گفت وگو با رابرت رودريگز و کوئنتين تارانتينو درباره گرايندهاوس دو فيلم با يک بليت :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
 
   
       دوشنبه 14 فروردين 1391 - 10:37         

                       


گفت وگو با رابرت رودريگز و کوئنتين تارانتينو درباره گرايندهاوس
دو فيلم با يک بليت


[  استيون چاپنيک - ترجمه؛ ساسان گلفر ]


دو نفر از بزرگترين کارگردان هاي هاليوود، «کوئنتين تارانتينو» و «روبرت رودريگس»، در «گرايندهاوس» دو فيلم متفاوت را در دست گرفته و هرکدام يکي از آن فيلم ها را کارگرداني کرده اند. دو فيلم دلهره آور با يک بليت، يادآور فيلم هاي مورد علاقه اين دو کارگردان. گرايندهاوس نام سالن هاي سينماي قديمي مرکز شهر بود که بعد از سال هاي پرشکوه دهه 1930 و 1940 ديگر رنگ تعمير را به خود نديدند و به نمايش بي وقفه و درهم فيلم هاي «بي- مووي» به صورت دو فيلم با يک بليت ادامه دادند. اکنون در اين فيلم قرار است خاطره گرايندهاوس و تماشاي دو فيلم با يک بليت زنده شود.اين دومين همکاري آنها بعد از فيلم «سين سيتي» (شهر گناه) روبرت رودريگس است. فيلم رودريگس در گرايندهاوس، «سياره وحشت» نام دارد، فيلمي پر از شکنجه و شخصيت هاي زامبي - مرده هاي آدمخوار- با بازي ناوين اندروز، فردي رودريگس و رز مک گوان. تارانتينو فيلم «مرگ ناپذير» را ساخته است که در آن، کرت راسل نقش بدلکار ديوانه يي به نام مايک را بازي مي کند. البته در گرايندهاوس فقط اين دو فيلم را نمي بينيد، لابه لاي فيلم آنتراکت هايي در نظر گرفته شده است که مي توانيد تبليغ فيلم هايي نيست در جهان به نام هاي «شکرگزاري» (به کارگرداني الي راث)، «اين کار را نکن» (اثر ادگار رايت) ، «زن گرگ نماي SS » (ساخته راب زامبي) و «ماشت» (ساخته روبرت رودريگس) را در اين فواصل ببينيد.



چه موقع شما دو نفر براي اولين بار وارد رادار همديگر شديد؟
رودريگس؛ سال 1992، جشنواره فيلم تورنتو. درباره فيلم او - «سگ هاي انباري» - زياد شنيده بودم. کارگزار من آن فيلم را ديده بود و مي گفت؛ «از اين آدم، کوئنتين تارانتينو، خوشت خواهد آمد. فيلم تازه يي به نام سگداني ساخته که واقعاً محشر است.» فيلم را در جشنواره فيلم تلورايد ديدم. تارانتينو آنجا نبود و بعداً در تورنتو با هم ملاقات کرديم. در جشنواره فيلم تورنتو در لابي همديگر را ديديم و به طرف هم دويديم. من فيلم او را ديده بودم و هنوز داشتم درباره اش پرس و جو مي کردم، اما او هنوز «ال مارياچي» را نديده بود.
تارانتينو؛ من چنين چيزي گفتم که «آه، تو همان روبرت رودريگس هستي. خيلي چيزها درباره «ال مارياچي» شنيده ام.»
رودريگس؛ ما با هم رفتيم «ال مارياچي» را روي پرده ببينيم. او کنار من نشسته بود چون ما تا آن موقع به سرعت با هم دوست شده بوديم.

شخصيت شما بسيار با هم فرق دارد و سبک کارتان هم کاملاً متفاوت است. چه چيزي باعث شد اين دو فيلم کنار هم بيايند؟
رودريگس؛
همينش خيلي خوب است؛ هردو ما عاشق اين نوع فيلم ها هستيم و مي توانيم با هم دو فيلم با يک بليت بسازيم. آن وقت تماشاگران نمي آيند بگويند؛ «تو هم يک فيلم زومبي ساختي؟ همزمان با آن يکي؟»
تارانتينو؛ آره.
رودريگس؛ اين فيلم ها به اندازه کافي با هم فرق دارند تا تجربه يي مثل آن قديم ها و رفتن به سالن سينما براي ديدن دو فيلم با يک بليت را زنده کند. شايد هر دو آنها در گونه (ژانر) وحشت باشند اما هيولاهاي آنها کاملاً با هم فرق دارد. وقتي به سينما مي روي تا آنها را ببيني، واقعاً حس مي کني دو فيلم با يک بليت ديده يي و به پولي که پرداخته يي، مي ارزيده، نه اينکه دو فيلم مثل هم ديده باشي.
تارانتينو؛ سينمادارها خوب مي دانند که اگر قرار باشد برنامه نمايش دو فيلم با يک بليت بگذارند، چه در جشنواره اينجا - لس آنجلس- و چه در جشنواره يي که من در آستين اداره مي کنم، دو فيلم نبايد خيلي شبيه به هم باشند. به همين خاطر است که وقتي در «بايبل هاوس» دو فيلم برادران مارکس نشان مي دهند، آدم پيش خودش مي گويد؛ «واي خدا، نمي توانم دو تا برادران مارکس را پشت سر هم تحمل کنم.» وقتي به آنجا مي رويد، به يک مقدار تنوع احتياج داريد، و به همين علت است که مخصوصاً وقتي فيلم ترسناک نشان مي دهند يکي از آنها احتمالاً بيشتر تخيلي است و با هيولاها سروکار دارد، اما آن يکي درباره مردي است که يک پرستار بچه را به وحشت مي اندازد. از اين واقعيت هم خوشم مي آيد که ما سعي کرده ايم اين فيلم گرايندهاوس را به کلي به شکل يک اثر تجربي بسازيم و اين تجربه بزرگ به صورت دو فيلم است که قرار نيست شباهتي ميان آنها وجود داشته باشد. بايد فيلم روبرت حس يکي از فيلم هاي روبرت را داشته باشد و فيلم کوئنتين هم مانند يک فيلم کوئنتين به نظر برسد؛ هيچ کدام از آنها دنباله آن يکي نيست. اما اين اميد را داشتيم که دو فيلم ترکيب مناسبي داشته باشند و مثل دو فيلم با يک بليت به نظر برسند.
رودريگس؛ اول قرار بود من مدير فيلمبرداري فيلم او هم باشم اما بعد که فيلم خودم را فيلمبرداري مي کردم، متوجه شدم که اگر فيلم او را فيلمبرداري کنم، بيشتر شبيه به نماهاي خودم به نظر خواهد رسيد تا نماهاي او. بنابراين متقاعدش کردم که مدير فيلمبرداري فيلم خودش باشد تا دو فيلم داشته باشيم که کاملاً متفاوت به نظر مي رسند. او روي فيلم نگاتيو فيلمبرداري کرد و من به صورت ديجيتال.

اينکه هم توليد فيلم را در دست داشتيد و هم در استوديوي خودتان فيلمبرداري کرديد، چه مزه يي داشت؟
رودريگس؛
از همان موقع که «ال مارياچي» را خارج از آستين مي ساختم، متوجه شدم که مي توانم فيلم را همان اطراف آپارتمانم بسازم و به استوديوها بفروشم تا آن را حتي به زبان اسپانيايي اکران کنند. از آن زمان فقط خودم را آزاد گذاشتم تا بتوانم نماهايي بگيرم که از نماهاي ديگر متفاوت باشد. فيلم هايم را در آستين ساختم و در آنجا براي خودم يک نظام استوديويي به وجود آوردم و هميشه بودجه هايم را پايين نگه داشتم. اين بهترين راه است براي آنکه بتوانيد حمايت استوديويي را پشت سر خودتان داشته باشيد و به شما نهايت آزادي عمل را مي دهد چون خودتان مجبور نيستيد پولي خرج کنيد و آنها هم مدام موي دماغتان نمي شوند که مي خواهند تدوين شما را پيش از موقع ببينند. اگر بخواهيد صد ميليون دلار هزينه کنيد آنها هم خودشان را بيش از حد محق مي دانند و اگر بند کيف پول در دست آنها باشد به شما مي گويند که چه بازيگري را انتخاب کنيد. اما اگر به آنها يک فيلم عظيم در مقابل هيچ بدهيد يا دو فيلم در مقابل هيچ بدهيد، اصلاً نمي توانند...
تارانتينو؛ 55 (ميليون) دلار.
رودريگس؛ بله فکر مي کنم 50 تا 55 دلار. براي «شهر گناه» هم چنين پولي دادند، در حالي که آن رقم 49 تا 50 دلار براي يک فيلم بود. اينجا دوتا فيلم دارند و در سطح بين المللي به عنوان دو فيلم اکران مي کنند. با ستاره ها و گروه بازيگراني که ما در اين فيلم داريم، ارزش توليدي کاري که ما در مقابل پولشان در اختيارشان مي گذاريم، باورنکردني است. آنها فقط فيلم را مي خواهند، برايشان مهم نيست که چطور به آن مي رسند؛ چنين چيزي مي گويند که «هر کاري دلت مي خواهد بکن، رودريگس.»

استوديوهاي ديگر، غير از واينشتاين، چطور هستند؟
رودريگس؛ فکر مي کنم استوديو هاي ديگر مي دانند من چطور عمل مي کنم؛ استوديوهاي ديگر ما را ترغيب مي کردند که با آنها کار کنيم و مي گفتند «مي گذاريم همانطور که هميشه کار مي کني، کار کني. تو هم در عوض فيلم را براي ما بساز.»
تارانتينو؛ من واقعاً به روبرت افتخار مي کنم. او مجموعه کاملي از عوامل در اختيار دارد و من بخت آن را پيدا کردم که اين را از نزديک ببينم. يک گروه کامل از عوامل فني دارد که منتظر مي مانند تا کار او شروع شود. امکانات صداگذاري او که حرف ندارد، خيلي بامزه بود، اولين باري که رفته بودم به «ترابلميکر» تا ببينم آنجا چه کار مي کند،دو فيلم را در آنجا ساخته بود. همانطور که داشتم دور و برم را نگاه مي کردم، گفتم؛ «مي داني روبرت، تو رؤيايي را که کاپولا درباره امريکن زئوتروپ داشت به واقعيت تبديل کرده يي.» شگفت انگيز بود. مثل آن بود که در «روبرت رودريگس لند» حضور پيدا کرده باشي، همانطور که به «ديزني لند» مي روي و «تومارولند» و «فرانتيرلند» را مي بيني. «ترابلميکر» هم بي برو برگرد «روبرت رودريگس لند» است. روبرت آنقدر با محبت بود که مي گفت؛ «کوئنتين، استوديوي من را استوديوي خودت بدان. هر وقت کاري داشتي بيا اينجا. عوامل فني، کارمند، دفترکار هرچه مي خواهي در اختيارت مي گذارم. هرجا خواستي برو، اصلاً مال خودت،»

با اين فيلم قصد داريد چه چيزي به مخاطب مدرن عرضه کنيد؟
تارانتينو؛ من و روبرت متوجه شده بوديم که در طول چند دهه گذشته بسياري از چيزها در دنياي فيلم ارزش شان را خرده خرده از دست داده اند. اگر دهه هفتاد را به ياد بياوريد، در آن زمان درايوين سينماها و گرايندهاوس ها ارج و منزلتي داشتند و رفتن به سالن سينما اهميت بيشتري داشت، آگهي هاي تجارتي رنگ و لعاب بيشتري داشتند و رفتن به تماشاي فيلم خيلي جالب تر بود. براي نمايش فيلم فقط مالتي پلکس وجود نداشت - نه اينکه فکر کنيد از اين مکان ها بدم مي آيد- از آن سالن هاي بزرگ هم وجود داشت که پوسترهاي عظيم و نقاشي هاي ديواري غول آسا داشتند و اين نقاشي ها تا ارتفاع 10 فوت بالاي سردر سالن معلق مي ماندند. تمام ديوارهاي سرسرا پوشيده از پوستر بود و از آنجا بايد عبور مي کردي تا به محل نمايش فيلم برسي. تبليغ فيلم هاي آينده نشان داده مي شد و مابين آنها يک عالم چيزهاي جالب بود، نه اينکه فقط سعي کنند شما را به خريدن آت و آشغال ترغيب کنند. وسط فيلم کارتون نشان مي دادند و کلي آگهي هاي جورواجور. حالا مثل اين است که يک صندلي اجاره کرده باشي و تنها چيزي که به دست مي آوري همين است، به علاوه يک مشت آگهي تجاري که جلوي آن نمايش مي دهند. ما در واقع مي خواستيم تجربه رفتن به سينما و شرکت در يک رويداد جالب را به وجود بياوريم تا دليلي وجود داشته باشد که از روي کاناپه بلند شويد و منتظر ننشينيد تا نسخه دي وي دي به بازار بيايد و بتوانيد در اتاق نشيمن خانه فيلم را تماشا کنيد. حتي بخشي از نکاتي که در سالن هاي گرايندهاوس تجربه مي شد، مثل خراب شدن فيلم و گم شدن حلقه هاي فيلم را نيز ساختيم. اما نکته مهم در اين فيلم ها جنبه تعامل تماشاگر با آن است. موقع نوشتن فيلمنامه ها يا صحبت کردن درباره آنها يا فيلمبرداري به اين فکر مي کرديم که تماشاگر در اينجا بگويد «اوه» يا «آه» يا «اي واي». انگار داشتيم براي فيلم يک نوع ارکستراسيون به وجود مي آورديم. مي گفتيم اگر در اينجا جيغ نکشند، ما بد کار کرده ايم و اگر در آنجا نخندند، کار را خراب کرده ايم.

براي رسيدن به اين سبک بي شيله پيله چه کار کرديد؟
رودريگس؛ يک مقدار بافت به آن اضافه کرديم و نوعي سرزندگي به تصوير داديم. اگر در مواردي به نظر مي رسيد خرابکاري کرده ايم جلوه واقعي تري پيدا مي کرد. اين کار را با جلوه هاي کامپيوتري انجام داديم. براي رسيدن به اين نوع بازيگري روز به روز با بازيگران کار کرديم.
تارانتينو؛ روبرت فيلم خودش را به سبک خاصي ساخت که از قبل براي آن برنامه ريخته بود. من براي اينکه حالت کهنه به فيلم بدهم از لابراتوار دولوکس استفاده کردم. براي اين کار مقداري فيلمبرداري آزمايشي انجام داديم و فرآيندهاي مختلفي را روي آن امتحان کرديم. ساختن اين فيلم کار بامزه يي بود که من اسمش را گذاشته ام فيلمسازي چريکي. همان حس و حال فيلم هايي را داشت که در سالن هاي گرايندهاوس نمايش مي دادند، نوعي آزادي عمل وجود داشت و گاهي اوقات ناگهان اتفاقي مي افتاد و کاري آنطور که بايد پيش نمي رفت. يکبار متصدي دوربين با ديوار برخورد کرد. قرار بود از درگاهي رد شود اما به کناره آن خورد و دوربين لرزيد. گفتيم «همين خوب است.» نقطه کانوني هم همينطور. گاهي اوقات دو ثانيه طول مي کشيد تا روي کسي فوکوس کنيم، مخصوصاً که خودم پشت دوربين بودم. موقع حرکت زوم نمي توانستيم مطمئن باشيم دوربين دقيقاً کجا را مي گيرد. در اتاق تدوين اينها را مي ديديم و مي گفتيم؛ «معرکه است،» قصد نداشتيم با نماهايي که با هم درست جور در نمي آمدند، بيننده را زده کنيم، از آنها براي ايجاد ضرباهنگ استفاده مي کرديم.

چطور توانستيد شخصيت هاي مونث را اينقدر خوب در بياوريد؟
تارانتينو؛
اولاً ممنونم؛ ثانياً من يک نويسنده هستم و بايد بتوانم اين کار را درست انجام بدهم. البته من درباره خودم مي نويسم و يک خرده از خودم در هر شخصيت هست، ولي فکر نمي کنم نويسنده يي که فقط درباره تجربيات خودش بنويسد، نويسنده خوبي بشود. کار من اين است که 24 ساعت روز و هفت روز هفته به ديگران نگاه کنم و به هر چيزي که هر کس مي گويد گوش بدهم و در چهره هاي مردم نگاه کنم و جنبه هاي خاص بشر را ببينم و مثل يک نوع اسفنج همه چيز را جذب کنم. شايد 10 ، 15 يا 20 سال طول بکشد تا بتوانم از آنها استفاده کنم، اما وقتي مي نشينم تا بنويسم، درها باز مي شود و شخصيت مناسب، با الگوي زباني درست و هر چه لازم است، از راه مي رسد.

منبع : روزنامه اعتماد




به روز شده در : پنجشنبه 10 آبان 1386 - 14:37

_pgprintthis |_pgsendthis |

نظرات

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       



استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت`پارسیس است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2010, cinemaema.com