" به اميد ديدار...تارانتينو "
1: نوشتن در مورد " ضد مرگ " اصلا ساده نيست. يك جور راه رفتن روي لبه تيغ است. "ضد مرگ" از آن دست فيلمهايي است كه نميشود دليلي براي خوش آمدن يا بد آمدن از فيلم پيدا كرد. نه ميتوانی چيزي كشف كني كه در رثايش بنويسي و نه چيزي كه با آن فيلم را بكوبي. فيلم از لحاظ تكنيكي معركه است اما انگار يک چيزي كم دارد. يك "آن" كه نميگذارد با فيلم كنار بيايي. سرحالت نميكند....الان دارم سعي ميكنم کمی درباره ريزهكاريهاي جذاب فيلم بنويسم. جزيياتي كه انگار قرار بوده جاي كليت غير جذاب فيلم را پر كنند....
2: تيتراژ : اولين نكتهاي که در فيلم توجهت را جلب ميكند همين آغاز فيلم است. تارانتينو كه در اين فيلم خودش مدير فيلمبرداري هم بوده از همان ابتداي تيتراژ تاكيد خود را روي "پا" نشان ميدهد. عنصري كه موتيفوار در كل فيلم تكرار شده است. طوري كه در سكانسي حتي خود "مايك بدلکار" (كرت راسل ) هم مستقيما به آن اشاره ميكند.
تيتراژ با موسيقي به سبك " پالپ فيكشن " آغاز ميشود و پاهايي كه لاك خورده (لاك قرمز) روي داشبورد ماشين در حال حركت قرار گرفته است. كنار كادر عينك آفتابي "قرمز"رنگي جلب توجه ميكند و جالب اينكه دقيقا روي همين پاهاست كه "مايك بدلکار" معرفي ميشود.
حتي تابلوي بزرگي از زني كه پاهايش را روي كاناپه دراز كرده و حركت ديوانهوار ماشين (ضد مرگ) هم كه به تابلويي از زني كه دست و پايش بسته شده كات ميخورد كمي از شخصيت سازي فيلم را بر عهده ميگيرد و كاركرد خوبي پيدا ميكند...
3: رنگ : اما مهمترين موتيف فيلم حداقل در نيمه ابتدايي استفاده از رنگ "قرمز" در جاي جاي فيلم است. اين رنگ تقريبا در تمامي سكانسها وجود دارد. رنگ ماشين. رنگ باس. كافه و حتي بيمارستان و ...
اما بهترين كاركردش در يكي از "معدود" سكانسهاي گيراي فيلم به وجود آمده است.
اين سكانس انگار كه اصلا درباره اين ريزهكاريها ساخته شده باشد به قشنگي در آن تركيبي از رنگ نور و صدا قابل تشخيص است....دخترها از كافه بيرون ميآيند و صداي خندهشان خيابان را فرا ميگيرد و اين نما كات ميخورد به صداي خنده مرموز "مايك بدلکار" كه زير نور قرمزي داخل ماشين نشسته است. نور قرمز اينجا تاثير عجيبي دارد. اين كه ماشين تبديل به يك تاريكخانه عكاسي شده است (اين حس با ديدن عكس 3 تا دختري كه از كافه بيرون آمدهاند و جلوي آينه نصب شده است تقويت ميشود.)
حالا كه مايك چهره خود را توي آينه نگاه ميكند تنها چيزي كه آنجا قرمز نشده است... همان چشمهاي او در آينه است.... صداها اينجا كاملا محو شده و سكوت برقرار است.....
4: تارانتينو: تارانتينوي فيلم " ضد مرگ " حداقل در انتخاب موسيقي همان معركهي هميشگي است. انتخاب انواع موزيكهاي "راك اند رول" در نيمه اول فيلم جذاب است و مخصوصا در سكانس تصادف آنقدر درست به كار رفته است كه آن خط باريك ميان لذتبردن دخترها (با هد زدن با آهنگ درخواستيشان) و مرگشان به شدت موي بدن آدم را سيخ ميكند...موسيقي آن سكانس موسيقي هيجانانگيزي است طوري كه وقتي كه ماشين مايك با شدت هرچه تمامتر ماشين دخترها را له و لورده ميكند صداي موسیقي به زيبايي به صداي برخورد دو ماشين و سپس به سكوت كامل كات ميخورد....آنقدر بازي با صدا و تصوير
كار شده است كه اين سكوت پس از آن موزيك پرهيجان انگار براي همدردي با بهت تو در فيلم استفاده شده است....
درست برعكس نيمه اول فيلم. بخش دوم "ضد مرگ" اصلا آن جذابيت موسيقيايي را ندارد. بخش دوم كه به نوعي به جزا رسيدن قاتل را روايت ميكند از هيچكدام از ريزهكاريهاي بالا استفاده دلچسبي نكرده است .
نه موسيقي و نه رنگ قرمز و نه تاكيد روي چيزي كه پيشبرنده درام فيلم باشد...فكر كنم خود كارگردان از عمد آن ضرب و شتم و تعقيب و گريز انتهايي فيلم كه به مرگ "مايك بدلکار" ختم ميشود را زيادي از حد "هجوگرا" "تمسخرآميز" و "رو" از آب درآورده است...
اما تاثير تارانتينوي كارگردان از همه ريزهكاريهاي ديگر بيشتر است. درست است كه من فيلم را اصلا دوست ندارم اما "ضد مرگ" از لحاظ تكنيكي خصوصا در كافهي نيمه اول فيلم و در صحنه تعقيب و گريز بخش دوم درخشان است. با اينكه اغلب اتفاقات داخل كافه و در فضاي بسته ميافتد (بهجز كافه تكه دوم فيلم) اما تارانتينو كارگرداني خود را به رخ ميكشد و با كمي دقت متوجه ميشويم كه كمتر دو نمايي است كه با زاويه يكسان گرفته شده باشد. تنوع نماها خارق العاده است. نماهايي كه اغلب دو نفره يا بسته تكنفره است. يك نوع كارگرداني معمول براي سكانسهايي كه قرار است شخصيتهاي ساكن و ثابتي ديالوگهايي ادا كنند.
اما اينكه اغلب نماهاي نيمه ابتدايي فيلم در فضاي بسته و شلوغ پلوغي مثل ديسكو ميگذرد حكايت كاملي است از بيبندوباري ..پوچي..الكي خوشي و تفكرات وقيحانه شخصيتها كه داخل ديالوگها هم بازتاب پيدا كرده است. دختراني كه بزرگترين لذتشان وارد شدن به دنياي تبليغات است و هرجا كه بيلبوردهاي خودشان را ميبينند غريو شادي سر ميدهند. (جالب اينجاست كه وقتي دخترها در تكه دوم موفق به كشتن "مايك" ميشوند كه عنصر نامطلوب خود را اخراج كرده اند.. همان دختري كه عكسش را توي مجلات وقيحانه چاپ كردهاند) ... تارانتينو به عمد با بزرگنمايي بعضي نماها و ديالوگها حالت مشمئزكنندهاي را براي ما به وجود ميآورده و تاكيد عجيبي بر اين دارد كه با تمام حجم وسيع صحبتها و ديالوگها كه در فيلم جاري است اما ارتباطها در سخيفترين نوع خود در حركت است يا اصلا وجود ندارد يا چيزي در حد پيامهايي است كه با موبايل رد و بدل ميشود.
5: تصادف : تارانتينو يك سكانس معركه هم توي فيلمش گذاشته است. سكانسي كه حتي كوچكترين نماياش هم كاملا حساب شده است. سكانسي كه تمام ريزهكاريهاي فيلم را يكجا دارد. از انتخاب موزيك معركهي "آن را محكم نگهدار" كه دربارهاش گفتم تا تك تك نماهاي كارشدهاي كه قرار است روي "پا"يي كه از پنجره ماشين بيرون است تاكيد كند . معدود نماهاي تكنفره داخل ماشين دخترهاست كه شامل اين "پا" نميشود.
چراغ خطر ماشين كه با برخورد با قطرههاي باران پشت سر دخترها را كاملا قرمز رنگ كرده است و نگاه خيره "مايك بدلکار" كه حرف ندارد . صداي موتور و take off و آن نماي درخشان فيلم كه ماشين "مايك" با گرد و خاك و دودي كه راه انداخته در فضاي سرمهاي و تيره شب با چراغ خاموش شيب جاده را بالا ميآيد و آن شاسي روشنكردن چراغ كه در صحنه تصادف رويش تاكيد ميشود. دقيقا 4 بار و از 4 زاويه مختلف اين نما تكرار ميشود و پيونددهنده هر 4 نما اين روشن شدن چراغهاي ماشين "مايك" است....
6: مرگ : سكانس طولاني تعقيب و گريز و مرگ "مايك بدلکار" كاملا يك دوئل است. يك دوئل كه اتفاقا آدمها اصلا در آن تاثيرگذار نیستند. ترتيبدهنده اصلي آن ماشينها هستند. همچون فيلمهاي كلاسيك ماشين سپيد نماينده نيكي و ماشين سياه نماينده بدي است. "ضد مرگ" كه اسم ماشين "مايك" است تنها يك ماشين نيست. اصلا يك شخصيت كامل است. اينكه اسم دارد. در مراسم خاصي با جزئيات در سكانس مخصوصي معرفي ميشود. خصوصيت دارد و اين خواص براي خودش منحصر به فرد است. " ضد مرگ " يك تيپ ماشين نيست برعكس تمامي شخصيتهاي فيلم كه "تيپ"اند...
حتي اشاره به وحشي بودن يا خاص بودن "مايك" را تارانتينو ديگر به وسيله همين ماشين و آن صداي موتور وحشتناكش نمايان ميكند. اينكه هرجا مايك هست ماشين هم هست و صداي موتور تقويت شده آن انگار جاي خود "مايك" صحبت ميكند.
در صحنهای مايك از دختره ميپرسد كه اين زخممه كه ميترسونتت؟ و دختر ميگه نه ماشينته كه ميترسونتم...
تارانتينوي فيلمنامهنويس اينجا هم بازي قشنگي با كلمات scar به معناي زخم و car به معناي ماشين كرده است و هم اينكه كاملا اين را حكايت ميكند كه ترس از "ماشين" جاي ترس از چهره هولناك "مايك" را گرفته است. يک جورهايي انگار نه تنها جاي "مايك" بلكه ماشينها جاي "آدمها" را گرفتهاند....
بهترين تمهيدي هم كه تارانتينو در سكانس پاياني فيلمش براي نابودي "ضد مرگ" به كار برده همين است. اين كه تنها ماشيني توانست جلوي "ضد مرگ" را بگيرد كه خودش به يك شخصيت تبديل شده بود. يك ماشين شبيه تمام ماشينهايي كه داخل آن اتوبان داغان ميشدند نبود. هردو ماشين با اين كه زخمي شدهاند (نماهاي بيشمار و اينسرتهاي زيادي كه كارگردان از قسمتهاي قر شده دوتا ماشين گرفته) اما سرپا و با قدرت ادامه ميدهند...اينكه ماشين سفيد هم حالا يك موتور تقويت شده دارد. اين كه آبديده شده و حالا منحصر به فرد است...... و اينكه آن سه نفری هم كه داخل ماشين سپيد نشستهاند همچون "مايك" بدون "ضد مرگ" هيچاند و شكننده....
7: " ضد مرگ " : تمام نوشتهام را كه مرور كردم ديدم فيلم هنوز پر از نكتههاي نگفته است. پر از ريزهكاري و نماهاي زيبا و كارگرداني فكر شده... اين كه فيلم حقيري نيست و هرچه باشد اثري است از تارانتينو.
حالا سعي ميكنم براي خودم هم كه شده باور كنم كه فيلم تاثيرگذار شده است...اما نميشود. فيلم خوب است اما يک چيزي كم دارد. يك "آن". يك لحظه جادويي كه سرحالت بياورد. اينجا همه چيز سرجاي خودش هست...اما...