وقتی تحقیقات به بن‌بست می‌خورند (یادداشت حسن الحسنی بر فیلم قلمروی پادشاهی) - از لندن :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
   
       دوشنبه 22 مهر 1387 - 19:36         

               



وقتی تحقیقات به بن‌بست می‌خورند (یادداشت حسن الحسنی بر فیلم قلمروی پادشاهی) - از لندن

«قلمروی پادشاهی» ساخته‌ی پیتر برگ (Peter Berg) با خلاصه‌ای از تاریخ روابط میان آمریکا و عربستان سعودی آغاز می‌شود. چقدر از تاریخی که در فیلم نقل می‌شود حقیقت دارد، نمی‌دانم. اما، با دیدن این قسمت از فیلم فکر می‌کنیم که "وای... باز هم شروع شد". (چیزی مشابه با «300» اما، این دفعه برای نسل عرب؟). خیلی‌ها هم که این‌جا هیچ فرقی بین مردم خاورمیانه نمی‌بینند... همه یکی‌اند. انگار که قرار است باز هم فحش بخوریم!؟ خواه یا ناخواه موضع‌گیری می‌کنیم. برای اینکه – اگر فحش خوردیم – زیاد به‌مان بر نخورد، آماده هستیم – شاید با کمی تلقین – که فیلم را جدی نگیریم. چیزی را هم که جدی نگیریم، ضربه نمی‌زند. البته، جدای از این مسئله هم دلیلی برای جدی‌گرفتن فیلم نیست. نه به این دلیل که بد و بیراه نمی‌گوید – که البته نمی‌گوید، نه... به آن اندازه که فکر می‌کردیم نمی‌گوید – اما به این دلیل که واقعا فیلمی نیست که جدی گرفته شود.

داستان اصلی فیلم از این قرار است که یک عده تروریست، چندین کارگر آمریکایی (و خانواده‌های‌شان) را در عربستان سعودی می‌کشند. منطق سیاسی حکم می‌کند که اِف.بی.آی درگیر این ماجرا نشود – از لحاظ سیاسی جلوه‌ی جالبی ندارد و عواقب بدی هم به دنبال دارد. اما، بچه‌های اِف.بی.آی آدم های باحال و با غیرتی‌اند که نمی‌توانند بی‌اعتنا نسبت به این موضوع باشند. پس می‌روند. آن هم بدون اجازه‌ی کاخ سفید و بدون امنیت. رونالد فلری (Ronald Fleury)، شخصیت جیمی فاکس (Jamie Foxx)، به همراه (فقط) 3 نفر دیگر عازم عربستان می‌شوند. از این 4 نفر که به عربستان می‌روند – به غیر از شخصیت کریس کوپر (Chris Cooper) که مثل همیشه خوب است – تقریبا همه (بعضی کمتر و بعضی بیشتر) به فیلم سودی نمی‌رسانند و به آن لطمه‌های زیادی می‌زنند: در فیلمی که قرار است راستین و واقع‌گرایانه باشد شخصیت‌ها بیش از حد قهرمانانه‌اند. شخصیت‌ها مشکلات زیاد (توی ذوق زن) دیگری هم دارند – که بعدا (در همین یادداشت) در موردشان حرف می‌زنیم.

گروه 4 نفره‌ی اِف.بی.آی به عربستان می‌رسند، اما آزاد نیستند و استقلالی را که می‌خواهند ندارند و نمی‌توانند کاری از پیش برند. به این دلیل که نیروهای عربستانی مزاحم هستند. حالا این نیروهای عرب چگونه ترسیم شده‌اند؟ قضاوت با شما: نیروهای عربستانی فکر می‌کنند برای شخصیت جنیفر گارنر (Jennifer Garner) که جَنِت مِیز (Janet Mayes) است باید محوطه‌ای صورتی آماده کنند چون که او دختر است(!)؛ ساعت کاری‌شان با طلوع آفتاب است و آفتاب وقتی طلوع می‌کند که عربستانی‌ها در ِ سالنی را که گروه اِف.بی.آی در آن هستند باز کنند؛ با طنز آمریکایی‌ها حال نمی‌کنند(چه غلط‌ها!)؛ وقتی که یکی از اِف.بی.آی ای‌ها فحش می‌دهد، به او پیشنهاد می‌کنند که دهانش را با صابون بشورد! واقعا چقدر از این منفی‌تر (و احمقانه‌تر) می‌شود عربستانی‌ها را ترسیم می‌کردند؟ نه خیلی. البته باز جای شکر باقی‌ست که حداقل همه‌ی عربستانی‌ها به عنوان تروریست ترسیم نشده بودند. همه که نه... هفتاد، هشتاد درصدشان. اصولا در «قلمرو پادشاهی» دو نوع عربستانی بیشتر نیستند: (1) نیروهای امنیتی دست و پا گیر و کار نابلد عربستان سعودی؛ و (2) تروریست‌ها – بچه‌ها که در حال شستشوی مغزی و فکری‌اند (با بازی‌های کامپیوتری جنگی – خیلی از این بازی‌ها مگر کجا ساخته شده‌اند؟)؛ نوجوان‌ها که همه عملیات را انجام می‌دهند؛ و پدرها که دستور می‌دهند. غیر منصفانه ننوشته باشم: سرهنگ فارس القاضی و گروهبان هیثم (اگر درست نوشته باشم) از نیروهای عربی آدم‌های خوبی بودند و به سیاهی ترسیم نشده بودند. البته وجودشان بیشتر از شخصیت‌پردازی برای داستان مشابه با برقراری تعادل در یک معادله است.

وقتی که پیتر برگ احساس می‌کند که تحقیق‌ها (که به جای خاصی هم نرسیده‌اند و کمک زیادی برای شناسایی تروریست‌ها نکرده‌اند) ممکن است که خسته‌کننده شوند، اکشن به رگ‌های فیلمش تزریق می‌کند. و از همین جاست که تروریست‌ها را می‌گیرند. چه می‌شود؟ تروریست‌ها یکی از اعضای گروه اِف.بی.آی را گروگان می‌گیرند و می‌برند که بیرحمانه و بیشرمانه سر او را ببرند. گروه اِف.بی.آی به همراه سرهنگ فارس القاضی به تعقیب گروگان‌گیر‌ها می‌روند و مخفیگاه‌شان را پیدا می‌کنند. بعد از نبردی طولانی که در آن این 3 نفر تعداد خیلی زیادی تروریست را می‌کشند و هیچ گلوله و نارنجک و آر.پی.جی به آن‌ها نمی‌خورد، تروریست‌ها را می‌کشند و دستگیر می‌کنند و گروگان را هم نجات می‌دهند. اصلا دیگر چه نیازی به آن همه تحقیق بود؟ از همان اول قلاب و طعمه را در آب می‌انداختند و وقتی که ماهی آن را به دهان گرفت، ماهی را از آب می‌کشیدند بیرون. دیگر اینقدر حاشیه‌سازی نمی‌خواست. از همان اول موضوع فیلم را داستانی انتقام‌جویی می‌کردند که فیلم دارد می‌میرد آن باشد. به قول حسام نواب صفوی در «شمعی در باد» "Don’t beat around the bush".

متاسفانه اکشن فیلم از همان ایدئولوژی "بزرگ‌تر بهتر است" پیروی می‌کند. اصلا صحنه‌های اکشن جذابیت ندارند. در بعضی از صحنه‌ها، پیتر برگ وسط آن شلوغی و بُکش بُکش صورت‌های قهرمانانش را در نمای نزدیک نشان می‌دهد و با آن حال می‌کند. این کارش خیلی تو ذوق می‌زند و اعصاب خورد می‌کند. البته فقط این مورد نیست که اعصاب خورد می‌کند: شخصیت‌های قهرمانانه فیلم – که ارزش‌های راستین فیلم را خراب می‌کنند – قرار است که شخصیت‌های با اعتماد به نفسی باشند؛ اما اعتماد به نفس‌شان بیشتر تمایل به پُر رو بودن و گستاخی دارد. استفاده‌ی بیش از حد از این‌که هر بمب‌سازی باید حتما انگشتانش را در طول کارهایش از دست داده باشد و بعد از اینکه آن بمب‌ساز سابق (نامش را به خاطر ندارم) به این مسئله اشاره می‌کند، دم و بی دم انگشت چک می‌کنند که ببینند طرف تروریست است یا نه هم اعصاب خورد می‌کند. آدام لویت (Adam Leavitt) هم با شوخی‌های به اصطلاح نیش‌دارش اعصاب خورد کن است. اصلا با چه منطقی او را به عربستان آوردند؟ کار مفیدی که نکرد، فقط با لپ تاپش یک ویدئو نشان داد. به جای آوردن او بهتر نبود که یک مترجم می‌آوردند؟ آخر یک آمریکایی هم آنجا عربی بلد نبود. آمریکایی‌ها اطلاعات جالبی در مورد عربستان سعودی دارند، اما نمی‌دانند که ریاض محل مناسبی برای دختری با لباس‌های تنگ نیست.

اشاره‌ی فیلم به ماجرای دانیل پرل جالب نبود و کمی بیش از حد تابلو بود. اما آدم‌های با ماسک و صورت‌های پوشیده که بر پشت بام‌ها بودند و اشاره‌ای به المپیک 1972 مونیخ بود، جالب از آب در آمده است. حداقل از لحاظ هنری و ادبیاتی و نه از لحاظ سیاسی. به غیر از بازی کریس کوپر، بازی جرمی پیون (Jeremy Pievn) هم جالب بود.

صحنه‌ی آخر فیلم که آن دختر پسر است و احتمالا وقتی که بزرگ می‌شود تروریست می‌شود، در عمل نتیجه‌ای مشابه به صحنه بلوف آخر فیلم «نقاب» دارد... خیلی چرند و سبک مغزانه که قرار است مثلا شگفت‌زده‌مان کند! این فیلم‌ها را نسازند، یا اگر باید بسازند، بدهند کسی کاربلد بسازد... مثلا مایکل مان. البته اگر ایشان قبول کنند که فکر نکنم استاد قبول کند.
به دیدن این فیلم ننشینید، مگر اینکه بخواهید قرص‌های اعصاب و آرام‌بخش جدیدتان را محکی بزنید!




به روز شده در : سه‌شنبه 24 مهر 1386 - 8:32

_pgprintthis |_pgsendthis |

نظرات

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  




           

استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2007, cinemaema.com