نگاهي به فيلم «سالت» ساخته فيليپ نويس
آنجلینا جولی در «جاسوسی که معلوم نشد از کجا آمد»!
سینماي ما- یزدان سلحشور: يك- «سالت» فیلیپ نویس فیلم قابل توجهی نیست، اما فیلمی است که در ذهن جا خوش میکند. چرا؟ احتمالا به خاطر عطفهایی که آدم را یاد روزگار پررونق فیلمها و ادبیات جنگ سرد میاندازد و به رغم چنین عطفهایی از آن اگزیستانسیالیسم سارتری روحبخش این آثار عاری است؛ اگزیستانسیالیسمی که در واپسین آثار موفق این فراژانر هنری مثل «رانین» قابل پیگیری و واجد عنصر جاودانگی مورد نظر کوندرا است.
خب، خودِ نویس هم روزگاری در این روند دمبهدم زوالپذیر، نقشی در یادماندنی داشته با «آمریکایی آرام» (2002) که بر مبنای رمان فوقالعاده خوب گراهام گرین شکل گرفت.«سالت» در مقایسه با این فیلم، زمان گذشته مینماید و فاقد زیربنای جهانگرانه دندانگیر. فیلمی معمولی که شوالیههای مردد جنگ سرد را بی هیچ انگیزه باورپذیر ایدئولوژیک یا حرفهای در روزگار بی در و پیکر زمانه پساپستمدرن رها کرده است.
آنجیلینا جولی این فیلم نه به اندازه تام کروز «ماموریت غیرممکن» دیپالما انگیزه بقای فردی دارد و احساس گمشدگیاش در پیچوخم بههمریختگی رفاقتهای مردانه مشخص است نه حتی دارای آن تلاش فراانسانی هریسون فورد است در تعامل [توامان] خصمانه و هم دلانه با شان بین در «بازیهای میهن پرستانه»(نویس، 1992). این فیلم البته یادآور «تلفن» دان سیگل هست، اما باز آن انگیزه رمانتیک بقای فردی را که از ژانر وسترن آمده با خود ندارد. چه باید گفت درباره فیلمی که فیلمنامهاش برای تام کروز نوشته شد، اما به دلیل مخالفت او برای حضور در این فیلم، شخصیت مرد قصه بدل به شخصیت زن شد؟!
هالیوود هم هالیوود قدیم! بازی جولی هم -این بار- در مقایسه با دیگر حضورش در فیلمی از نویس («کلکسیونر استخوان»، 1999) تعریفی ندارد و به نظر میرسد او هم کمکم دارد به جمع بازیگران بااستعدادی میپیوندد که پول زیاد و فیلمهای کم ارزش را به جاودانگی مورد نظر کوندرا ترجیح میدهند.
نویس در این فیلم خیلی خواسته به آن تغییر رویکردی که لوک بسون در «نیکیتا» به آن هویت ژانری داد دست پیدا کند، اما چرخش دنیای مردانه ژانر جاسوسی به سمت «زنمحوری رمانتیک» پیش از بسون هم در آثار جاسوسی فرانسویها مسبوق به سابقه بود و آمریکاییها حتی در نسخه بازسازیشده خود از این فیلم («نقطه بیبازگشت) نتوانسته بودند این چرخش را «بومی» کنند و نویس هم درادامه این تلاش (برای «بومیسازی» فمینیسم وارداتی) ناموفق است.
به هر حال یادمان باشد یک شخصیت زن «ضد ژانر مردانه» به همین سادگی نمیتواند جذب چنین فیلمنامهای شود. فیلم شبیه این وسترنهای زنانه دو دهه اخیر شده که به اندازه طراحیهای (به شدت زنانه) لباسهای مردانه «شبهای مد »سالهای اخیر خنده دارند!
دو - یادش به خیر آن دنیای شگفت و رمانتیک ادبیات و سینمای جنگ سرد که با آثار جان لوکاره در ذهن داریم. لوکاره جایی گفته بود موقعی که داشته رمان معروفاش «جاسوسی که از سردسیر آمد » را مینوشته برای طراحی یکی از شخصیتهای فرعی رمان، از مرد میانسال کمرو و خوشبرخوردی که در آپارتمان بالایی سکونت داشت مدلبرداری میکند، مردی که با حقوق بازنشستگیاش میساخت و این اواخر بدل شده بود به یک نقاش طبیعت آماتور.
لوکاره گفته کمکم این شخصیت فرعی بدل شده به شخصیت اصلی قصه، بی آنکه نویسنده علاقهای به این کار داشته باشد! گفته وقتی رمان را تمام کرده و تحویل ناشر داده، یک روز که به خانه بر میگشته، میبیند مجتمع مسکونی در محاصره نیروهای افبیآی است!
آنها آن مرد بیآزار طبقه بالا را دستگیر کرده بودند، کسی که بعدها به نام «سرهنگ آبل» مشهور شد، آدمی که گرداننده شبکه بزرگ کا.گ.ب. در امریکا بود! خب،فکرش را بکنید چه دنیای محشری بود آن دنیای جنگ سرد! آره، همه چیزش محشر بود، حتی روند خلق ادبیاش.
منبع :
خبر آنلاين
|