ديگر با مظاهر تمدن مسموم نمي‌شوي (نقد نويد غضنفري بر فیلم درونِ طبيعتِ وحشي) :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ما :: سينمای جهان
     صفحه‌اول     گزارش     گالري‌عكس     تبليغات     درباره‌ما     ارتباط‌ با ما     سينماي ما     
   
       شنبه 23 شهريور 1387 - 6:11         

               



ديگر با مظاهر تمدن مسموم نمي‌شوي (نقد نويد غضنفري بر فیلم درونِ طبيعتِ وحشي)

سینمای ما - ديگر با مظاهر تمدن مسموم نمي‌شوي (نقد نويد غضنفري بر فیلم درونِ طبيعتِ وحشي)
«به شهزاد رحمتي و مطلب «سيري در تنهايي»اش چاپ شده در مجله فيلم شماره 305 صفحه 116»

كريستوفر مك كندلز، اين اسطوره متأخر و متعلق به هزاره جديدِ جهانِ ما كه خود را سوپرتِرَمپ (اَبَرولگرد!) ناميد؛ طي دو سال سفرش در دل طبيعت، هراز گاهي هم به خاطر جمع‌آوري پول براي رسيدن به شمالِ وحشي، پيشِ مردم و به شهر مي‌آمد. در يكي از همين رجعت‌ها به «تمدن»، در مزرعه‌اي واقع در جنوب شرقي داكوتا است كه كريس واضح و روشن دليلِ رفتن‌اش به آلاسكا (و نه شهرِ آلاسكا!) را پيشِ وِين (وينس وان)، آن مزرعه‌دارِ خوشحال و قدري شيرين عقل، سرخوشانه، ضجه مي‌زند: «...فرار از اين جامعه مريض، جامعه!». مك كندلز، تنفر و انزجارش از روابطِ شهري را چنان اغراق‌آميز با اداي واژه جامعه، توي آن جمع، «نمايش» مي‌دهد كه ديگر جاي شكي براي‌مان باقي نمي‌ماند كه اين سفر او حركتي است نمادين و خودآگاهانه. اين ولگردِ افراطيِ رؤياپرداز، به خوبي مي‌دانست كه حركت‌اش در جهانِ بي‌اسطوره و منفعل و به شدت پذيرايِ قهرمانِ ابتداي قرن جديد ديده مي‌شود. جهانِ آشفته و ناهنجاري كه آن قدر درگيرِ پديده‌هاي مختصِ خود شده كه ديگر كهن الگوها و نشانه‌هاي اساطير را به ياد نمي‌آورد و اگر اين وسط كسي پيدا شد و شور و شعف‌اش را دنبال كرد تا به خودشناسي و «حقيقت» برسد؛ فورا انگِ ساده لوحي و ابلهي مي‌خورد و اين رشته سؤتفاهم‌ها تا جايي است كه از مرگ اسطوره به عنوان يك اشتباه سهوي و احمقانه ياد مي‌كنند.

فصل اول: تولد «من»
بهار 1990 بود كه كريس مك‌كندلز پس از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه اِموري در رشته تاريخ و انسان شناسي و مطمئن كردن خانواده‌اش به ادامه تحصيل، يكهو تمام پس اندازش را به بنگاه امور خيريه‌اي مي‌بخشد، تمام كارت‌هاي شناسايي و اعتباري‌اش را از بين مي‌برد و مي‌سوزاند و با داتسونِ قديمي‌اش از ويرجينيا رهسپار آريزونا و كاليفرنيا مي‌شود. در اين فصل صحنه‌اي وجود دارد كه تصويرِ كارت‌هاي هويت و شناساييِ در حال سوختنِ كريس، روي تصاويري از دورنمايِ شهر و ساختمان‌هاي بلندِ آن فيد مي‌شود. ماجراجوييِ قهرمان آغاز شده و مسافر اهل زيباييِ داستانِ ما، به رسمِ الگوهاي ديرين، جاده را خانه خود مي‌پندارد: «جاده هميشه به سمت غرب ميره». اين گونه است كه سفرِ اديسه‌وارِ مك‌كندلز به آلاسكا، براي يافتنِ منِ حقيقي‌اش، آغاز مي‌شود: «...نبرد نهايي براي كشتن اين منِ دروغين با رسيدن به چنين زيارتگاهِ معنوي جلوه ديگري يافته...».
شان پن، داستان يان كراكائر را از فصلِ رسيدنِ مك‌كندلز به استمپيد تريل آلاسكا و يافتن آن اتوبوسِ قديمي و متروكه شروع مي‌كند، زماني كه كريس دارد عبارت‌هاي بالا را با چاقو روي قطعه چوبي مي‌نويسد. اما فصل اول فيلم، با عنوان تولدِ من، درست از جايي شروع مي‌شود كه كريس دارد كارت‌هاي شناسايي مورد استفاده‌اش در جامعه شهري (منِ جعلي) را نابود مي‌كند. تا مرگي نباشد، ولادتي نخواهد بود. براي آن كه زندگي جاري شود، به ناچار يك نفر بايد بميرد. و اين يك چهره نجات‌بخش و بن مايه‌هاي متداول در تمام افسانه‌هاي عهدِ قديم است.

فصل دوم: بلوغ
جايي از «درون طبيعتِ وحشي» مك‌كندلز براي اولين بار شبي را با آن زوج هيپي‌وار، ريني و جن (برايان ديركر و كاترين كينر) مي‌گذراند و براي‌شان از تورو نقل مي‌كند: «برتر از عشق، از پول، ايمان، شهرت و انصاف، حقيقته! حقيقت رو به من بده». او در واقع دارد راجع به كسي حرف مي‌زند كه به قول جوزف كمبلِ اسطوره‌شناس، «وجد» خود را دنبال كرده است: «چنانچه وجد خود را دنبال كنيد، خود را در مسيري انداخته‌ايد كه همواره وجود داشته و در انتظار شما بوده است، و آن نوعي از زندگي كه بايد بگذرانيد همان است كه مي‌گذرانيد. هر كجا كه هستيد اگر وجد خود را دنبال كنيد، از اين تازگي و حضور زندگي در درون خويش همواره لذت خواهيد برد.»١
كريس مي‌داند كه بايد برود به آلاسكا؛ او پيِ وجد و شور و شعفِ خود به حركت درآمده تا به سعادت و حقيقت چنگ زند. حسي كه كاملا شخصي و شهودي است و هر كس بايد ياد بگيرد كه عمق خود را درك كند. همچنان كه ادي وِدِر (آهنگساز، ترانه سرا، خواننده) در يكي از قطعه‌هايي كه براي اين فيلم ساخته- با عنوان «Rise»- آورده: «چنين است راهِ جهان، تو هرگز تشخيص‌اش نمي‌دهي/ به جز جايي كه تمام ايمان‌ات را بگذاري، و مي‌بيني كه چگونه رشد خواهد كرد/ ... چنين است گذرگاه زمان، خيلي سريع است براي تا كردن‌اش/... بزرگ شو، راهم را آهن‌ربا‌وار پيدا مي‌كنم...».

فصل سوم: مردانگي
در داستان‌هاي كهنِ فرهنگِ آمريكايي، ماجراجوييِ قهرمان، تقابلي كاملا مردانه است كه تأثير انكار ناپذيري بر قسمت قابل اشاره‌اي از ادبيات و سينمايِ اين ديار گذاشته. به عنوان مثال در سينمايِ وسترن، وسترنر و قهرمانِ ماجرا مردي است كه براي رسيدن به هدفِ آرماني‌اش، دائم صحراهاي فراخ را درمي‌نوردد و زن در اين ميان عنصري است كه بيش‌تر نقشي تسكين‌دهنده دارد و در بيش‌تر مواقع زخم‌هاي ناشي از سفرهاي پرخطرِ قهرمان مرد را التيام مي‌بخشد. حالا در «درون طبيعت وحشي» هم با درامي مردانه طرفيم كه زن نقشي كليدي در آن ايفا مي‌كند. به همين دليل، شان پن، كرين (جنا مالون)، خواهر كريس را راوي اصليِ داستان قرار داده و بار اصليِ بازگو كردنِ زخم‌هايِ پيشينِ كريس را روي دوش او گذاشته است. كرين، همانند زن‌هاي شكيبا و مقاومِ داستان‌هاي وسترن، همواره به بازگشتِ قهرمان به خانه اميدوار است. اما زن تسلي‌دهنده براي كريس، جن، همسر ريني (آن زوجِ هيپيِ آواره) است كه اتفاقا رنج ناپديد شدن پسر نوجوان‌اش را در دل دارد و مي‌تواند اين حس مادرانه را به كريس منتقل كند. جالب است كه رگه‌هاي كم رنگي از عشق زميني و كشش‌هاي جنسيِ كريس نسبت به جنس مؤنث را طي فيلم، فقط نسبت به جن حس مي‌كنيم. از طرف ديگر اگر مطابق سنت‌هاي ديرين بپذيريم كه پيش نيازِ خصلت‌هاي قهرمانانه وفاداري، كفّ نفس و شجاعت است؛ كريس به رغم پشت كردن به تمام مظاهر زندگيِ مشترك و متعهدانه، براي اين كردارهاي قهرمانانه ارزش قائل است. او به حرمتِ خانواده براي آن زوجِ هيپي وفادار است، مقابلِ دعوت آن دخترِ جوان گيتاريست در كمپ كولي‌ها صيانت نفس نشان مي‌دهد، ضمن آن كه همه خطرهاي ادامه سفرش به آلاسكا را با آغوش باز مي‌پذيرد. در فيلم فصلي وجود دارد كه كريس ريسك قايقراني در رودخانه‌اي خروشان را به دور از چشمِ مسؤولان يونيفرم پوش مي‌پذيرد: «اگر بپذيريم كه زندگي انسان با دلايلي قانون‌مند شده، احتمال زندگي كردن از كف مي‌رود.»

فصل چهارم: خانواده
تراژديِ واقعي برايِ قهرمان و ماجراجوي لج باز و نااهلِ داستان زماني رقم مي‌خورد كه بعد از دنيال كردنِ شور و شعفِ خود و آزمودنِ تجربه هولناك تنهاييِ مطلق آن هم در دل طبيعت وحشي و پشت كردن به همه جلوه‌هاي تمدنِ شهري، خانواده، دوستان و به طور كلي زندگيِ متعهدانه؛ به اين نتيجه تسلي‌بخش (با خواندن متني از تولستوي) مي‌رسد: «...و بعد بالاتر از همه اين‌ها دنبال يك جفت براي خودت مي‌گردي و شايد بچه، و چه ميلي برتر از اين در قلب يك مرد وجود دارد؟». مك‌كندلز از شهر مي‌گريزد و خانواده نصبي و نابسامان‌اش را ترك مي‌كند تا به اصل و ريشه‌اش در دلِ طبيعتِ بكر و كهن بازگردد و خانواده‌اش را در ميان عناصرِ اسطوره‌شناختي جست و جو كند. براي او زمين- الهه باروري- حكم مادر را مي‌يابد و همانند بودا، كنار آن اتوبوسِ كهنه و قراضه كاشته شده در دل طبيعت، انگار كه به درخت بيداري يا همان اشراق مي‌رسد. باز به نقل از جوزف كمبلِ بزرگ (كه هر چه داريم از اوست!): «در حماسه‌ها هنگامي كه قهرمان به دنيا مي‌آيد، غالبا پدرش مرده، يا در جايي ديگر است، و قهرمان بايد به جست و جوي او برآيد». در داستان مصلوب شدن حضرت عيسي (ع) هم او «مادر» را پشت سر گذاشته و رهسپار ديدار «پدر» در آسمان است. صحنه‌اي در فيلم وجود دارد كه مك‌كندلز را عريان و به شكل صليب روي آب روان رودخانه (جاري در بسترِ زمين، پيكر الهه) نشان مي‌دهد و لحظه مرگ‌اش، به لطف جلوه‌هاي بصريِ افسون كننده پن، تداعي كننده لحظه وصال و ديدارِ خداوند/ پدر و انسان/ پسر بر صليب است.

فصل نهايي: يافتن معرفت
نمايشي كه كريستوفر مك كندلز، اين ابرولگردِ عصرِ ما، براي ثبت شدن در ميتولوژي هزاره جديد ترتيب داد؛ البته مي‌تواند در حد و اندازه حركتي ابلهانه يا يك لج بازي كودكانه تأويل و تفسير شود. ديدگاهي كه اتفاقا نه كراكائر در كتاب‌اش و نه شان پن در فيلمي كه از روي آن ساخته، ناديده‌اش نگرفته‌اند. همچنان كه پن در همان عنوان‌بندي ابتدايي، با تمهيدي ظريف و زيركانه به اين نكته اشاره‌اي دارد: دست‌نوشته‌هايِ كريس با آن دست خط ساده روي تصاوير عنوان‌بندي، يكهو به عنوانِ بي‌ترحم فيلم-«درون طبيعت وحشي»- مي‌رسد و كم كم فونت‌ها رنگ و بوي جدي به خود مي‌گيرند. اما تأكيد و موضع‌گيري شان پن در تصاويرِ پاياني آن‌قدر افشاگرانه است كه ديگر جاي هيچ گونه شك و شبهه‌اي باقي نمي‌گذارد. سفرِ معنوي و درونيِ ابرولگرد به انتهايش رسيده و حكمت آن چيزي جز خودشناسي نيست كه اين طور در ديالوگ‌هاي گران‌قدرِ پايانيِ كريس مك‌كندلز (رو به والدين‌اش؟ يا ما تماشاگران؟!) تجلي مي‌يابد: «اگر لبخند مي‌زدم و مي‌دويدم توي بغل‌تون، چي؟ مي‌تونستيد بعدش اون چيزي رو ببينيد كه من الان دارم مي‌بينم؟!».

پي نوشت:
1- نقل از كتاب «قدرت اسطوره» جوزف كمبل (گفت و گو با بيل مويرز)، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز.




به روز شده در : شنبه 4 خرداد 1387 - 10:11

_pgprintthis |_pgsendthis |

نظرات

محمدرضا
دوشنبه 6 خرداد 1387 - 14:16

شون پن درسینمای معاصر یک نابغه هست. انتنظاری هم که در بازیگری از اون داریم در کارگردانی هم داره برآورده می کنه. به ردون دنیای وحشی هم الحق فیلم خوبیه.

شهاب میرهادی
پنجشنبه 9 خرداد 1387 - 16:26

یکی دوسال پیش 10-15 فیلمساز از کشورهای مختلف دور هم جمع شدند و درربطه با یازدهم سپتامبر هرکدام فیلمهای کوتاهی ساختند که یکی از آنها هم شون پن بود. تنها فیلم واقعا به درد بخور این مجموعه فیلم شون پن بود. یک شاهکار به تمام معنا بود که نشان می داد سازنده اش از چه نبوغی برخوردار است. شون یک نابغه است. پس باید همه اولین فیلم سینمایی پن را هم ببینیم.

م.شیدا
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 13:15

دوستی دارم در مورد اسطوره و باقی قضایا پایان نامه می نویسه بعدا براتون ازش می نویسم اما در اصل می خواستم از چاپ این مطلب تشکر کنم از این که ذکر منبع داشت خیلی خوشحال شدم بهتره همه ی مطالب رو این طور چاپ کنید حتی اگه ترجمه می کنید دقیقا عنوان مطلب اصلی رو با نام نویسنده و تاریخ چاپ و محل چاپش بنویسید ممنونم

راستی محمدرضا و شهاب اینقدر تکرار نکنید نابغه است نابغه است کلمه ی مزخرفیه برای این که این بابا هم مثل همه است نابغه گرایی خیلی وقته دیگه مطرود شده ولی می تونید مثل آدم بزرگا حرف نزنید و مثل من بگید شون رو هم دوست داریم خیلی هم دوستش داریم بیشتر از ایرج قادری اگه اسم ایرج قادری رو آوردم به خاطر قرابت فامیلیش با امیر قادری بود و این که هم ایرانیه و هم کارگردان و هنرپیشه خب دیگه وراجی بسه تا بعد ...

شیوا
پنجشنبه 16 خرداد 1387 - 16:32

شون تا حالا هر کاری کرده عالی بوده. این فیلمش رو هم من خیلی دوست دارم.

پدرام تجریشی
دوشنبه 20 خرداد 1387 - 14:40

من شون پن و همه کارهایش را دوست دارم.

شادی
دوشنبه 27 خرداد 1387 - 16:16

خیلی فیلم خوبیه. از هر نظر فیلم خوبیه. همینطور نقد آقانوید.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  




           

استفاده از مطالب و عكس هاي سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سايت سينماي ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : تهران ما ، مشهد ما ،  سينماي ما ، تئاترما ، خانواده ما ، اينترنت ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Copyright 2005-2007, cinemaema.com