 |
|
كارگردان: استیون اسپیلبرگ |
نویسنده: ریچارد کورتیس و لی هال بر اساس نوول مایکل مور پرگو |
بازیگران: جرمی آروین (تد) ، امیلی واتسون (رز) ، پیتر مولان (آلبرت) و ... |
رنگ: رنگی |
ژانر: : جنگی :: درام : |
درجه فیلم: PG |
کشور: انگلستان |
|
خلاصه داستان: فيلم سرگذشت اسبی به نام جوئی را دنبال میکند که متولد و پرورش یافتهٔ شهر Devon انگلستان است. جوئی تنها اسب خانوادهٔ سه نفرهٔ ناراکوت است؛ پسر خانواده، آلبرت (Jeremy Irvine)، پدرش تِد (Peter Mullan)، و مادرش رُز (Emily Watson). وقتی مالک زمینها (David Thewlis) خانواده را تهدید میکند که در صورت عدم پرداخت اجاره، حق استفاده از مزرعه را از آنها سلب میکند، تد ناچار میشود جوئی را به یک فرماندهٔ ارتش به نام استوارت (Benedict Cumberbatch) بفروشد. استورات سوار بر اسب راهی نبردهای آغازین جنگ جهانی اول میشود و بعد از کشته شدن او در جنگ، آلمانها جوئی را تصاحب میکنند. طی سالهای بعد، جوئی گاهی باید آمبولانس (واگن امداد رسانی) جابجا کند و گاهی هم واگن مهمات را این طرف و آن طرف ببرد، مدتی هم نقش حیوان خانگی یک دختر روستایی فرانسوی (Celine Buckens) و پدربزرگش (Niels Arestrup) را بر عهده میگیرد. هنگامی که آلبرت بزرگتر میشود و به ارتش بریتانیا میپیوندد، پیوسته در فکر جوئی است و جبهههای جنگی را در جستجوی او زیر و رو میکند، با اینحال احتمال اینکه او موفق شود اسب محبوبش را پیدا کند، از احتمال پیدا کردن سوزنی در انبار کاه هم ضعیفتر است...
|
حاشيه هاي فيلم: نجات سرباز رایان محصول 1998 و پیش تر از آن فهرست شیندلر در 1993 را از استیون اسپیلبرگ به عنوان فیلم های جنگی در ذهن داریم و چه کسی که نگوید که او استاد ساخت و ساز در این ژانر بوده با این همه و اگرچه اسب جنگی نیز فیلمی در همین ژانر است اما اسپیلبرگ چالش های خاص این داستان را نیز در روایت اش داشته است.
***
فیمبرداری و موسیقی و کارگردانی در این فیلم به همراه بازی گرفتن از شخصیت اسب به نام جویی كه اسپیلبرگ از 14 اسب در حین فیلمبرداری استفاده کرد، نقاط مثبت و قابل اعتنا هستند. و به همه این ها اصل داستان و کتاب مایکل مور پرگو را نیز فراموش نکنیم.
|
نظر منتقدان: منتقد: جیمز براردینلی
استیون اسپیلبرگ طی ۲۰ سال اخیر دورهٔ فیلمسازی خود، اغلب اوقات فیلمهایش را به صورت زوج تولید کرده است و یک فیلم بلاک باستر/ پر هزینه و تماشاگر پسند را در کنار پروژهای جدیتر و مفهومیتر قرار داده است. به عنوان مثال، در سال ۱۹۹۳، کمی بعد از اکران فیلم «پارک ژوراسیک» Jurassic Park، فیلم «فهرست شیندلر» Schindler «s List را راهی بازار کرد. در سال ۱۹۹۷، فیلمهای «دنیای گمشده» The Lost World و «آميستاد» Amistad را تولید کرد. سال ۲۰۰۵ شاهد ساخت فیلمهای «جنگ دنیاها» War of the Worlds و «مونیخ» Munich بودیم.
امسال هم زوج فیلمهای «ماجراهای تن تن» The Adventures of Tintin و «اسب جنگی» War Horse این روند را ادامه میدهند. این دو فیلم با فاصلهٔ زمانی کوتاه از یکدیگر اکران شدهاند و احتمالاً هر دو در پی جذب گروه مشترکی از تماشاگران هستند.
در میان سایر فیلمهای دراماتیک اسپیلبرگ در سالهای اخیر، احتمالاً War Horse یکی از ناموفقترین تجربههای او به شمار میرود. میتوان گفت فیلم آنچنان «اسپیلبرگی» نیست و ویژگیهای سبک کارگردانی اسپیلبرگ در این فیلم کمتر به چشم میخورند و از این لحاظ میتوان آن را در کنار فیلمهای «همیشه» Always و «هوك» Hook قرار داد. «اسب جنگي» به هیچ وجه فیلم بدی نیست، اما نمیتواند آنطور که خود تلاش میکند، روایتی حماسی و تأثیرگذار باشد و بیشتر شبیه مجموعه تصاویری از دوران جنگ جهانی اول است که چیدمان آنها در کنار یکدیگر فاقد انسجام و یکپارچگی لازم است و متاسفانه فیلم نمیتواند رابطهٔ حسی مستحکمی با بیننده برقرار کند. جذابیت اصلی فیلم War Horse نه در نحوهٔ برانگیختن احساسات مخاطب، بلکه در بازسازی فوق العادهٔ نبردگاههای جنگ جهانی اول و زیبایی بعضی از صحنههای بینظیر و خیره کنندهای است که فیلمبردار ثابت اسپيلبرگ، يانوش كامينسكي Janusz Kaminski موفق به خلق آنها شده است.
اصلیترین مشکلی که اسپیلبرگ و نویسندگان فیلمنامه ریچارد کورتیس Richard Curtis و لی هال Lee Hall با آن مواجه بودهاند، مربوط به ساختار فیلمنامه است. رمان مایکل مرپورگو Michael Morpurgo از منظر اسب نوشته شده است، اما انجام چنین کاری در سینما بدون استفاده از روش به کار رفته در برنامهٔ تلویزیونی Mister Ed بسیار مشکل است و این روش هم ارزش فیلم را پایین میآورد و مانند این است که آدمی ادای خودش را در بیاورد. بنابراین، با وجود اینکه در فیلم War Horse جوئی شخصیت اصلی است، در صحنههایی هم که اسب حضور دارد، تمرکز اصلی بر انسان هاست. در نتیجه ما شاهد حضور شخصیتهای فرعی زیادی هستیم که نمیتوانیم نسبت به هیچ کدام احساس خاصی داشته باشیم. رابطهٔ حسی، نهایتاً بین ما و جوئی شکل میگیرد، اما آدمی مشکل میتواند نسبت به اسبی که بر روی پردهٔ سینما میبیند، دلبستگی عمیقی پیدا کند، هر چقدر هم که برای این اسب خصوصیات و جنبههای انسانی در نظر گرفته شده باشد. از آنجایی که بسیاری از صحنههای احساس برانگیز فیلم War Horse مربوط به حیوانات است، اسپیلبرگ نتوانسته است در این فیلم از توانایی بالای خود در تحت تأثیر قراردادن مخاطبان، به اندازهٔ آثار قبلیاش بهره بجوید.
آنچه بر این مشکل میافزاید، نقش آفرینی Jeremy Irvine است. این اولین تجربهٔ بازی او در فیلمهای سینمایی ست و بیشترین زمان حضور بر پردهٔ سینما نیز در این فیلم از آن اوست. تصویری که Irvine از آلبرت رسم میکند، یکنواخت و بیروح است و همزاد پنداری یا همدردی کردن با شخصیت را بسیار مشکل میکند. بازی او در برخی صحنهها بیش از حد اغراق شده و تصنعی است و در برخی صحنههای دیگر بیش از حد محتاطانه و کلیشه وار. شاید دلیل این مشکل، اجبار برای همبازی شدن با یک اسب باشد. نقش آفرینی بقیهٔ گروه، از جمله بازیگران ارزشمندی چون Peter Mullan، David Thewlis، Emily Watson و همچنین هنرپیشهٔ با سابقهٔ فرانسوی Niels Arestrup، از کیفیت قابل قبولی برخوردار است.
نقطهٔ قوت فیلم War Horse نحوهٔ به تصویر کشیدن جنگ جهانی اول است. این جنگ میان سایر نبردهای قرن بیستم، به واقع در دنیای سینما دست کم گرفته شده و تاکنون حق مطلب دربارهٔ آن ادا نشده است. هنوز هم فیلم «در جبههٔ غرب خبری نیست» All Quiet on the Western Front مشهورترین و جالب توجهترین فیلمی است که از اتفاقات سنگرهای این نبرد سخن میگوید، با اینحال فیلمهای انگشت شماری (به خصوص در میان فیلمهای جدید) توانستهاند به جایگاه آن برسند. گرچه اسپیلبرگ در فیلم War Horse، به اندازهٔ فیلم «نجات سرباز رایان» Saving Private Ryan صحنههای خونین واقع گرایانه خلق نکرده است، اما تصویری که از میدان جنگ ترسیم میکند به شدت تأثیر گذار است. War Horse به عنوان فیلمی خانوادگی ساخته شده و به همین دلیل کمی تلطیف شده است و اسپیلبرگ هم از نمایش خشونت عریان پرهیز میکند.
در پی تقابل میان روشهای جنگی جدید و روشهای قدیمی، و همچنین پیشرفت تکنولوژی که منجر شد قواعد جنگی مهار شدهتر و «متمدنانهتر» شوند، آنچه در جنگ جهانی اول گذشت مانند معمایی رمزآمیز و سرشار از تناقضهای منطقی به نظر میرسید. اسبهای جنگی قاعدتاً متعلق به دوران گذشته بودند، اما میلیونها اسب در طول این جنگ کشته شدند. اسپیلبرگ هم به شایستگی سایر فیلمسازانی که به این مسائل پرداختهاند، این نکات را به تصویر میکشد. به خصوص صحنهای که اسب گیر افتاده و تانک جنگی بیتوجه از کنار او رد میشود، نشاندهندهٔ بیمعنی بودن استفاده از ابزار «سنتی و قدیمی» در نبردی به شیوهٔ «امروزی» ست. دقیقاً مثل این است که کسی در جنگ با تفنگ، چاقو دستش بگیرد. شاید فیلم War Horse نتواند به اندازهای که امید آن میرفت، مخاطب را به واکنش حسی پررنگی وا دارد، اما تصویر سازیهای تاریخی فیلم در انتقال تماشاگر به فضای واقعی جبههٔ غرب بسیار موفق عمل میکند. بایستی به زیبایی صحنهٔ پایانی فیلم هم اشاره کنم، همان صحنهای که آسمان با ترکیبی از رنگهای زرد و قرمز و نارنجی مانند شعلهٔ آتش میماند. این صحنه خواه بر اثر همیاری طبیعت خلق شده باشد و خواه از طریق روشهای از پیش برنامه ریزی شده، شکوه و گرمای این رنگها که زمینهٔ تصویر را پوشش میدهند، کمک میکند تا این لحظات حال و هوای شاعرانهای پیدا کنند. این همان نوع زیبایی بصری است که نقاشان غالباً در پی خلق آن هستند، و به ندرت پیش آمده با این کیفیت بر روی پردهٔ سینما نقش ببندد. موسیقی جان ویلیامز John Williams هم به شایستگی تصاویرخلق شده توسط اسپیلبرگ و كامينسكي را همراهی میکند.
فیلم «اسب جنگي» در کنار فیلم «ماجراهاي تن تن» نشان دهندهٔ این است که اسپیلبرگ بالأخره از عزای شکست چهارمین فیلم ایندیانا جونز «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skul در آمده و بعد از وقفهٔ کوتاهی که برای ترمیم روحیهٔ خود به آن نیاز داشت، مجدداً بر روی صندلی کارگردانی نشسته است. با اینکه نمیتوان هیچ کدام از این دو فیلم را «موفقیتی چشمگیر» در نظر گرفت، گوشهای از ویژگیهایی که باعث شده است اسپیلبرگ به جایگاه کنونی برسد، در هر یک از آنها دیده میشود. War Horse فیلمی تماشاگر پسند است و نسبت به بسیاری از فیلمهایی که چنین لقبی میگیرند، ارزشمندتر است، اما نمایشگر دوران اوج سازندهٔ خود نیست. «اسب جنگي» فیلمی قوی و قابل احترام است، اما فیلم فوق العادهای نیست.
مترجم: الهام بای تهیه و ترجمه: سایت نقد فارسی
|
ویژه: بعد از مدتها دوری از سینما در مقام کارگردان، اسپيلبرگ حالا حدود یکسالی است که برگشته و «ماجراهاي تن تن» و «اسب جنگی» ماحصل دوران غیبش است. ملودرام جنگی و تا حدی شاعرانه او یک تقدیر تمام قد از حیوان نجیبی است که در خلال جنگ جهانی اول به عنوان یک سلاح یا در خوشبینانه ترین حالت به عنوان یک ابزار جنگی مورد استفاده قرار گرفت.
مایکل مور پرگو کتابش را در سال 1982 با همین عنوان روانه بازار نشر کرد و داستان او برای سه نسل جزو محبوب ترین کتاب های کودکان شناخته شد. با این حال اسپیلبرگ فیلم را به گونه ای ساخته که از حالت کودکانه خارج شود و مخاطب عام داشته باشد و در این راه نیز بسیار موفق نشان داد.
|