ و با تفنگ کلی آدم را کشتن نیست. به همین دلیل هم به مخاطب توهین نمیکند.
به غیر از تکرارها و اشارههای بالا، فیلم چند تکرار و اشارهی دیگر هم دارد – بعضی خوب، بعضی بد: وقتی که جولیا استیلز (Julia Stiles) در نقش نیکی پارسُنز (Nicky Parsons) موهایش را سیاه رنگ میکند و کوتاه میکند، تصوریری از مری (Marie)، دوست بورن در دو فیلم قبلی، را زنده و تکرار میکند، که (به نظر من) جالب است؛ اما از سوی دیگر وقتی که (اگر اشتباه نکنم) اسکات گلن (Scott Glen)، رهبر گروه، میگوید "نمیتونی این چیزها را درست کنی" (“You couldn’t make this stuff up”) و "یا عیسی مسیح، اون جیسُن بورنه" (“Jesus Christ, that’s Jason Bourne”) تکرار و نقلی از فیلمهای جیمز باند هستند که اصلاً جالب نیستند.
فیلم سرعت بسیار بالایی دارد. با دوربین روی دست گرفته شده و تدوین شلاقگونه که سرعت را بالا میبرد و نشان میدهد که جیسُن بورن چگونه و به چه سرعتی اطرافش را تخمین میزند و تصمیم میگیرد که چه کار کند. یک رولرکستر سریع که بیننده را در موقعیی مشابه با آدمهایی که در تعقیب و بورن هستند قرار میدهد: تمام تلاش برای اینکه از بورن عقب نماند. این رولرکستر در صحنهای که بورن – در ایستگاه واترلو – روزنامهنگار گاردین را راهنمایی میکند تا در دوربینها دیده نشود و از مأموران سی.آی.اِی فرار کند به اوج میرسد. صحنه زیبا طراحی و اجرا شده است. در این قسمت اشارهی قابل توجهی به مسئلهی دوربینهای مدار بسته در لندن شده است (وقتی که در روزهای بعد از بمبگذاریهای متروی لندن، آن مرد برزیلی به دست پلیس کشته شد، اما هیچ دوربینی چیزی را ضبط نکرد... اشاره به وقتی که سی.آی.ای دوربینها را کنار میزند و روزنامهنگارها را میکشند).
صحنههای خوب دیگری هم هستند (تعقیب در ماشین، بالای پشتبامها و...)، اما (از نظر من) صحنه واترلو از همه آنها بهتر بود؛ برای اینکه جدید و بکر بود. البته یکی از دلایلی هم که صحنههای دیگر اکشن به این اندازه توجه را جذب نمیکنند، سرعت بالا و بدون وقفه است: بعد از مدتی از این سرعت خسته میشویم و میخواهیم که فرصتی باشد که نفسی تازه کنیم، اما فیلم این فرصت را به اندازهی کافی نمیدهد. مگر شیث رضایی چند بار میتواند که طول زمین را با تمام سرعتش طی کند و خسته نشود؟ بعد از یکی دو بار نیاز به استراحت خواهد داشت. بیننده «اتمام بورن» هم نیاز به همان استراحت دارد که به او داده نمیشود و در نتیجه بعد از مدتی خسته میشود.
(برای من) آنجا که بورن مأمور را – اشتباه نکنم اسمش دِش بود – خفه کرد جالب بود. به نوعی با خفه کردن او، هیجان را هم خفه کرد و این اجازه را نداد که عصبانیت خودش و بیننده بروز داده شود. احساسات هم مثل دِش خفه و خاموش شدند. انگار که بخواهید فریاد بزنید، ولی دهانتان بسته شده باشد.
پی نوشت: شاید که سر زدن به www.bournestunts.com برای دوست داران فیلم های اکشن خالی از لطف نباشد.