اميدها، نااميديها، غافلگيريها و سرخوردگيهاي اكران 2012
نگاهي به ده فيلم برگزيده سينماي جهان در سالي كه گذشت
سينماي ما- هومن داودي: امسال نسبت به سالهاي قبل كه در طول سال با سهچهار فيلم شاهكار برخورد ميكرديم، سال كمبركتي بود. قسمت نااميدكنندهاش هم اينجاست كه فيلمهايي كه دلها بهشان بسته شده بود، نااميدكننده از كار درآمدند كه در بخش «بازي بزرگان» خيلي مختصر بهشان پرداخته شده است. اما سينما هميشه سينماست و يكدفعه فيلمي كه هيچ انتظاري ازش نداري غافلگيرت ميكند. اين شما و اين ده فيلم برتر سال كه كمابيش بهترتيب فهرست شدهاند.
1. يك جدايي جدايي باشكوه شايد بعد از دريافت اسكار و تقريبا همه جايزههاي مهم جهاني و اول شدن اين فيلم در سايتهاي معتبر آيامديبي و متاكريتيك در سال 2011، انتخاب اين فيلم به عنوان برترين فيلم سال، آن چنان تعجببرانگيز نباشد. اما چنين حرفي پارسال همين موقع مطمئنا با واكنشهاي تندي از جانب همه روبهرو ميشد؛ مخصوصا كه ما ايرانيها كه «مرغ همسايه غازه» تا اعماق وجودمان نفوذ كرده و از زمان نمايش «جدايي نادر از سيمين» در جشنواره تا حالا از حفره بزرگ! فيلمنامهاي فيلم حرف ميزنيم. حفرهاي كه از استادان و نويسندگان كتابهاي آموزش فيلمنامه تا تماشاگران عادي و سينماروها، حتي به آن فكر هم نكردهاند؛ و برعكس فيلمنامهاش را نامزد اسكار هم كردهاند و چندين جايزه معتبر فيلمنامه را هم بهش دادهاند. درباره شاهكار اصغر فرهادي و وجوه بينالمللي و قصه جهانشمولش آن قدر صحبت شده كه هر حرف ديگري تكراري به نظر خواهد رسيد. پس با افتخار «يك جدايي» را با فاصله از فيلمهاي ديگر، به عنوان برترين فيلم سال انتخاب ميكنم و ميروم سراغ باقي فيلمها.
2. فرزندان خيانت در كما
«فرزندان» و الكساندر پين از آن گروه فيلمها و فيلمسازان هستند كه باعث شدهاند/ ميشوند/ خواهند شد كه سينما زنده بماند. پين كه تا به حال 5 فيلم باند بيشتر نساخته پلهپله جلو آمده و الان ميشود خيلي راحت او را متخصص بحرانهاي ميانسالي مردانه لقب داد. علاوه بر اين رشتة تخصصي، پين متخصص ملودرام ساختن هم هست. هميشه در ملودرام مرز باريكي وجود دارد بين سانتيمانتاليسم و بلاهت و از آن طرف يبس بودن و بياحساسي. فيلمسازان زيادي هم از يكي از اين دو طرف افتادهاند. اما پين با «فرزندان» كه اوج سبك فيلمسازياش است نشان ميدهد كه بهراحتي ميتواند احساسات تماشاگرانش را در مشتش بگيرد و داستاني تكراري و حتي كليشهاي را چنان تعريف كند كه نفهمي زمان فيلم چهطور گذشته است. بعد ديدن انبوهي از فيلمهاي ژانر جديدالتأسيس «خيانت» در جشنوارة فيلم فجر، ديدن اين شاهكار سينمايي دربارة خيانت براي نگارنده مثل يك پادزهر عمل كرد. پين با يكيدو تغيير هوشمندانه و بازآفريني نقاط اوج درام به سبك خودش، كاري كرده كارستان. او همسر خيانتكار مت كينگ (جرج كلوني) را فرستاده روي تخت بيمارستان و در كل فيلم او را در حالت كما و بدون ذرهاي قدرت براي دفاع كردن از خود ميبينيم. از آن طرف خود شوهر هم وقتي به گذشته نگاه ميكند خودش را در حد يك شوهر يا پدر ايدهآل نميبيند. مجموعة شرايطي كه فيلم جلوي چشم ما ميچيند باعث ميشود قطعيتي را كه دربارة مفهوم خيانت داشتيم، يكسره فراموش كنيم و باور كنيم انسان امروزي پيچيدهتر از آن است كه بتوان حكمهايي قطعي دربارهاش داد. يكي از جذابيتهاي هميشگي فيلمهاي پين شخصيتهايشان فرعي جذابشان است كه در «فرزندان» هم نمود دارد. مثلاً آن نوجوان بيخيال و بيادبي كه همراه دختر مت وارد خانواده ميشود، عالي است. پدر غرغرو و قاطي همسر مت هم (كه با مشت ميزند توي صورت همان پسر بيخيال)، با بازي رابرت فارستر واقعاً تماشايي است.
3. هري پاتر و يادگارهاي مرگ: قسمت دوم حماسة خوب
هري پاتر يك حماسه است و حماسهاي خوب است كه خوب تمام شود. قسمت هشتم مجموعه فيلمهاي هري پاتر ثابت ميكند كه هنر قصهگويي خانم رولينگ و البته نوسيندة فيلمنامه، تمامي ندارد و آنها ميتوانند بعد از آن همه فرازونشيب و داستان، يكدفعه همه چيز را بر هم بزنند و زاويهاي جديد به بيننده بدهند تا اتفاقهاي گذشته را از آن ببيند. جالب اينجاست كه اين زاوية تازه به تمام قسمتهاي قبلي معنايي ميدهد كه به دليل جذابيتهاي فيلمها، تا به حال خيلي به آنها فكر نميكرديم. قسمت آخر به تمام ابهامهاي قبلي جواب ميدهد و از آن بهتر، يك رودست بزرگ به تماشاگرش ميزند.
4. دنياي پنهان آريتي دردسر در بهشت
استاد هايائو ميازاكي با فيلمنامهاي كه يكي از شاگردانش ساخته بازگشته تا دوباره و دوباره ثابت كند قصهگويي بيهمتاست. قصهگويي كه ظاهراً براي بچهها قصه ميگويد اما هدف اصلياش بزرگترها هستند. «دنياي پنهان آريتي» نگاهي بيآلايش و خوشبينانه به دنيا و مافيها دارد و براي دوست داشتنش لازم نيست زحمت زيادي بكشيد. داستان عاشقانة يك نوجوان مريض با يك آدمكوچولو (درست مثل ممول!) آن قدر جذاب است و سبك زندگي آدمكوچولوها چنان چشمنواز كه باوركردني نيست. اين انيميشن عالي، رنگآميزي و جزيياتي از نواحي روستايي دارد كه باعث ميشود با ديدنش آدم ياد بهشت بيفتد. اما حتي بهشت هم بدون كسي كه بتواني شاديات را با او تقسيم كني صفايي ندارد.
5. مبتديها درباره تَرك اندوه
فيلم جمعوجور مايك ميلز فيلمنامه، بازيگري و كارگرداني درخشاني دارد. دو رابطه اصلي قهرمان فيلم (يكي با پدرش و آن يكي با دختري پرشور) در خدمت واكاوي دو مفهوم «تَرك» و «اندوه» است. مانند فيلمهاي خوب ديگر، «مبتديها» در ابتدا داستان گيرا و جذابي دارد تا تعريف كند و بعد از آن است كه دغدغهها و سؤالهاي تفكربرانگيز فيلم خودشان را نشان ميدهند. پدر قهرمان (با بازي عالي كريستوفر پلامر) در 75 سالگي و بعد از مرگ همسرش، تازه تمايلات همجنسخواهانهاش را بروز ميدهد و ميخواهد به دنبال زندگياي برود كه دوستش دارد. پسرش هم همه دخترهايي كه دوستشان داشته را ترك كرده، اما ظاهرا جنس رابطه آخري جور ديگري است و نميتواند بهراحتي فراموشاش كند...
6. مردان ايكس: رده اول دنبالة بهتر از اصل
در بين انبوه دنبالهها و بازسازيهاي بيارزشي كه پارسال به نمايش درآمدند، داستان اين يكي فرق ميكند. يك گروه بازيگري جوان و عالي، يك فيلمنامة محكم با داستاني درستوحسابي و يك كارگرداني خيلي خوب كه فضايي استيليزه به فيلم داده، باعث شده «مردان ايكس: ردة اول» بهترين فيلم مجموعة «مردان ايكس» و يكي از بهترينهاي سال باشد. اين قسمت به نوعي پيشدرآمد اين مجموعه است كه با روايت دور هم جمع شدن ميوتانتها در جنگ جهاني دوم و شكل گرفتن روابط مختلف ميان آنها، هم به فيلمي مستقل از قسمتهاي قبل تبديل شده و هم به آنها معناي مضاعفي ميدهد.
7. رييسهاي وحشتناك قاتلين حالخوبكن
ميشود از فيلمنامه محكم با ديالوگهاي تروتازه «رييسهاي وحشتناك» گفت، ميشود از روش مختصر و مفيدي كه براي معرفي شخصيتهايش به كار ميبرد گفت، ميشود از بازيهاي عالي و يكدست بازيگران گفت، ميشود از كنايههاي گزندهاي كه به فرهنگ و اقتصاد آمريكا ميزند گفت و... اما همه اينها در درجه دوم اهميت قرار دارند. اين فيلم فوقالعاده خندهدار و حالخوبكن است. همين يك قلم براي اينكه اين فيلم يكي از بهترين فيلمهاي امسال باشد كافي است.
8. زميني ديگر بزرگفيلم كوچك!
فيلم جمعوجور و مستقلي كه كارگردانش به شكلي چريكي و من بميرم و تو بميري، با كمك دوستان و فاميلش ساخته و هزينة توليدش حدود 200 هزار دلار شده! فيلم بزرگي است. «زميني ديگر» در جشنوارة ساندنس پارسال، جايزة ويژة هيأت داوران را در بخش درام سينماي جهان به دست آوردف اما به دلايلي نامعلوم آن طور كه بايد و شايد ديده نشد. «زميني ديگر» نمونهاي شاخص از يك كارگرداني محكم و باهويت است. كارگردانياي كه داستاني علميخيالي را تبديل به يك درام انساني ميكند. «زميني ديگر» با فضاسازي و ريتم يكدستش، و مهمتر از همه پايانبندي عالياش، يكي از بهترينهاي سال است.
9. بايد درباره كوين حرف بزنيم هشدار! هشدار!
آنهايي كه اعصاب ضعيفي دارند يا تحملشان كم است يا احساسات رقيقة زيادي دارند، بدون شوخي، از اين فيلم دوري كنند. «بايد دربارة كوين حرف بزنيم» فيلمي بهشدت درگيركننده و برهمزنندة اعصاب و روان است. دليلش هم اين است كه جايي را ويران ميكند كه به شكلي ازلي و ابدي، يادآور آرامش و مهرباني است. در فيلم رابطة بين مادر و فرزند، به رابطة يك هيولا با يك قرباني تبديل ميشود. و آن قدر اين فرايند هنرمندانه و تأثيرگذار به تصوير ميشود كه تماشاگر ميخكوب ميشود و آثار ناراحتكنندة فيلم بهراحتي از ذهنش بيرون نميرود. از ما گفتن!
10. رانندگي كارگرداني يعني همه چيز
«رانندگي» يك نمونة درخشان ديگر براي اثبات اين ادعاست كه مهم نيست چه بگوييد، مهم اين است كه چهطور بگوييد. داستاني ساده و حتي پيشپاافتاده در دستان فيلمساز جوان دانماركي (نيكلاس وايندينگ رفن) به فيلمي ديدني تبديل شده كه وابستگي تام و تمامي به كارگردانياش دارد؛ به جوري كه فيلمساز از بازيگران بازي گرفته، قابها را بسته، نورپردازي كرده، از اسلوموشن و موسيقي استفاده كرده، از فلاشبك و فلاشفوروارد استفاده كرده و خلاصه همه چيز. «رانندگي» در كمال تعجب در اسكار امسال كاملاً ناديده گرفته شد اما (به قول دوستان گزارشگر) چيزي از ارزشهاي اين فيلم كم نميشود.
بازي بزرگان
متأسفانه «هوگو»ي مارتي اولين فيلم بدش است. براي يك دكمه كت و شلوار دوخته شده. براي آن چند دقيقه خاطرات ژرژ ملييس، يك فيلم كشدار با قصهاي آبكي ساخته شده كه بازيگران اصلياش به شدت بد بازي ميكنند. «اسب جنگي» اسپيلبرگ كبير مشكل معمولي و طولاني بودن دارد. داستان از اول تا آخر قابل پيشبيني است و بجز فصلي كه دو سرباز از دو طرف جبهه ميخواهند اسب را از لاي سيم خاردار دربياورند، تلاشي براي باطراوت شدنش انجام نشده است. «دختري با خالكوبي اژدها» هم بعد از فيلم بد «شبكة اجتماعي» نشان ميدهد دوران بزرگي ديويد فينچر به سر آمده. اين آخري در هندي بودن و خوابآور بودن دست همه را از پشت بسته. فينچر داستان بالقوه جذاب فيلم را به فيلمي آشفته و بيهيجان تبديل كرده كه سخت است بدون چرت زدن بشود تا آخر تماشايش كرد. «ملانكوليا»ي فون ترير هم در حد همان چند دقيقة درخشان اوليهاش است. باقي فيلم شخصيتها و فصلهايي آشفته و هذياني است كه خداخدا ميكنيد هرچه زودتر آن سيارة لعنتي بيايد و همه را نابود كند. «تعميركار خياط سرباز جاسوس» هم براي كساني شده كه با رمانهاي جان لوكاره و شخصيتهايش آشنا هستند. آنها كه با جرج اسمايلي نيستند به احتمال زياد از همان اول فيلم سرنخ ماجراها را گم ميكنند و تا آخر هم نميتوانند شخصيتها را بشناسند.
ده فيلم بعدي:
رنگو (گور وربينسكي)، اعتماد (ديويد شوييمر)، همه چيز بايد از دست برود (دن راش)، تري (عزازيل جيكوبز)، شاعري (لي چانگ-دونگ)، گربة چكمهپوش (كريس ميلر)، نيمهشب در پاريس (وودي آلن)، شكارچي (رفيع پيتز)، 50/ 50 (جاناتان لواين)، ماجراهاي تنتن (استيون اسپيلبرگ)
منبع :
سينماي ما
|