فصل تعقيب و گريزِ حالا خاطرهانگيز «بوليت» (پيتر ييتس،1968) در معابر و خيابانهاي كاليفرنيا، با صداي تحريككننده موتور V8 شروع ميشد؛ غرشهايي كه كم كم با تمِ جزِ ترومپت جادويي لالو شيفرين در هم ميآميخت و ديگر نميشد از هم تفكيكشان كرد. بعد هم كه اصلا نميفهميديم كي، كل موسيقيِ شيفرين حذف شده و فقط صداي موتورها مانده و غژغژ لاستيكها و برخورد فلز با فلز و صد البته چهرههاي عبوسي كه يك كلمه هم حرف نميزدند! حالا «ضد مرگ»، پنجمين فيلم كوئنتين تارانتينو، با استارت موتور V8 شروع ميشود. از روي گفتهها و شنيدههاي پراكنده ميشود فهميد، اين يكي قرار است اداي ديني باشد به روزهاي «مرز ناپديدشدن» (ريچارد سارافيان،1971)، روزهاي «مريِ كثيف و لري ديوانه» (جان هيو،1974)، روزهاي «تب خط سفيد جاده» (جاناتان كاپلن،1975)» در سينما. روزهايي كه به گفته مايكِ بدلكار (كرت راسل) ماشينهاي واقعي با ماشينهاي واقعي شاخ به شاخ ميشدند و هيچ كدام از صحنههاي تعقيب و گريز «بدلي» و كار جلوههاي كامپيوتري نبود. كافي است به سالهاي ساخت فيلمهاي ذكر شده نگاه كنيد؛ «ضد مرگ» قرار است القا كننده «اصالت» درون اينها باشد. اصالتي كه از صافي ذهن تارانتينو عبور كرده است. به ياد بياوريد صحنه رقص اوما تورمن و جان تراولتا را (اين مثالي است براي اثبات اصل بقاي اصالت در عكسهاي دفرمه شده تارانتينو از سينما، ابدا قصد مقايسه اين دو فيلم را ندارم)، كه چقدر از رقص سرخوشانه آنا كارينا در «دسته جداگانه» گدار وام گرفته شده، همان اصالت را دارد اما با برندِ تارانتينو. سينماي او در كنار اصل بقاي اصالت، اصل ارتقا هم دارد! هنوز يادمان هست چطور از تم اكشن متوسطي همچون «بوسه طولاني شببخير»، «بيل را بكش» متولد شده است.
شروع «ضد مرگ» با استارت موتورِ V8 و عكسهايي كه از چهره و زخمِ روي صورتِ كرت راسل تا پيش از تماشاي فيلم ديدهايم، توقعهايي مشابه مواردي كه ذكر شد ايجاد ميكند اما هر چه پيش ميرويم، فيلم فاقد اينگونه اصالت هاست. حالا توضيح ميدهم. از يك منظر تارانتينو، عامدانه، طرف نسخههاي بدلي را گرفته. از همان ابتدا و در عنوانبندي، جانگل جوليا (با اسم عجيب و عاريه سيدني پوآتيه!) به فرم مشابهِ پوسترِ روي ديوارِ خانهاش، روي كاناپه مينشيند. از فرمِ بازيها گرفته تا نوع و لحن ديالوگهاي سه دختر در ماشينِ نيمه اول فيلم، همه يادآورِ آثار قبلي و شخصيتهاي آشناي تارنتينوست، با اين تفاوت آشكار كه انگار اينها دارند با اغراقي بيش از حد، اداي قبليها را درميآورند. ماشينِ مايك بدلكار در نيمه اول فيلم، شورلت نوايِ مدل 1970 است كه از لحاظ سر و شكل بسيار شبيهِ موستانگِ جي تي 390 استيو مككوئين است در «بوليت»، حتي پلاكِ آن JJZ-109 است يعني همان شماره پلاكِ فوردِ لعنتيِِ فرانك بوليت!
«ضد مرگ» از طرف ديگر درباره دنياي بدلكاري و پشت صحنه سينماست. اگر در «بيل را بكش» حضور ساني شيبا، يادآورِ اكشن/ رزميهاي كلاسيكِ سينماي شرق آسياست؛ اينجا وجود زويي بل در نقش خودش- بدل كارِ حرفهاي سينما- معرف دنيايِ پشت پرده سينمايِ خود تارانتينوست (زويي بل، بدلكار بيشتر صحنههاي تورمن در «بيل را بكش» بوده) و بازيگر نقش لانا فرانك (مونيكا استگز) بدلكارِ واقعيِ داريل هاناست، در نيمه دوم فيلم هم كه ديديم ابي (رزاريو داوسن) از رابطه نامزدش، سسيل، با هانا در روز تولدش ميگويد. زويي آرزويش اين است كه يك دوج چالنجر مگنوم 440 آر تي سفيد مدل 1970(مثل هماني كه در «مرز ناپديد شدن» كوالسكي سوار است) گير بياورد و با آن بدلكاريِ دلخواهش را انجام دهد. از طرف ديگر در نيمه بعدي فيلم، مايك بدلكار، به عنوان آدم بده ماجرا، سوار دوج چارجر مشكياي است عين هماني كه در «بوليت» آدم بدها سوارند. موستانگ زردرنگِ كيم (تريسي تامز) كه دخترها در نيمه دوم فيلم سوارند با پلاكي است كه رويش اين عبارت نوشته شده: Brand X! كه خيلي شبيه شلبي موستانگِ «سرقت در 60 ثانيه» است (و نه آن يكي كه زير پاي آنجلينا جولي است!)، در فصل رستورانِ نيمه دوم «ضد مرگ» هم از اين فيلم نام برده ميشود؛ ميتوان اين طوري به ماجرا نگاه كرد كه تارانتينو عمدي از مدلي بدلي و فقط مشابه ماشين نيك كيج استفاده كرده است. تمام اين بدليجات را بگذاريد كنارِ تدوينِ رو و بدِ بدلياي كه روي «ضد مرگ» انجام شده و تارانتينو خواسته با اين كار، يادآورِ فيلمهاي دوقراني و دو فيلم با يك بليطِ سينماهاي گرايندهاوسي باشد.
ميشود با موضعي كاملا متفاوت در مقابل اين نشانهها با «ضد مرگ» روبرو شد! اين كه تارانتينو كفگيرش به ته ديگ خورده و دائم دارد به خودش ارجاع ميدهد و مؤلفههاي آشنايش را دائم تكرار ميكند. بايد يك سري ديالوگِ سرخوشانه، حتما در آثارش باشد كه اينجا (چند جا بيش از حد لازم) هست. رستوران مورد علاقه و پر از جلوههاي سينمايي جك ربيت اسليمزِ «پالپ فيكشن»، اينجا جايش را به كافي شاپ دنجي داده كه بر حسب اتفاق خود تارنتينو صاحباش است. جوك باكسي دارد پر از صفحههاي خوب و كلاسيك موسيقي و يخچالي پر از نوشيدنيهاي خوش طعم...
...با تمام اين حرفها نكتهاي كه نميشود در «ضد مرگ» به راحتي از آن گذشت، چهره و كاراكترِ سينمايي بيش از اندازه كرت راسل در نقش مايك بدلكار است؛ فرشته انتقامجويي كه از روزگارِ سينماي كلاسيك و بدون سي جي آي آمده تا هنوز هم به اثبات خود بپردازد. ممكن است مايك، دست آخر، در تقابل با كساني كه نشانهاي هستند از فرهنگ پاپ تلويزيوني و راديويي آمريكا (تمام دخترها يا مجري اين رسانههاي پاپ هستند يا طوري مرتبط با سينماي مدرن الآن هاليوود)، ناكام بيرون بيايد اما يقينا زخم صورتِ دفرمه شدهاش را همواره به يادگار خواهد گذاشت.