ژانر: درام، هیجانی
کارگردان: Pedro Almodóvar
نویسنده: Pedro Almodóvar
تاریخ اکران: آگوست ۲۰۱۱
زمان فیلم: ۱۱۷ دقیقه
زبان: انگلیسی
درجه سنی: R
میانگین امتیاز منتقدین:
مشاهده تریلر این فیلم (کلیک کنید)
بازیگران:
Antonio Banderas،
Elena Anaya
Jan Cornet
نقد اول: یک فیلم رمزآلود هستی گرایانه آلمودواري!
مانولا دارگیس
(نیویورک تایمز)
فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» ساختهٔ پدرو آلمودوار Pedro Almodóvar در همان لحظات اولیه با صحنهای مهم و تعیین کننده تماشاگر را در انتخاب نوع برداشت خود از سیر داستان، به چالش برمی انگیزد. منظورم صحنه ایست که جراح پلاستیک مجنون احوالی به نام رابرت لگارد (با بازی بینظیر Antonio Banderas که به خوبی خستگی و درماندگی روحی وی را به تصویر کشیده است)، به تصاویر یک زن بر روی دیوار اتاق خوابش خیره شده است. این زن زیبایی خاص و حالتی سحرانگیز دارد. رابرت او را ورا (با بازی Elena Anaya) مینامد. حالت لمیدن ورا مانند زنهایی ست که در گذشته به عنوان برده و همخوابه مورد بهره قرار میگرفتهاند، شبیه به شمایلهای ساکنین حرمسراهای سلاطین مشرق زمین در آثار نقاشانی چون گویا*، اینگرس* و مانه* که ذوق هنری آلمودوار به آنها روحی تازه و مفاهیم عمیق تری افزوده باشد.
در نقاشیهایی که با موضوع حرمسرا یا مفهومی مانند آن خلق شدهاند، معمولاً زنان برهنه مانند هدایایی محروم از پوشش و بسته بندی درخور، در زمینهٔ تصویر لمیدهاند و به نحوی دلپذیر در معرض دسترسی مردان نقاش و هواخواهان آثار اینچنینی (هنر به عنوان ابزاری برای سیراب شدن از عیش و نوش در بر پیکری زنانه) قرار دارند.
اما دربارهٔ ورا موضوع فرق دارد، گرچه در ابتدای فیلم مبنای این تفاوت هنوز مشخص نیست. لگارد در عمارتی زندگی میکند که با نقاشیهایی از پیکرهٔ زنان برهنه آراسته شده است و وقتی برای اولین بار او را هنگام نگاه کردن به ورا میبینیم، حالت چهرهٔ او طوریست که انگار دارد به یکی از همان تصاویر و نقاشیها نگاه میکند و یا از قاب پنجرهای به درون مینگرد. اما این تصویر با آنها فرق دارد. این تصویری ست که از طریق دوربین مداربسته تهیه میشود، و نشان میدهد که ورا قصد دارد خودکشی کند. لگارد تحمل این قضیه را ندارد و با عجله برای نجات او اقدام میکند. اینجاست که با اندام عجیب ورا روبرو میشویم. این پیکر، این جسم، مهمترین عنصر ماجرای اسرارآمیز پیش روست.
در فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» چندین ژانر سینمایی با مهارت با یکدیگر ترکیب شدهاند و به همین دلیل میتوان این فیلم را به عنوان یک فیلم رمزآلود هستی گرایانه، یک فیلم هیجان انگیز با پیچ و خمهای عاشقانه/ تریلری ملودراماتیک، فیلمی ترسناک با پیش زمینهٔ مسائل دنیای پزشکی و یا یک اثر خیالی و چند وجهی در نظر گرفت. به عبارت دیگر، با یک فیلم آلمودواری طرف هستیم که تمامی ویژگیهای آثار او را در خود دارد: تکنیکهایی که با دقت و وسواس برگزیده شدهاند، حجم مشخص و حساب شدهای از انحرافات اخلاقی و هر از گاهی شوخ طبعی هوشمندانه. زیبایی بصری فیلم هم که جای خود دارد، به خصوص در شخصیت ورا که معمولاً جوراب ساق بلند زنانه و نیم پوتین پایش هست و به خوبی خبر دارد ظاهرش به چه وضعی ست. ببینید وقتی لگارد تماشایش میکند چطور او را زیر نظر میگیرد، اینها از آن نوع نگاههایی ست که آدمی را یاد گفتهٔ جان برگر* میاندازد: «مردها به زنها نگاه میکنند. زنها تماشا شدن خویش را نظاره میکنند». آیا از ابتدای تولد همینطور بودهایم یا به مرور زمان به این حالت درمی آییم؟ آلمودوار برای این سؤال پاسخ خاص خودش را دارد و با گذر در مسیر پر پیچ و خم داستان خود، آن را به نحوی سرزنده و جان مایه دار تصویر میکند.
داستان فیلم به هیچ وجه قابل رخ دادن نیست. داستانی عجیب، گاهی غمگین، گاهی خنده دار، که حتی گاهی شکافها و پرشهایی در آن دیده میشود. فیلم با نمایی از یک شهر و ذکر تاریخ آغاز میشود. «شهر تولدو (اسپانیا) - سال ۲۰۱۲»، نوشتهای که به خوبی بیننده را متوجه میکند اینبار از شهر کانزاس خبری نیست. در ابتدا فضای فیلم کمی یادآور فیلم «دنیای آینده» Futureworld (فیلمی علمی تخیلی اثر Richard T. Heffron محصول ۱۹۷۶) است، اما با گذشتن دوربین از میان دروازه و ورود به عمارتی متروکه، اشارهای هم به فیلم «همشهری کین» Citizen Kane دیده میشود.
ورا داخل این عمارت، در اتاقی بزرگ و نورگیر با دری همیشه قفل شده زندگی میکند. ورا در این اتاق که سبک چیدمان آن تلفیقی ست از سبک امروزی و اسپارتی، کار خاصی انجام نمیدهد و فقط برنامههای حیات وحش تلویزیون را تماشا میکند، تمرین یوگا میکند، روی دیوارها خط خطی میکند و پیکرههای کوچکی خلق میکند که به تندیسهای ساختهٔ لوئیز بورژوا* در مکتب «شکل آفرینی اندام وار» (Biomorphism) بیشباهت نیستند. لگارد او را بیمار خود مینامد، اما ورا خود را زندانی و سوژهٔ عقدهها و وسواسهای روانی دکتر میداند، و البته حق با اوست.
اینکه ورا چرا و به چه شکل سر از آن اتاق در آورده، تنها دو مورد از بیشمار موارد رمزآمیز و مبهمی هستند که مخاطب فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» را درگیر میکنند. آلمودوار سیر داستانی فیلم را با سرنخهایی طعنه دار و دوپهلو پیش میبرد. به عنوان مثال سایهای به سرعت نیمی از یک چهره را میپوشاند، این تصویر هم میتواند به هویت چندگانه/ divided self اشاره داشته باشد و هم به نوعی نماد یین/یانگ* را تداعی کند.
غالب اوقات، کارگردان شما را مستقیماً به درون داستانی میکشاند که جنب جوش دارد، داستانی کهگاه با بیقراری و فاصلههای اندک وگاه به نحوی غیر محسوس بین زمان حال و گذشته در رفت و آمد است. اینجا هم مانند فیلم «سرگیجه» Vertigo اثر هیچکاک (نمونهٔ برجستهٔ دیگری از آثاری با این سبک) گذشته و حال مدام دور باطلی را طی میکنند، حداقل برای مردی که هنوز از گذشته رنج میبرد اینطور است. کم کم چند و چون وقایع آن دورهٔ زمانی بیشتر مشخص میشود، مانند تصادفی که باعث شد همسر لگارد دچار سوختگی شدید بشود و او را به این فکر بیندازد که نوع جدیدی از پوست و پوشش برای محافظت اندام انسان پیدا کند.
کمی زمان میبرد تا روند داستان را درک کنیم (حتی پس از گذر زمان هم ممکن است اشتباه برداشت کرده باشید)، با اینحال کاملاً واضح است که در ورای ماجراهای ظاهری، اتفاقی در شرف وقوع است و هر لحظه امکان دارد همه چیز را از هم بپاشد. وضعیت دشواری که ورا در آن گیر افتاده و همچنین رفت و آمد میان زمان حال و گذشته به ایجاد فضای اضطراب آور و القای حضور آشوبی که در آستانهٔ زنجیر پاره کردن به سر میبرد کمک میکنند. هنگامی که لگارد روپوش سفید آزمایشگاهی خود را به تن کرده و با نمونههای خون کارهایی عجیب و غیرقابل درکی انجام میدهد، این حس هیجان و بیقراری حالتی ترسناک و به شدت دلهره آور پیدا میکند.
آلمودوار قصد ندارد کل صحنه را غرق خون کند، حداقل نه در همان لحظه. به جای این با طمأنینه تصویر را به رنگ خون آغشته میکند. سرخی خون از خلال پردههایی که لگارد جلوی آنها میایستد و سخنرانی میکند نرم نرم میخزد و به شکل قطراتی در میآید که او با دقت داخل ظرف شیشهای میچکاند. کمی بعد در یک لحظهٔ خشونت دیوانه وار، این خون سرتاسر تختخوابی سپید رنگ پاشیده میشود، تابلویی به سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی*.
در طی تماشای فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» گاهی پیش میآید که احساس میکنیم کل ماجرا در آخر چندپاره خواهد شد و به نتیجهٔ منسجمی ختم نمیشود. پیچیدگیهایی که در مسیر هزارتو مانند داستان پی در پی ایجاد میشوند در کنار شخصیتهای جدید و دسیسههای مداوم امکان دارد معرف ملغمهای از وحشت، ملودرام و فیلمهای بیسر و ته با ریتم تند به نظر برسد. در صحنهای از فیلم یکی از همکاران لگارد به او میگوید: «تو دیوانهای!»، و به نظر نمیرسد لگارد زیاد از شنیدن این حرف جا خورده باشد. کمی بعد مردی به اسم زکا (با بازی Roberto Álamo) که سابقهٔ ارتکاب تجاوز جنسی هم دارد در حالی که لباس پلنگی به تن دارد زنگ خانه را به صدا در میآورد، و در شبی مهم و سرنوشت ساز دختر لگارد، نورما (با بازی Blanca Suarez) با جوانی به اسم ویسنته (با بازی Jan Cornet) آشنا میشود.
اما باوجود همهٔ این چرخشها و تغییر مسیرها آلمودوار در نهایت ذوق و ظرافت سررشتهٔ امور را در دست دارد و قطعات فیلم کاملاً با هم جور میشوند. ورا، لگارد و رابطهٔ عجیب آنها که مانند جعبهٔ جادو میماند و از راز شگفتیهای مربوط به هویت، جنسیت، روابط جنسی و میل و آرزو پرده برمی دارد، یکپارچگی فیلم را حفظ میکنند.
بازی Antonio Banderas و Elena Anaya بسیار خوب و قابل تحسین است، البته کارگردان نخواسته هیچ یک از این دو نفر مانند برخی شخصیتهای به یادماندنی فیلمهای گذشتهاش، در شیوهٔ بازی خود حس فریبندگی و اغواگری به کار ببندند. البته Marisa Paredes با تندخوییهای گهگاه خنده آورش، شخصیت خدمتکار وفادار و پرشور (ماریلیا) را جذاب و باور پذیر تصویر کرده و به فیلم حس صمیمیت و سرزندگی میبخشد.
بنا به اقتضای داستان، تا زمانیکه لگارد فاصلهٔ ایمنی برای دوری از رخ دادن رابطهٔ جنسی را حفظ میکند، ورا عمدتاً مات و مبهم تصویر شده است. ورا مانند پرسشی ست که لگارد خودش مطرح کرده اما در ابتدا نمیتواند پاسخی برای آن بیابد.
نوعی سرسختی و خشونت در بازیها دیده میشود، به خصوص در بازی Banderas هنگامی که در نمایش سیر قهقرایی شخصیت، کوچکترن اغماضی نمیکند و راه را برای در نظر گرفتن هر نوع وجههٔ مثبت میبندد. به نظر من او بازیگری دوست داشتنی است اما کمتر پیش آمده در نقشی مناسب به کار گرفته شود.
چنین تغییر مسیر دادنی شهامت میطلبد. در کل، با اینکه بیشتر زمان فیلم نگاهتان روی Anaya ثابت میماند، دیدن یک بازی زیرپوستی که نقاب از چهرهٔ Banderasبرمی دارد، میتواند تجربهای لذت بخش باشد.
پي نوشت:*Francisco Goya: فرانسیسکو گویا نقاش و چاپگر اسپانیایی. از آخرین بازماندگان نسل استادان کهنه کار اروپایی و از پیشگامان دوران پیش از مدرنیسم است که فلسفه ذهنی و تکنیک به کار رفته در آثارش، سالها بعد مورد استفاده نقاشان بزرگی چون ادوار مانه و پابلو پیکاسو قرار گرفت. از آثار مرتبط گویا با صحنهٔ مورد نظر میتوان به تابلوهای «ماجای برهنه» و «ماجای پوشیده» اشاره کرد.
*Jean Auguste Dominique Ingres: از نقاشان نئوکلاسیسیسم فرانسوی که خیلی زود بعنوان یک هنرمند ارینتالیست یا متمایل به شرق، شناخته شد. وی در تابلوی معروف خود «حمام ترکی» که تصویری است از تعداد زیادی زن برهنه که در یک حرمسرا گرد هم آمدهاند، ایجاد یک تم شرقی را بهانهای قرار میدهد تا زنانی برهنه را در زمینهای منفعل و جنسی به تصویر بکشد. در این اثر اینگرس، عناصر محرک و شهوانی، در اجزاء دور و نزدیک تصویر و در لابلای ابزار آلات موسیقی، مجمرها و زیور آلات متعدد، به چشم میخورند.
*: Édouard Manet ادوار مانه. نقاش فرانسوی. یکی از اولین هنرمندان قرن نوزدهم میلادی بود که به مضامین زندگی مدرن پرداخت. او همچنین یکی از محوریترین هنرمندان در انتقال از رئالیسم به امپرسیونیسم به حساب میآید. وی در تابلوی معروف خود «ناهار در چمنزار» زنی برهنه را در حال خوردن ناهار با دو مرد سر تا پا پوشیده نشان میدهد. گفته میشود اینگرس در نقاشی مورد اشاره از این تابلو الهام گرفته است.
*John Berger: نویسنده، منتقد هنری و نقاش. جان برگر یکی از مهمترین نویسندگان بریتانیا است که تا کنون توانسته ۶۳ جایزه مختلف محلی و بینالمللی را از آن خود کند و لقب «پرنده انگلیسی» را از آن خود کند.
* Louise Bourgeois: لوئیز بورژوا (۱۹۱۱ - ۲۰۱۰)، بانوی نقاش و مجسمهساز فرانسوی - آمریکایی. وی جزو اولین زنان فمینیست ساکن آمریکا به شمار میرفت. آثاراو را میتوان در مکاتبی مانند سورئالیسم یا اکسپرسیونیسم انتزاعی رده بندی کرد. تندیسهای ساخت او همگی مفاهیم بسیاری منتقل میکنند، از جمله درد و رنجهای زنی که در روزگاری مردسالارانه پرورش یافته و به سختی جایگاه خود را در دنیای هنر پیکرتراشی و مجسمه سازی باز کرده است.
* سمبل Yin & Yang: سمبل Tai-Chi نیز نامیده میشود. یین و یانگ به ترتیب نام اصلها یا نیروهای مکمل مادینه و نرینهٔ جهان در فلسقهٔ ذن و تائوئیسم است که همهٔ وجوه زندگی را در بر میگیرد. یونگ در مورد نظریه «آنیما» و «آنیموس» - به ترتیب جنبههای زنانه و مردانه که در ضمیر ناخوداگاه مردان و زنان وجود دارند- از فلسفه یین و یانگ شرق استقاده برده است. بشر در بدو تولد به صورت فیزیولوژیکی از قابلیت تجربهٔ زیستن در قالب جنسیت مقابل برخوردار است. یونگ با اصطلاحات آنیما و آنیموس خصوصیات جنس مقابل را که در طرف مخالف سرمی زند توجیح میکند. روانشناسی امروزه بر حفظ تعادل این نیمهها در هر شخص تأکید دارد و افراد را از سرکوب امیالی که به دلیل هنجارهای اجتماعی مربوط به جنس دیگر خوانده میشوند، منع میکند. در برخی موارد غالب شدن نیمهٔ مربوط به جنس مقابل از نظر روانی و همچنین مشاهدهٔ خصوصیات فیزیولوژیکی در هورمونها و مواد مرتبط با جنسیت در بدن شخص، منجر به تجویز عمل تغییر جنسیت میشود.
*Abstract Expressionism: هیجان نمایی انتزاعی / آبستره اکسپرسیونیسم. این جنبش در نقاشی امریکا و در دهه ۱۹۴۰ در نیویورک رواج یافت. بیشتر نقاشان این سبک، در هنگام خلق اثر پرتحرک و پرانرژی بودند، همواره از بومهای بزرگ استفاده میکردند و رنگ را به صورت ناگهانی یا با فشار روی بوم میآوردند، گاهی از قلم موهای بزرگ استفاده میکردند، گاهی اوقات نیز رنگ را روی بوم میچکاندند یا حتی مستقیماً روی آن میپاشیدند. این روش بیانگرا در خلق اثر، اغلب به اندازهٔ خود اثر هنری اهمیت داشت. ماتیس، پولاک و روتکو شاخصترین آثار در این سبک را آفریدند. این هنرمندان بیش از آنکه مصلحان انقلابی باشند، آرمانگرایانی بودند که، بیش از جهان ملموس خویش، دغدغهٔ مفاهیم کلی را داشتند.
مترجم: الهام بای
*********************************
نقد دوم: تقلیدی از فیلمهای ترسناک قدیمی
منتقد: رکس رید
(New York Observer)
پوستی که در آن زندگی میکنم، هجدهمین فیلم Pedro Almodovar کارگردان نامتعارف اسپانیایی است که در آن پس از ۲۱ سال دوباره با کشف سالهای دور خود یعنی Antonio Banderas همکاری میکند. اثری سورئال اما نه چندان قابل توجه که مسلماً نمیتوان آن را در زمره کارهای شاخص Almadovar قرار داد. برخلاف فیلمهای قبلیاش که بر پایه رفتارهای جنسی نامتعارف، تغییر هویت جنسی، تقلید جنس مخالف و هوسهای ناهنجار است، و اغلب سعی میکند تماشاگر را در جایی از داستان غافلگیر کند، این فیلمساز مولف اینبار متفاوت عمل کرده و نتیجه کار با آنکه قابل قبول است ولی تنها تقلیدی است از فیلمهای ترسناک قدیمی در مورد جراحان پلاستیک که سعی میکنند نقش خدا را برای بیمارانشان بازی کنند و با تغییراتی عجیب از آنها موجودی متفاوت بسازند.
داستان فیلم بر اساس رمان جنایی Tarantula نوشته Thierry Jonque است؛ با محوریت پزشکی خوشتیپ، ثروتمند ولی نامتعادل بنام رابرت لگارد (با بازی گیرا و دلهره آور Banderas) که سعی دارد با روشهای ژنتیکی از DNA خوک، پوستی جدید برای انسان بسازد. او که حالا از طرف همکارانش طرد شده است، در ویلایی مخفی همراه با مستخدمش ماریلیا که زنی بد اخلاق و به شدت سیگاری (که در حقیقت مادرش) است به تحقیقاتش ادامه میدهد. فرد مورد آزمایش او زنی زیبا و عجیب است که وی معتاد به تریاکش کرده و در حالی که لباسی چسبان بر تنش است، او را در اتاقی حبس و روز و شب رفتارش را تحت کنترل دارد. ماریلیا هم علاوه بر اینکه مواد مورد نیاز آزمایشات ترسناک دکتر را فراهم میکند، با تمام وجود مراقب ویلا و افراد درون آن است. رابطه این افراد با هم آنقدر پیچیده و قوی است که نیمتوان به سادگی آن را درک و یا اینکه برهم زد.
اما اوضاع روزی تغییر میکند که ماریلیا از طریق دوربین مدار بسته، فردی را پشت در ویلا میبیند و وی با نشان دادن علامتی بر پشتش، ماریلیا را قانع میکند که در را بر رویش باز کند. او که یک اتومبیل بولگاری را از مادرید به سرقت برده از دکتر میخواهد تا از طریق جراحی پلاستیک چهرهاش را عوض کند. اما با پیشرفت داستان مشخص میشود که این مرد از قدیم با رابرت رابطه بدی داشته و همچنین سعی دارد خود را به ورا که حالا روز به روز بیشتر شبیه همسر متوفی (در آتش سوخته) دکتر میشود، نزدیک کند. در همین میان فیلم سعی میکند با کنار هم قرار دادن ماجراهای گیج کننده و سرنخهای مختلف از گذشته و حال، رازهای افراد ویلا را مانند دوجنسگرایی آنها را برملا کند. یکی دیگر از همین رازها و افراد رمزآلود، مردی جوان بنام وینسنت است که سالهای پیش به دختر دوست داشتنی دکتر تجاوز، او را کشته و بعداً متواری شده است. ولی بر سر او چه آمده و رابطه او با ورا چیست؟ برای پی بردن به این نکته باید خودتان پایان شوکه کنندهای که Almadovar تدارک دیده است را ببینید.
از ویژگیهای بازر فیلم؛ طراحی لباس بینظیر Jean Paul Gaultier و موسیقی هنرمند فلامینگو Concha Bulka همراه با طراحی صحنه زیبای آن است که جمعاً فضایی تاریک همراه با رنگهای تیره و خاکستری بر روی پرده سینما پدید آوردهاند. پوستی که در آن زندگی میکنم، جزو فیلمهای مورد من از Almadovar نیست، اما خوشحالم که همچنان فیلم را به گونهای میسازد که در ضمن سرگرم کردن مخاطب، ذهنش را مملو از سوالاتی میکند که در پایان به روش جالبی به همگی آنها پاسخ میدهد.
مترجم: بهروز آقاخانیان