پدرخوانده بی‌ریشه (یادداشت حسن‌ الحسنی بر فیلم قول‌های شرقی)- لندن :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
 
   
       پنجشنبه 24 اسفند 1391 - 21:22         

                       



پدرخوانده بی‌ریشه (یادداشت حسن‌ الحسنی بر فیلم قول‌های شرقی)- لندن



در یکی ستون‌هایی که مختص به معرفی فیلم‌هایی است که به زودی اکران می‌شوند، در مورد «قول‌های شرقی» (Eastern Promises) نوشته شده بود "آیا لازم است که تبدیل به یک آدم بد و شریر شوید تا بتوانید با بدی مبارزه کنید؟" و آیا "ممکن است که از بد بودن استفاده کرد بدون این‌که خود شما تغییر کند؟" تا به حال این سبک از تبلیغات را ندیده بودم. برایم جالب بود و از آن یادداشتی برداشتم تا برای این نوشته از آن استفاده کنم. این چند جمله با شخصیت دیوید کرانِنبرگ (David Cronenberg) همخوانی دارند: کارگردان جالب و پر حاشیه‌ای که فیلم‌های او شاید بیشتر از هر چیز دیگر روانشناختی باشند. شاید یکی از معماهای اصلی فیلم این باشد که «قول‌های شرقی» اکشن و تریلر است یا ملودرام؟

علاقه‌ی کارگردان به خشونت، به اجزاء بدن انسان و... کراننبرگ را تبدیل به شخصیت جالبی کرده‌اند. شخصیتی که شاید فیلم‌هایی که می‌سازد را به این دلیل که کراننبرگ آن‌ها را ساخته می‌بینم و نه الزاما به خاطر خودشان. همکاری قبلی کراننبرگ با ویگو مورتِنسِن (Viggo Mortensen) هم که فیلم خوب «تاریخ خشونت» (A History of Violence) بود. (می‌گویند) کراننبرگ مؤلف هم است. «قول‌های شرقی» هم که قرار است که 51مین جشنواره فیلم لندن را افتتاح کند – به قول خود کراننبرگ "بازگشت به صحنه‌ی جرم". پس همه چیز جور بود که فیلم خوبی را ببینیم. اما، نه. ندیدیم. اصلا هم خوب نبود.

از آن افرادی هم نیستم که به اعتبار فیلم‌های قبلی یک کارگردان و یا این که صاحب سبک است و مؤلف است زیر سیبیلی بی‌خیال شوم که فیلم جدیدش بد است. از به به و چه چه نالایق بی‌مورد خبری نیست. مؤلف است که باشد! همه‌ی فیلم‌هایش را هم که در کنار هم نمی‌بینیم. اگر هم ببینیم، فقط سطح انتظارمان را بالا می‌برد. نه. راهی نیست: «قول‌های شرقی» فیلم خوبی نیست. خالی کردن فیلم از مجهول‌های هستی شناسی و نزدیک کردن آن به ناتورالیسم باعث می‌شود که فیلم با عدم ثبات و غیر قابل پذیرش بودن رو به رو شود.

در مورد فیلم «تاریخ خشونت» گفته می‌شد که کراننبرگ می‌خواسته که ورژنی از فیلم‌های لینچ را بسازد. با این تعبیر می‌شود به این نتیجه رسید که «قول‌های شرقی» هم سعی کراننبرگ برای ساخت «پدرخوانده» یا «دوستان خوب» خودش است. خوب این خودش دو مشکل ایجاد می‌کند: (1) «پدرخوانده» یا «رفقای خوب» فیلم‌هایی هستند که دوست‌داران خودشان را دارند؛ دوست‌دارانی که این فیلم‌ها را عاشقانه و دیوانه‌وار دوست دارند؛ عاشقانی که این دو فیلم برای‌شان همانند آیینی دینی است، همانند مکتبی تفکری است؛ (2) کراننبرگ ریشه ساختن این چنین فیلم‌هایی را ندارد (بیشتر توضیح خواهم داد).

دلیل اول که دلیلی بسیار معتبر و موثر است، اما برای کارگردانی مثل کراننبرگ هرگز قانع کننده نخواهد بود. در نتیجه او فیلمش را می‌سازد. لندن به جای نیویورک، و گروه روسی ِ وُری وی زاکون (Vory V Zakone) به جای کوزا نوسیرا (Cosa Nostra)ی سیسیلی. اما گروه روسی ِ کراننبرگ روح غنی شاهکارهای کوپولا و اسکورسیزی را ندارد. در «قول‌های شرقی» زمین، خاک، میراث، و فرهنگ اهمیتی ندارد. فیلمی است در مورد اینکه اقتصاد جهانی فرهنگ‌ها را کمرنگ می‌کند و مردم آن فرهنگ‌ها را تغییر می‌دهد. با وجود این‌که تمام شخصیت‌های اصلی فیلم روسی هستند، شما چیز قابل توجهی از فرهنگ روسیه دیدید؟ این همان دلیلی است که می‌گویم کراننبرگ ریشه ساختن این فیلم‌ها را ندارد. به دلیل عدم علاقه‌ی کراننبرگ به فرهنگ، به میراث و به مکان، قهرمان‌های کراننبرگ همیشه انسان‌های تنهایی بوده‌اند، شهرهای فیلم‌های او همیشه شهرهای کوچک و مجهولی بوده‌اند. و به همین دلایل است که گروه جنایی روسی او بدون عمق و رقیق است. البته می‌توان تا حدی دلیل این کم ریشه‌ای را در کانادایی بودن کراننبرگ دانست. فرهنگ و تاریخ ایتالیا کجا و کانادا کجا.

«قول‌های شرقی» خواسته است تصویر ناب و بکری را از لندن به تصویر بکشد، اما ناموفق است. خودتان با لندنِ «بچه‌های انسان» (Children of Men) و یا «غریزه‌ی اصلی 2» (Basic Instinct 2) مقایسه کنید و به درک منظورم می‌رسید.

نامنصفانه ننوشته باشم. خیلی از مشکلات فیلم هم گردن فیلمنامه‌نویس (استیو نایت (Steve Knight)) است. به عنوان مثال آنا، شخصیت نائومی واتس، شخصیتی است بدون فکر مرکزی. دختر خوبی که اگر نقشش بیشتر از این بود کم کم تبدیل می‌شد به همان بچه مثبت‌ها که دل‌مان می‌خواهد خفه‌شان کنیم. علاوه بر این صحنه های آنا با خانواده‌اش تعلق به واقعیتی آشنا و قابل شناخت ندارند.
از سوی دیگر بر می‌خوریم به سیریل، با بازی وینسنت کَسِل (Vincent Cassel). شخصیتی که تهدید‌کننده نیست، به این دلیل که او قربانی دنیای مدرن است؛ قربانی لندن که به قول پدرش شهر "همجنس‌بازها و فاحشه‌ها"ست. اما دل‌مان برای او نمی‌سوزد. به این دلیل که آن قدر داستان عمیق نیست که سیریل را به عنوان یک قربانی بپذیریم و با او همدردی کنیم.

رو به رو شدن دو شخصیت گیرای فیلم (نیکولای (ویگو مورتنسن) و سیمون (پدر کیریل)) بهترین لحظات فیلم را به وجود می‌آورند. اما این درگیری در اوج خود – وقتی که بیننده را جذب کرده – به پایان می‌رسد. سیمون ترتیبی میدهد که نیکولای در عوض پسرش سیریل کشته شود. اما نیکولای در صحنه‌ای خشن و ناخوشایند کسانی را که قرار است او را بکشند، می‌کشد و جان سالم به در می‌برد. همین خشونت یکی از دو شاخصه‌ای است که سبک گراننبرگ را با آن‌ها می‌توان تعریف کرد (و شاخصه‌ی دیگر بدن انسان است). مشکل این‌جاست که این چنین به نظر می‌رسد که "گنجاندن" خشونت در فیلم بیشتر از این‌که در خدمت فیلم باشد، برای اشباع و راضی کردن سینماروهاست. سینماروهایی که کراننبرگ را با خشونت فیلم‌هایش می‌شناسند. کراننبرگ در گذشته از خشونت برای آشفتن و مضطرب ساختن استفاده می‌کرد، حالا برای اشباع! اگر این روند هم ادامه پیدا کند، فاصله‌ی زیادی بین سبک و کلیشه‌ای پوچ نخواهد بود.

اما بدن (یکی از همان دو شناسه‌ها که همانند امضای کراننبرگ هستند) و خالکوبی. در «قول‌های شرقی» خالکوبی روی بدن، همانند نوعی زندگی‌نامه است. نوعی از یک تاریخ ِ خشونت ثبت شده. تاریخی که داستان زندگی‌شان را روی بدن‌شان می‌نویسد. با این کار بدن تبدیل به نوعی گفتگو و مذاکره می‌شود: مسیر زندگی... انتخابی آزاد یا از پیش تعیین شده؟ خالکوبی‌ها اینجا دو استفاده دارند: (1) مفهومی فیزیکی از ماندگاری گذشته؛ (2) عدم پذیرشی نمادین از تاریخ شخصی و خانوادگی. در یکی از صحنه‌های پرقدرت و ماندگار فیلم، نیکولای در مقابل بزرگان گروه وُری وی زاکون ایستاده است که خالکوبی‌های او را ببینند، او را بهتر بشناسند و اگر آزمون را قبول شود، دستور درج خالکوبی‌های افتخاری را – که نیکولای را عضو رسمی گروه می‌کند – بدهند. اینجا نیکولای مجبور است که به مادر و پدرش فحش دهد. خالکوبی‌ها رو را عضوی از این خانواده‌ی گنگستر می‌کنند، پس دیگر جایی برای تاریخ و هویت خانوادگی او نیست.

ببینید، کراننبرگ آن رابطه خاص با خانواده و فرهنگ را ندارد و نمی‌تواند که «پدر خوانده» یا «رفقای خوب» بسازد. ریشه‌اش را ندارد. فیلم او وقتی در اوج است که کراننبرگ از احساسات و سانتیمانتالیسم دور می‌شود. وقتی که «قول‌های شرقی» به دنیای کراننبرگ باز می‌گردد. دنیایی که تولد کودک در اول فیلم بیان‌گر زندگی نو و تازه نیست. دنیایی که در آن لندن شهر حیات نیست، شهر نامردهاست. این دنیای کراننبرگ است. کاش همان‌جا فیلمش را می‌ساخت.



15 آبان 1386
حسن الحسنی




به روز شده در : پنجشنبه 17 آبان 1386 - 2:1

_pgprintthis |_pgsendthis |

نظرات

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       



استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت`پارسیس است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2010, cinemaema.com